عطاالله مهاجرانی
 با گذشت ایام و افزایش پیشروی صهیونیست‌ها، در بازار‌ها چیزی باقی نماند. نشانه‌های قحطی پیدا شد. زندگی ما در صف‌ها می‌گذشت، صف نان، صف آب و صف کنسرو تن ماهی. هر وعده غذایی فقط به اندازه‌ای بود که زنده بمانیم.
اگر جهان ما را به‌عنوان انسان می‌دید، نابودی ما خیلی وقت پیش متوقف شده بود. اما با وجود همه اینها، به نوشتن ادامه خواهم داد، به نوشتن ادامه خواهم داد تا جایی را پیدا کنم که بتوانم از کابوس‌هایم به آن فرار کنم، برای فرار از آن موشکی که در خواب مرا تعقیب می‌کند.
بعد از دو روز که در نزدیکی بیمارستان شفاء اقامت داشتیم. ارتش درنده بوی زندگی را شنیده بود. تهدیدشان به نابودی و ویرانی و مرگ افزایش یافت. فریادهای تهدید اوج گرفت. ارتش لعنتی‌شان به ما نزدیک می‌شد.
کودکی که کودکی‌اش را از او گرفته بودند. زندگی آرام را از او دریغ داشتند؛ تا در مرگی آرام بمیرد. حتی از اینکه کسانی جنازه او را چنان‌که شایسته است، تشییع کنند محروم مانده بود.
در شامگاه هفتم اکتبر۴ مرگ به سمت بیت حانون می‌خزید و پیش می‌آمد ارتشی همانند ملخ‌های بشری هرچه را در برابرش می‌دید ویران می‌کرد و می‌بلعید.
کتاب «شهادة من جحیم الابادة»، «شاهدی از دوزخ انسان‌کشی» نوشته وسام سعید روایتی استثنایی از مقاومت در غزه است که اخیراً به نگارش درآمده و قرار است ترجمه آن به قلم سیدعطاءالله مهاجرانی هر هفته در شماره پنجشنبه‌های روزنامه «فرهیختگان» در همین ستون منتشر شود. آنچه خواندید، دیباچۀ کتاب به قلم آقای مهاجرانی است.
سعید بیابانکی در گفت‌وگو با مجله تصویری «قاف» گفت: وسط عروسی کسی نوحه نمی‌خواند، الان وقت همان سرود «ای ایران» است؛ بعد این شعر را برایش خواندم:میهنم ای سرزمین آسمان مردان / ای که با خون یلان سرخ است تقویمت
یادداشت