سید مرتضی آوینی
در اسفند ۱۳۷۰، جهان پس از فروپاشی شوروی در حال بازتعریف خود در اروپا بود، درحالی‌که ایران با شور و شوق نوروز در هیاهوی بازارها و تحولات فرهنگی و اجتماعی غوطه‌ور بود. حضور مرتضی آوینی در سمیناری در دانشکده سینما و تئاتر نیز به یکی از مباحث چالش‌برانگیز آن دوران تبدیل شد.
صد حیف که هزاران سوژه و قصه و قهرمان‌های واقعی‌مان را در دل صندوقچه‌های تاریخ سرزمینمان برای همیشه محبوس کرده‌ایم! باید از تاریخ عظیم و تمدن بزرگ ایران عزیز اسلامی‌مان غبارروبی کنیم. باید برای آینده، رؤیا ساخت، باید به جامعه‌ هنوز ایستاده اما زخمی و جراحت برداشته و نگران، روح امید پمپاژ کرد! چه با یک گوشی تلفن همراه و صفحات مجازی، چه با رسانه و شیپورهای رسمی که در اختیار داریم!
۳۰ سال پیش، دولت هاشمی‌رفسنجانی در وزارت ارشاد خود اختلافات راهبردی با محمد خاتمی داشت، همان چیزی که در خاطره عجیب محمد غرضی درباره روزنامه کیهان و کباب پیچیده‌شده در آن روایت می‌کند که نشان می‌دهد در کابینه هاشمی فرهنگ چندان جایگاهی نداشته است و تلاش‌های خاتمی هم منجر به کسب بودجه بیشتر نمی‌شود و البته نتیجه‌اش آغاز نوعی انسداد فرهنگی است.
در گفت‌وگوی حاضر هم بحث این نیست که فکر آوینی چه بود بلکه بحث اینجاست که در میانه اشیاء، آوینی چطور فهمیده شده و فهمیده تواند شد. این بحث وقتی اهمیت مضاعف پیدا می‌کند که بعضا تصور می‌کنند با جنجال برای هرچه مشهورتر شدن نام آوینی، لزوما راهی جهت تقرب به تفکر او باز می‌شود در حالی‌که چنین نیست و آنچه رواج می‌یابد ای‌بسا چیز دیگری باشد.
بچه های روستای آبگل کرمان به دلیل نبود معلم دو سال است مدرسه نمی روند و ترک تحصیل کرده اند.
یادداشت