رعنا مقیسه
فیلمساز از جاوید قهرمان جهان هم که بسازد، در چشم ما پسری بی‌عزت‌نفس و ترحم‌برانگیز است که جامه قهرمانی به تنش زار می‌زند.
ماجرایی تکراری و اساسا مشابه «شهرزاد» که مخاطب برای فهمیدنش حتی تا پایان قسمت اول هم صبر نمی‌کند و در نیمه ابتدایی، بعد از دیدن رابطه خدیجه تجریشی(جیران) و سیاوش، شاگرد پدرش، همه داستان را می‌خواند. چهار قسمت بعدی از همین نقطه کارکردی ندارد. سریال ظاهرا روایت یک عشق تاریخی است. با این همه، مساله فیلمساز در «جیران» نه عشق است و نه تاریخ.
محمود صادق است. با خودش، با شخصیت‌هایش و درنهایت با ما. در جنوب و کنار آدم‌هایش نفس کشیده، خندیده و گریه کرده، رنج کشیده، دلهره داشته، امیدوار و ناامید شده، عشق و جنگ را تجربه کرده و بعد همه آنچه در این لحظات از آنها دیده را بی‌کمترین دخالت و تغییری به ما نشان می‌دهد. بی‌آنکه اثری از خودش وجود داشته باشد.
قهرمان قرار است ماجرای رحیم سلطانی را روایت کند. شخصیتی خاکستری و به غایت ساده و بی ‌اراده که در کشمکش‌های منفعت‌طلبانه و خودخواهانه اطرافیان، از خواهرش تا مسئولان زندان و طلبکار، تا حدی نامزدش و حتی مسئولان خیریه، گرفتار می‌شود و درنهایت هیچ راهی برای نجات پیدا نمی‌کند.
زن چه در این جغرافیای شرقی و چه در آن سوی دنیا همیشه سهمی از هنر داشته و دارد. سینما و ادبیات در جهان و ایران مملو از آثاری است که درباره زن و برای زن خلق شده‌اند. آثاری که هرچند اغلب ماندگار هم نبوده‌اند اما تلاش کرده‌اند تصویری از زن، آن‌گونه که باید باشد و نسبت جامعه و خانواده و زن ارائه کنند.
کتاب روایت عریان رویارویی صدر است با مرگ؛ مواجهه‌ای که برای او از لحظه روبه‌رو شدن با شدت بیماری در تهران آغاز می‌شود و تا روزهای نزدیکی با مرگ به‌تصور خودش ادامه پیدا می‌کند. تجربه‌ای که البته یک‌سال‌ونیم بعد از نوشتن آخرین صحنه زندگی توسط خودش به پایان می‌رسد.
یادداشت