زمستان دو سال پیش قرار بود با یکی از فالگیرها که از اقلیتهای دینی است، ملاقات کنم... محل ملاقات یکی از کافههای تهران بود... او پوشش خود را مناسب برای کافه نمیدید ولی در نهایت آمد... بهجای کفش، دمپایی پا کرده بود. گذشت تا اینکه چند وقت بعد، در یک تماس تلفنی، از من 500 هزار تومان پول قرض میخواست! میگفت کم آورده است. تابستان 1403 برای نوشتن گزارش درباره فالگیرها، در یک روز گرم تابستانی به سراغش میروم تا اینبار نه برای فال که صریح درباره شغلش بپرسم. بهجز یکی دو سوال، به باقی سوالات پاسخهای کوتاه میدهد. از همین رو گفتوگو بیشتر پینگپنگی جلو میرود. میگوید 7 سالی میشود که برای فال، پول میگیرد. یک روز که توی ماشین نشسته بوده و «شدید پول لازم» بوده، با خودش گفته «چی کار کنم چی کار نکنم؟» و به فکر فالگیری افتاده است. میگوید از کودکی فال میگرفته! تعجبم را که میبیند، کمی توضیح میدهد: «ما توی خونمون دوره داشتیم، زنها میومدن، این برای اون فال قهوه میگفت اون یکی برای این.»
میخواهم بدانم چگونه ته فنجان قهوه را میخواند؟ توضیح میدهد: «نگاه کن، خیلی ساده است. چند تا چیز توی فال مهمه. کار، دادگاه، طلاق. تلخی عشق، مریض، دادگاهی. سهتا چیز که مردم دربارهش نگرانن. تو به سن طرف نگاه میکنی، اگر ۶۰ سالشه، دادگاهی دارن، مریض دارن. دادگاهشون روی ارثه. بیشترش رو حدس میزنی. تا جایی که آنقدر حرفهای میشی... من الان درواقع فال نمیگم، غریزه من، حس من به من میگه.»
از مراجعهکنندگانش هم سوال میپرسم. این اواخر، «مراجعه مردها بیشتر شده است.» میپرسم: «جدی؟ مشکلشون چیه؟»
«عشقه...جوونا عشقه. مردان ۴۰ سال به بالا ماله، بیزینسه.»
«دخترا چی؟»
«عشقه. الان این رعنا، مشکلش عشقه. یه دختری میگفت فقط درباره عشقم بگو. کار نداشته باش با کارم. در طول راه یاد گرفتم که تو فالم، عشق و کار و زندگی رو همه رو با هم بگم.»
برای هر فال، 400 هزار تومانی میگیرد. با اینکه راحت تا روزی 2 میلیون هم بهدست میآورد، درآمد حاصل از آن را «خیلی آسون از دست» میدهد. خودش دلیلش را «بدیمنی» درآمد فال میداند: «چون مردم از ته دل ۴۰۰ هزار تومن نمیدن، برکتدار نیست پول فال. از این در میاد از اون در میره.»
آخرین باری که دیدمش، با دمپایی به کافه آمده بود. اینبار هم با دمپایی آمده. این را به رویش میزنم: «دفعه قبل هم با همین دمپایی اومده بودی کافه! انگار کلا همیشه با دمپایی هستی!»
«میرداماد و شریعتی با دمپایی میام.»
چراییاش را میپرسم اما جوابش بیشتر ناشی از اعتماد به نفسش است تا واقعیت: «چون تبلیغاتم رو اینجا میزنم... من کت و شلوار دارم ۵۰۰ میلیون. بپوشم بیام تو هوای گرم عرق کنم، مگه دیوونهام؟»
سالها قبل من از روی همین تبلیغات روی دیوار پیدایش کردم. آن زمان برای من فال تلفنی گرفت. بیشتر فالهایش تلفنی است اما برای برخی، حضوری هم فال میگیرد: «حضوری فقط برای اونهایی که خوشگلن... صداشون رو پای تلفن میشنوم اگه خوب نباشه حضوری دعوتشون نمیکنم خونه.»
پیشبینی غلط از رئال- شاختار
تمام فالگیرهایی که دیدهام، اعتماد به نفس بسیار بالایی دارند. باورشان این است که چیزهایی از تو میدانند و همین باعث شده تا با اعتماد به نفس به گونهای سخن بگویند که حتی مطالب نادرستشان، باورت شود. این هم مثل بقیه مدعی است که آیندههایی را پیشبینی میکند که «همه متعجب میشن.» برای اثباتش هم مثال میزند: «پیشبینی کردم تو فوتبال شاختار دهن رئالمادرید رو سرویس میکنه. رفتم شرطبندی، گفتم ۱۰ میلیون تومن میذارم که شاختار میزنه سرویسشون میکنه. طرف گفت ۱۰ میلیون قبول نمیکنم، ۴۰۰ هزار تومن بذار. گفتم باشه. رفتم خونه، شاختر ۴تا گل به رئالمادرید زد... این پیشبینی منه.»
در همان لحظه باور میکنم اما چند روز بعد، در اینترنت نتیجه بازی شاختار با رئالمادرید را سرچ میکنم. بله؛ بازی با نتیجه 0-4 به پایان رسیده است اما نه با پیروزی شاختار. در همه بازیهایی که میبینم، رئالمادرید برنده بازی بوده است. در بهترین شرایط در یک بازی شاختار توانسته 3 گل به رئال بزند. با این وضعیت پیشبینیهایش میگوید که آیکیو 280 دارد: «آدمی که آیکیو 280 داره نباید فال بگیره که! باید دنیا رو بدن دستش.»
میخواهد زبانم را نگاه کند. این اولین باری است که میشنوم کسی بتواند از روی زبان فال بگیرد. «مگه از روی زبون هم فال میگن؟!»
«آره! اگر عاشقی، آبیه رنگش. الان ببینم زبونت رو... نه، عاشق نیستی.»
«زبونم چه رنگیه؟!»
«صورتیه. اگر عاشق باشی بغل زبونت آبی میشه.»
«چه ربطی داره؟!»
«قدیما میرفتیم دکتر نمیگفت برو MRI بگیر. میگفت زبونت رو دربیار. از روی زبونت میفهمید چه مریضیای داری.»