ارزش های کیهانی
وقتی دکارت یا ابن‌سینا صحبت از «جوهر عقلی یا ذهنی» می‌کنند، پدیده‌ای را که در ما جریان دارد و خود وضع‌کننده این کلمات است و تنها «چیز» وضع‌کننده هم نیست، بلکه لزوما با عناصر دیگری مانند عواطف و الهام و وحی و قلب و ناشناخته‌های دیگر در ارتباط است مبدل به یک «چیز» می‌کنند.
آیا این عجیب نیست عنصر اخلاقی که لزوما امری «درونی» است، به‌تدریج بعد از «لحظه دکارتی» از «درون» انسان پاک می‌شود و به‌تدریج [بعد از کانت] به شرایط بیرونی و مصلحت عملی تنزل می‌یابد؟
یادداشت