محمد زارع
ما تحقیقی کردیم و دیدیم که نیروهای آقامهدی باکری وقتی می‌خواستند اسم آقامهدی باکری را بیاورند، بلند می‌شدند و دست‌شان را روی سینه می‌گذاشتند. این قصه واقعا خیلی عجیب بود. بعد دیدم که یک چیزهایی از صحبت‌های آنها به دست می‌آورم که خیلی من را به سمت - قبل از اینکه بخواهم مستند محمد‌باقر مشتی‌عبادی بسازم - قصه آقامهدی باکری می‌برد. درنتیجه رفتم و درمورد شهید باکری کار کردم.
قلندر و قلعه، داستان متفکری است که در یکی از اعصار غمزده و خفقان‌آور این سرزمین، بعد از فتنه غزالی و هیاهو و جنجال و غوغایی که ضدفلسفه برانگیخت، می‌خواهد بیندیشد. او در دوره پیش از مدرن و در فضای خاص آن زمان می‌خواست به‌نحو مستقل بیندیشد. «استقلال» و آزادی سهروردی در اندیشیدن با استقلال و آزادی در اندیشیدن در دوره مدرن متفاوت است.
مهم‌ترین نسبتی که طباطبایی به کتاب «ایران بین دو انقلاب» داده است، پیوند تاریخ‌نویسی چپ با تجزیه‌طلبی است. علی‌الظاهر چپ‌ها درکنار همه معایب‌شان، آب به آسیاب تجزیه‌طلبی نیز می‌ریزند. اینکه این پیوند چگونه برقرار شده، معلوم نیست.
بی‌تردید، دکارت بینوا نمی‌توانست موافق مرگ انسان‌ها بر اثر بیماری‌های عجیب‌وغریب روزگار ما باشد اما چه توان کرد که هر تفکر فلسفی پیامدهای ناخواسته یا خواسته دارد.
اگر با «بهترین» مشکلی نداشته باشیم، قطعا با «عادلانه‌ترین» نمی‌توان موافق بود زیرا استعمار، لشکرکشی‌ها، جنگ‌ها، انبوه گرسنگان و بیکاران و تهیدستان در همین غرب مهر بطلانی بر «عادلانه‌ترینِ» پوپر می‌زند.
به تکرار افتادن، پاشنه آشیل برنامه‌هایی همچون عصر جدید است و شاید به کمک تبلیغات رسانه‌ای همچنان مخاطبی را برای خودش دست‌وپا کند، اما قطعا بیننده جدی خود را از دست می‌دهد.
واتیمو نیز همچون دو استاد تیزبین و هوشمندش به خدایی دیگر که با عالم پست‌مدرن – و نه عالم مدرن- سازگار باشد، می‌اندیشد، «خدای پس‌فردا» به تعبیر متفکری که او نیز با هیدگر و نیچه هم‌سخن بود.
یادداشت