شطرنج بدون شاه
 از ۱۲ تا ۲۲ بهمن، اتفاقای مهمی تو ایران افتاد؛ طوری که خیلی میشه در موردش صحبت کرد. اما مهم‌ترین اتفاق این بود که شاه بیست‌وسوم بهمن، عملا شکست رو پذیرفت و اون بوئینگی که باهاش از ایران رفته بود رو برگردوند.
محمدرضا داشت آماده می‌شد تا از پله‌های هواپیمایی بالا بره که رئیس‌جمهور آمریکا براش فرستاده بود. از نظر اون، شاید این سفر تنها چیزی بود که می‌شد باهاش قفل معادلات رو باز کرد.نه‌تنها ترور شاه و زنده موندن عجیبش بعد از اون، باعث شد که حس برگزیده بودن تو وجودش بیشتر تقویت بشه، بلکه بهش اعتماد به نفس هم داده بود.
تو دربار یک نفر داشت تلاش می‌کرد کم‌کم از زیر سایه رضاشاه در بیاد و اون محمدرضا بود.
بعد از روز تاجگذاری، محمدرضا دیگه فقط پسر تاج‌الملوک نبود، ولیعهد شاه ایران بود.
این داستان را از قسمت سوم پروندهٔ «شطرنجِ بدون شاه» برایتان گفتیم؛ اگر تا الان این قسمت را نشنیده‌اید، حتماً گوشش دهید.
امروز، سال‌روز قیام سی‌ام تیرماه ۱۳۳۱ و روز بزرگداشت آیت‌الله کاشانیه. مردم چندتا شهر کشور به خصوص تهران که معترض به کنار گذاشته شدن دکتر مصدق، نخست‌وزیر ملی و یکی از رهبران نهضت ملی شدن صنعت نفت بودن، به خیابون‌ها اومدن و با خشونت و تندی مواجه شدن. مصدق به قدرت برگشت اما تفرقه بین گروه‌ها و اختلاف بین او و آیت‌الله کاشانی، منجر به ضعف قدرت مخالف شاه و در نهایت کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شد......قیام ۳۰ تیر سال ۱۳۳۱ رو از قسمت هشتم پروندهٔ «شطرنج بدون شاه» بشنوید.
معاون نخست‌وزیر اومد جلوی دسته و به طیب و رمضون گفت این عکس [آقا روح‌الله خمینی] رو بردارید. اما بر نداشتن. آقای معاون گفت آقا طیب بردار، بد می‌شه‌ها. طیب گفت می‌خوام بد بشه. رمضونم گفت مار چیه که توله‌ش چی باشه. رضاشاه و پسرشو می‌گفت.
بخشی از پادکست شطرنج بدون شاه و شرح روزهای منتهی به قیام ۱۵ خرداد
جماعت بزرگی به جز شاه می‌خواستن دولت مصدق رو منحل کنن و شاه رو همه‌کاره کشور بذارن. از این طرف شاه دل و جرأت نداشت و از اون طرف مصدق مشغول زد و خورد با هزار و یک قضیه‌ی خودساخته‌ی دیگه بود. یازدهم مرداد زاهدی با شاه و ملکه ثریا ملاقات کرد و خواست با هر ضرب و زوری اونو قانع کنه که بأیسته و بمونه. شاه ترس داشت و این ثریای ۲۰ ساله بود که صداشو بالا برد و گفت باید این کارو بکنه. ثریا می‌گه محمدرضا قبلاً ازم پرسیده بود تا حالا هیچ‌جای دنیا دیدی که یه شاه، علیه دولت کشور خودش کودتا بکنه؟ و من گفته بودم شما اولین نفر باشید. حالا ثریا بازم به شاه دل و جرأت می‌داد و محمدرضا بالاخره قبول کرد حکم عزل مصدق و انتصاب زاهدی رو برای ده روز بعد، بیست و یکم مرداد صادر کنه...نویسنده: میلادجلیل‌زاده
محمدرضا داشت آماده می‌شد تا از پله‌های هواپیمایی بالا بره که رئیس‌جمهور آمریکا براش فرستاده بود. از نظر اون، شاید این سفر تنها چیزی بود که می‌شد باهاش قفل معادلات رو باز کرد.نه‌تنها ترور شاه و زنده موندن عجیبش بعد از اون، باعث شد که حس برگزیده بودن تو وجودش بیشتر تقویت بشه، بلکه بهش اعتماد بنفس هم داده بود. حس می‌کرد بعد از اون اتفاقات مردم بیشتر دوسش دارن و به این فکر افتادن که اگه اون نباشه، کشور به هم می‌ریزه. محمدرضا چند سال پیش در مورد بازگشت آذربایجان به ایران هم همین‌طور تقدیرگرایانه حرف زده بود. می‌گفت دستی از غیب، تو شرایط مشکلات تسخیرناپذیر میاد و نجاتم می‌ده. شاه بعد از ترورش و اون زنده موندن عجیب و امکاناتی که جو امنیتی بعد از ترور براش فراهم کرده بود، دیگه بیشتر داشت روی این تفکر جبری تکیه می‌کرد. شاه داشت به آمریکا می‌رفت؛ کشوری که از یه طرف هم‌پیمان انگلیس بود و از طرف دیگه تو اون دوران، بیشتر از هر چیز به دموکراتیک بودن و آزاد بودنش می‌بالید. اینا برای شاهی که بین دموکراسی‌خواهی مردمش و اراده انگلیس گیر کرده بود، خصوصیات مهمی بودن...نویسنده: میلادجلیل‌زاده
صف بلند اشراف و از ما بهترون، تالار اصلی کاخ رو دور زده و هرکدوم سر جای مخصوص‌شون ایستادن. ورود رضاخان سایه سنگین سکوت رو روی تمام پیکره تالار انداخت اما مجدداً این صدای خودش بود که سکوت رو شکست. سپهسالار دیروز که حالا سرسلسله‌ دودمانی جدید می‌شد و نام پهلوی رو روی خودش گذاشته بود، به خدا و قرآن و همه مقدسات ایرانی‌ها قسم خورد که همتش صرف حفظ تمامیت ارضی و استقلال این کشور بشه. بعد نه به سبک شاهان سابق ایران که تاج شاهی رو علمای مذهب به سرشون می‌ذاشتن، بلکه تاج رو از دست تیمورتاش گرفت و مثل ناپلئون، خودش روی سرش گذاشت.رضاخان که حالا رضاشاه شده بود، قبل اینکه از کاخ بیرون بیاد، یه تاج کوچیک‌تر هم برداشت تا روی پسربچه ۶ ساله‌ای بذاره که همراهش بود و یه ردای طلایی هم تن پسرک کرد.بعد از روز تاجگذاری، محمدرضا دیگه فقط پسر تاج‌الملوک نبود، ولیعهد شاه ایران بود...نویسنده: میلاد جلیل زاده
یادداشت