عدهای گوبینو را فیلسوف و عدهای دیگر اندیشههایش را نهچندان قابل اعتنا میدانند اما او برای ما ایرانیان نقش دیگری دارد؛ چنانچه کریم مجتهدی میگوید شناخته شدن فیلسوفان متاخر ایرانی در جهان به واسطه گوبینو رخ داده و از آن به بعد بود که توجه مستشرقان به سمت شخصیتهای مهم فلسفی ایران یعد از ملاصدرا معطوف شد. کریم مجتهدی از معدود افرادی است که درباره گوبینو مطالعه کرده، از این رو به گفتوگو با او بر سر اهمیت شخصیت گوبینو نشستیم.
***
خوانش گوبینو از اندیشه ایرانی را تا چه اندازه میتوان موثر دانست؟
نگاه گوبینو به فلسفه ایران در حد یک خوانش نیست؛ چراکه او روحیه ایرانیها را توصیف میکند؛ یعنی نحوه برداشت ایرانیها را از غرب توضیح میدهد. گوبینو حدودا دو دفعه به ایران سفر کرده بود و تقریبا شش سال را در ایران سپری کرد که این مدت در دوران ناصرالدین شاه بود. او با حکمای معروف ایرانی که در آن زمان بودند و استادان معروف آن دوره مانند زنوزی آشنا میشود. زنوزی مدرس بود و کلاس تشکیل میداد که از این طریق گوبینو با او آشنا میشود. گوبینو از زنوزی درباره تفکر ایرانی در دوره جدید، یعنی از ملاصدرا تا عصر حاضر سوال میکند. به این واسطه فهرستی از فلاسفه ایرانی بعد از صدرا مثل فیض کاشانی و عبدالرزاق لاهیجی که هر دو از دامادهای ملاصدرا بودند تهیه میکند. این فیلسوفان شامل فلاسفه بعداز ملاصدرا تا اندیشمندان زمان خودش؛ یعنی تا اواسط قرن نوزدهم میلادی (که میشود حدودا 160 سال پیش) میشدند. گوبینو درباره این متفکرها از زنوزی سوال کرده و یافتههایش را در کتاب معروفش «ادیان و فلسفه در آسیای مرکزی» منتشر میکند؛ کتاب خوبی که واقعا قابل توجه است. اما وی از این شخصیتها در کتابش به صورت فهرستوار یاد میکند. از این حیث میتوان گفت گوبینو اولین کسی است که درباره فلاسفه جدید بعد از ملاصدرا در ایران صحبت میکند. او از سنت ملاصدرا میگوید و شیوهای که شاگردان بعد از وی ادامه دادند و همچنین از شخصیتهای شاخصی مانند ملاهادی سبزواری که ما او را به خوبی میشناسیم.
یعنی میتوان گوبینو را اولین کسی دانست که نام و چهره شخصیتهایی چون سبزواری، فیضکاشانی و عبدالرزاق لاهیجی و دیگر فیلسوفان بعد از ملاصدرا را جهانی کرد؟ درواقع وجه اهمیت گوبینو همین مورد است؟
معمولا وقتی صحبت از فلسفههای ایرانی و اسلامی میشود، به ناچار سخن از کندی، فارابی، ابن سینا یا غزالی به میان میآید؛ یعنی صحبت از فلاسفهای میشود که تقریبا قدمتشان به 1000 سال پیش میرسد و هیچ حرفی از فلاسفه اخیر ایران نیست. تاریخ فوت ابنسینا به میلادی 1037 است. در همان سالها در مرکز اسپانیا در شهری با نام اندلس یک دارالترجمه وجود داشت که کمی از مطالب این فلاسفه قدیمی را ترجمه و روی آن کار کرده بود. اما غربیها در کتابهایشان اظهار کرده بودند که فلسفه اسلامی با ابنرشد به پایان رسیده است؛ یعنی بعد از ابنرشد دیگر فلسفهای نزد مسلمانان و ایرانیان نبوده است. اما گوبینو وقتی در قرن 19 میلادی وارد ایران میشود نشان میدهد بعد از ابنرشد شاید در جهان عرب فلسفه عمیقی شکل نگرفته باشد؛ اما در ایران شخصیتهایی چون خواجهنصیر طوسی وجود داشتند که سنت فلسفی را ادامه دادند. او همچنین به کمک اطلاعاتی که از زنوزی گرفته است شرح میدهد حدودا نزدیک 20 تا 30 متفکر بزرگ بعد از ملاصدرا در ایران به فعالیت پرداختهاند که نام آنها را در کتاب خود آورده است. ولی اگر واقعیت را بخواهیم باید بگوییم اطلاعات گوبینو از فیلسوفان ایرانی فقط تاریخی بوده و به محتوای آثار آنها اصلا نپرداخته است. مثلا اسفار ملاصدرا را به اشتباه سفرنامه نوشته است. همین مساله نشان میدهد او به صورت عمیق به این قضیه نپرداخته، بلکه فقط به صورت تاریخی و فهرستوار از آنها نام برده است.
این معرفی تاثیری هم داشت و توانست توجه غرب را به سمت این فیلسوفان معطوف کند؟
بعد از گوبینو در قرن بیستم متفکران و محققان بزرگی چون ریتر آلمانی، لویی ماسینیون فرانسوی و هانری کربن پیدا شدند و با جستوجو در نسخههای خطی این فیلسوفان به معرفی محتوایی آنها پرداختند. البته از همه اینها مهمتر هانری کربن است که من هم با وی کار کردهام. اینکه این تاثیرگذاری چه اندازه بوده است معلوم نیست؛ ولی در هر صورت ما از لحاظ تاریخی قبل از گوبینو کسی را نداشته یا نمیشناختیم که اسم اینها را آورده باشد. در قرن بیستم به نوعی علاقهای نسبت به فلاسفه ایرانی بهخصوص نزد مستشرقان شکل گرفت که همه آنها از چهرههای مطرح بودند. اما اهمیت کار گوبینو، در بیان نام شخصیتهایی چون ملاهادی سبزواری، ملاعلی نوری، زنوزی و... برای اولینبار در غرب است.