حامد عسکری
لبنان مثل سرزمینش رنگارنگ است، مثل هوایش متغیر است. به پلکی از چه غلطی کردم کاپشن پوشیدم می‌رسی به اینکه کاش یک شلوار زیرِ شلوارم می‌پوشیدم نچام. آدم کم ندیده‌ام و عرب خیلی بیشتر ولی مردمان این خطه عجیبند، مثل عراقی‌ها داد نمی‌زنند و مثل سوری‌ها بی‌خیال نیستند.
حامد عسکری درباره کتاب«خاکستر گنجشک‌ها» می‌گوید؛ این کتاب چندین داستان کوتاه با موضوع فلسطین و غزه و فضای مقاومت دارد؛ اما خاصیتش این است که راوی و مشاهده‌گر این قصه‌ها، فقط در خانه‌های اهالی فلسطین نیست؛ بلکه گاهی در خانه اهالی رژیم غاصب صهیونیستی و گاهی در خارج از مرز فلسطین و کشور‌های حوزه مقاومت است و من در این کتاب سعی کردم نگاهی جهانی داشته باشم. 
۲۳ سال زندان بودن، یک‌عمر مبارزه کردن، به عبری و عربی مسلط بودن و آخرش هم با حمایل خشاب‌های پر بر دوش و چفیه بر گردن و سلاح بر دوش وسط معرکه در نبرد با سفّاک‌ترین و پلیدترین جلّادهای تاریخ که روی مغول، زامبی و آدمخوار را سفید کرده‌اند، یعنی یک رفتن یونیک، یعنی یک در میلیارد هم کسی زیستی آن‌گونه و رفتنی این‌گونه به خواب هم نخواهد دید.
ما هنوز ساکنان غارهای تاریک و مرطوبیم... و این صفحات گوشه‌ای از دیوار همان غار... بعدها نوادگان‌مان این خط‌خطی ها را می‌دهند به هوش مصنوعی و او ترجمه خواهد کرد: مردی بوده چهل و چندساله، در سوگ مردی شصت و سه‌ساله، چندمین مرد شصت و سه‌ساله ... اسم مرد: سیدهسننسرولاح !!! بوده و بزرگ بوده و عمیق بوده هرو بوده قهرمان بوده بطل بوده استرانگ‌من بوده عزیز بوده عزیز بوده و «ر» ش می‌زده در سرزمینی به نام لوبنان!!  
حامد عسگری در روزنامه نوشت: هوشنگ مرادی کرمانی من را گرفتار ادبیات کرد، قلمش جادو بود. همین الان هم که کتاب‌هایش را ورق می‌زنی از فرط سادگی و روانی و سرراست بودن می‌کوبی روی زانویت که ‌ای بخشکی شانس.
روایت حامد عسکری از حاشیه دیدار امسال شاعران با رهبر انقلاب را بشنوید.
الله‌اکبر. الله‌اکبر... آقای کریمی بم ویران شد... وای وای‌ یاالله... یا رسول‌الله... در جغرافیای کشور چیزی به نام بم وجود نداره... آقای کریمی همه‌‌ دستگاه‌های امدادی رو به سمت بم گسیل کنید... صدای من رو از یک تل خاک می‌شنوید... بم ویران شد... . 
قاری آیاتی از قرآن می‌خواند و بعد میکروفون می‌گذارند و حاج صادق می‌رود پشت میکروفون. چگونه است که توی آن کالبد حالا شصت و چند ساله هنوز حنجره‌‌ سی و چند ساله زندگی می‌کند؟ چگونه است این حنجره خال به تارهای صوتی‌اش نیفتاده. حاج صادق می‌خواند‌ از حاج قاسم و زینب و فاطمه و نرگس، دخترهای حاج‌قاسم‌ مثل ابربهار اشک می‌ریزند.
«دارم به این فکر می‌کنم که ناصر خاکزادهای مدینه زیربار زن‌کشی و کودک‌کشی نرفتند و دنده‌عقب گرفتند و هرچند لاتی دنده عقب نداشت و ندارد و مصلحت‌اندیشان یقه سفید و متر و معیارهای خودخوانده شرایط حساس کنونی با قصد قربت و به نیت اصلاح ساختارهای مدنی جامعه تکلیف هیزم‌های در خانه وحی را روشن کردند.» با صدا و قلم حامد عسکری
دارم به این فکر می‌کنم که ناصر خاکزادهای مدینه زیربار زن‌کشی و کودک‌کشی نرفتند و دنده‌عقب گرفتند و هرچند لاتی دنده عقب نداشت و ندارد و مصلحت‌اندیشان یقه سفید و متر و معیارهای خودخوانده شرایط حساس کنونی با قصد قربت و به نیت اصلاح ساختارهای مدنی جامعه تکلیف هیزم‌های در خانه وحی را روشن کردند.
هوشنگ گلشیری توی یادداشت‌های آموزش نویسندگی‌اش مبحثی دارد به اسم «آیش»؛ بعد توی تعریف و توضیحش می‌گوید یک آنی هست در نوشتن که باید درگیرت کند،
در برف‌های کلیمانجارو بوده‌ام و در صحرای حجاز نیز. گرم و سرد روزگار بر من تاثیری ندارد و زمان و گذرش نیز برایم بلامعنی است. به پلکی از شرق به غرب می‌روم و از شمال به جنوب.
«به افق فلسطین» تمام شد، آن بچه‌ها پراکنده شدند و من باید چشم بدوزم تا دوباره اربعین برسد و موکب به موکب دانه‌دانه پیدایشان کنم و بنشینیم صفا کنیم.
مرد توی بغل من است جانش، دارم به آسمان می‌برمش. از بالا به شهر نگاه می‌کنم. مردم مثل مورچه در هم می لولند... من چقدر کار دارم...
چند سالم است؟ نمی‌دانم‌... تا کی زنده‌ام نمی‌دانم‌... توی این همه شلوغی و ازدحام و رفت‌و‌آمد کی وقت می‌کنم بنویسم را هم نمی‌دانم... ولی حالا که اجازه گرفته‌ام و قرار است بنویسم، خوشحال می‌شوم این اوراق را شما هم نگاهی بیندازید.
1 2
یادداشت