فالگیرها الزاما آدمهای کمسواد و نادانی نیستند. این در میان صحبتهای پریسا خیلی به چشمم میخورد. سابقه آشنایی قبلی باعث میشود تا بهراحتی بتوانم با او درباره فالگیری گفتوگو کنم. میگوید پدرش در فرانسه با تکنولوژی آموزشی آشنا شده است و بعد از بازگشت به ایران با توران میرهادی در مدارس مختلطی که با متد ماریا مونتهسوری تدریس داشتند، آموزش دیده است. او که متولد سال 1345 است در همین مدارس درس خوانده است. در دوران مدرسه ابتدایی با دختری که مادرش کارمند سفارت فرانسه بود، آشنا میشود و رفتوآمد خانوادگی پیدا میکنند. عصرها در خانه این دختر، بساط قهوه و شیرینی بود و همیشه عادت داشتند که فنجان قهوه را برمیگرداندند و در آن نگاه میکردند. این برای پریسا «خیلی جالب» بود. تابستان سال ۵۹، «بریژیت» مادر آن دختر به پریسا فال قهوه را آموزش داده است. آموزشها ادامه پیدا میکند تا اینکه او در سال 60 در زمانی که 15 سال داشته، میتوانسته با نگاه کردن در فنجان، فال بگیرد.
در سالهای اول این کار برایش تفننی بود اما یک دهه بعد، فالگیری تبدیل به شغل جانبیاش شد، چون «به پولش احتیاج» داشت. این پول را نه برای خودش که میگوید برای کمک به خانمی که قبلا در خانه و شرکتش کار میکرده، میخواسته! نمیخواهم یا حداقل نمیتوانم باور کنم اما توضیحاتش را میشنوم: «آره... خودم به این خانم کمک میکردم... شرکت داشتم و وضع مالیم خیلی خوب بود. هر از گاهی میاومد کارای خونه رو انجام میداد. بهش گفتم بیا شرکتم کار کن. پولم رو خوردن و مجبور شدم شرکتم رو ببندم... اون خانم تخصصی نداشت که. گفت حالا چی میشه؟ گفتم هیچی نمیشه، من میرم سرکار، پرسید «تو کار کنی ما بخوریم؟» این شد که شروع کردم به فال قهوه گرفتن. از آخر 1373.» سه دهه بعد از آن روزها، پریسا مشتریهایی از هر جنس دارد: «پولدار، دانشجو، نوجوون، روستایی... همه جور آدم.»
از جنسیت مراجعهکنندگانش هم میپرسم: «بیشتر خانم هستن یا آقا؟»
«از هر دوتاش هستن.»
«آقایون هم میان؟»
«شدید! بیشترین مشتری رو آقایون برام میفرستن. مثلا حدود ۱۰ روز پیش، شش تا مشتری داشتم که پنجتاشون آقا بودن. از اون پنجتا آقا، یکیشون رو میشناختم. اون چهارتا دوست و همکار دیگهاش رو هم آورده بود.»
از تفاوت رفتار خانمها و آقایان در گرفتن فال هم میگوید: «آقایون مشتری بیشتری میارن. یعنی بهتر قبول میکنن و براشون راحتتره به همه دوستاشون بگن و همه باهم بیان. ولی خانوما میدونی! از اکثریت قریب به اتفاقشون شنیدم که «اگر ما میخوایم بیایم فال بگیریم، فقط خودم باشم».»
میپرسم: «میخوان انگار محرمانه باشه...»
«آره... مثلا به دوستاشون نمیگن رفتم پیش فالگیر. مثل اینکه میخوان در انحصار خودشون باشه.»
«چرا؟»
«نمیدونم... حسادته، یا اینکه میخوان مخفی باشن برای خودشون، یه چیزی برای خودشون داشته باشن.»
فالگیر تراپیست میشود
تصور میکردم وضعیت برعکس این است و آقایان خیلی بیشتر این مسائل را پنهان میکنند. میپرسم برای عملکرد هر فالگیر نسبت مستقیمی با مشتریهای ثابتش وجود دارد. اگرچه نمیشود به روایتها صددرصد اعتماد کرد اما نمیتوان از شنیدن آن پرهیز کرد:
«مشتری ثابت هم داری؟»
«بله... من مشتری ثابت دارم.»
«چی میشه که اینا هی ادامه میدن؟»
«خب زندگی چیزای مختلف جلو پای آدم میذاره. با اولین فالی که من برای چند نفر گرفتم، مواردی داشتم که سه چهار سال، یکیشون هفتهای سه روز، روزهای زوج، میومد.»
«مگه تراپیه؟!»
«آره، واقعا براشون تراپی بود. یکیشونم بود ۵ سال و نیم، شش روز از هفت روز هفته رو میومد و جوری بود که ۹ صبح میومد و ۹ شب میرفت. هر روز هم فال رو میگرفت. هر دوشون به من گفتن که تو زندگی ما رو نجات دادی.»
میگوید فالهایش برای اتفاقاتی که سر راه زندگی آدم قرار میگیرد، مدتدار است. مثلا «توی دستمال تا دو هفته آینده رو میگه، نقشهای توی نعلبکی نهایت تا دو ماه، دو ماه و نیم آینده رو میگه، نقشهای توی فنجون تا یک سال آینده رو میگه.»
فالگیرها میتوانند بسیار متفاوت نسبت به هم باشند. مثلا پریسا حقوق قضایی خوانده و تدریس زبان انگلیسی هم میکند. فالگیری جرم است و یک دانشآموخته حقوق قضایی این را باید بهتر از دیگران بداند. همین را برایش بازگو میکنم. پاسخش جالب است: «بله... ولی میدونی چه تعداد زیادی از کسانی که وکیل و قاضی هستن میان پیش من برای فال؟»
«قاضی و وکیلا دنبال چی هستن؟!»
«فال! شما دنبال چی هستی تو فال؟ دنبال این هستی که ببینی چی میشه، یا این که یه کاری رو که در نظر داری چه خواهد شد یا یه پروژهای رو که میخوای انجام بدی خوبه یا نه؟ درسته؟ یا موقعیتی که سر راه تو قرار گرفته یه موقعیت درستی هست یا نه؟ همه اینها هست دیگه. یه وقتم هست کنجکاوی داری بدونی چی میشه.»