ایمان عظیمی، خبرنگار گروه فرهنگ: سال نو میشود و گرد پیری روی سر آدمها مینشیند؛ نسلهای قدیمیتر کمکم با ورود به دهههای هفتم، هشتم و نهم زندگی از یاد میروند و جوانترها جایشان را میگیرند. آنچه رسم این دنیاست به سینما و در کل هنر نمایش هم سرایت میکند و معمولا جوانترها با قرار گرفتن در موقعیتهای بهتر شغلی و حرفهای جای «موسفیدها» را میگیرند. ما ناچار به قبول واقعیتیم و به دور از ناله و شیون باید روح حاکم بر سیر اتفاقات جاری و اقتضائات آن را بپذیریم، اما به بهانه درگذشت حسین خانیبیک سری به گذشته میزنیم و خاطرات را مرور میکنیم.
سیمای مردانه یک بازیگر
حسین خانیبیک در سالهای پایانی دهه 40 پا در عرصه نمایش گذاشت و کارش را با مرحوم هادی اسلامی و مرحوم عباس جوانمرد -که آن روزها بهعنوان سرپرست گروه هنر ملی در کانون توجه هنردوستان و هنرشناسان بود- آغاز کرد. خانیبیک تا پیش از پیروزی انقلاب در سینما، تلویزیون و تئاتر فعال بود اما خاطره بسیاری از مردم از این بازیگر به سالهای بعد از انقلاب و دهههای 60 و 70 بازمیگردد. او در آغاز راه آچارفرانسه گروه تئاتر ملی بود ولی پس از انقلاب و مهاجرت عباس جوانمرد به کانادا راه خودش را پیدا کرد و در تعداد زیادی از فیلمها و مجموعههای تلویزیونی به ایفای نقش پرداخت و در میان مخاطبان همیشگی تلویزیون بهعنوان بازیگری با سیمای مردانه شناخته شد. خانیبیک و همنسلانش متعلق به دورانی هستند که اشراف بر متن برای بازیگر از اوجب واجبات به حساب میآمد و آنها برای درآوردن نقش و باورپذیر کردنش از نهایت دانستههای خود در زمینه هنر نمایش استفاده میکردند. خاک صحنه خوردن تنها یک تعبیر خشک و خالی نیست و برای تبدیل شدن به یک بازیگر همهفنحریف باید زحمت کشید و تنها سلاح این نسل برای دیده شدن و عشق به هنر نمایش یادگیری، تمرین و مشق مداوم بود. امثال خانیبیک بدون احتیاج به شبکههای مجازی بیدر و پیکر که مدام آنها را به یاد مخاطب بیندازد و از فراموشی نجات دهد کارشان را به درستترین شکل ممکن انجام میدادند و بدون اینکه فنپیجی داشته باشند تا هندوانه زیر بغلشان بگذارد در میان مردم به محبوبیتی خوب و اصیلی دست پیدا کردند. خانیبیک پس از بازی در مختارنامه و پیش از آنکه بهصورت طبیعی از بازی در آثار نمایشی تلویزیون و سینما کنار گذاشته شود، دچار آلزایمر شد و سالهای پایانی عمرش را با این بیماری به انتها رساند. حضور حسین خانیبیک و دیگر بازیگران نقشهای مکمل جلوی دوربین بهقدری قدرتمند بود که اگر در یک نمای توشات با بازیگران اصلی قرار میگرفتند میتوانستند نگاه مخاطب را از سوژه اصلی بردارند و به خود جلب کنند. خانیبیک محصول دورانی بود که هنرمند، هنر را سرمه چشمش قرار میداد و برای مخاطبش ارزش قائل میشد.
فردوس کاویانی، چه اسم با مسمایی
فردوس کاویانی هم یکی از همان استخوان خردکردههای عرصه نمایش بود که در چهارم مهرماه ۱۳۲۰ در کرمان دیده به جهان گشود. فردوس کاویانی شانس این را داشت که در چند اثر مهم تلویزیونی بهعنوان بازیگر نقش اول به ایفای نقش بپردازد و بیش از سایر همکارانش دیده شود. کاویانی صداوسیمای آرامشبخشی داشت و مخاطب را با خود همراه میکرد. نسل دهههای 50، 60 و ابتدای 70 بهخوبی بازی او در مجموعه تلویزیونی «آژانس دوستی» را بهخاطر دارند و دردها، آرزوها و خوشیهای «آقای تهرانی» را زندگی کردند. کاویانی عضوی از گروه بازیگران کارگاه نمایش بود و دوستی دیرینی با عباس نعلبندیان، مترجم، نمایشنامهنویس و ادارهکننده این کارگاه داشت. درواقع کاویانی هم همچون حسین خانیبیک از سابقه تئاتری، آنهم بهصورت جدی برخوردار بود و تا انتها توانست با بهرهمندی از این ذخیره ارزشمند کارش را ادامه دهد. آخرین نمایشی که این بازیگر در آن بازی کرد، تانگوی تخم مرغ داغ، بهکارگردانی هادی مرزبان و نویسندگی مرحوم اکبر رادی بود؛ هرچند بازی کوتاه کاویانی در این اثر جبرانکننده زحمات او در عرصه نمایش نبود ولی باعث شد برای آخرینبار هم که شده مردم و مشتاقان تئاتر وی را روی صحنه ببینند و با بازیگر محبوبشان دیدار کنند.
کار ما این شده که منتظر فرشته مرگ باشیم
کاظم افرندنیا، بازیگر سرشناس و قدیمی تئاتر، تلویزیون و سینما هنگامی که چشم از جهان فروبست ۷۱ سال سن داشت و در تعداد بسیار زیادی فیلم و سریال به هنرنمایی پرداخت. او بازیگر پرکاری بود و توانست جای مهمی از خاطره جمعی ملت ایران را به خودش اختصاص دهد. ولی باز با این حال او در جایی گفته بود که در حال فراموشی است و مردم کمی نسبت به قبل او را میشناسند، حق هم داشت؛ روزگار روزگار جوان اولها و بازیگران جشنوارهای و فرش قرمزهای پرطمطراق فستیوالها بود و دیگر جای چندانی برای عرضاندام بازیگران قدیمی باقی نمیماند. نسل جدید به کل نسبت به آنچه پیشتر در حوزه تصویر رخ داده بود، بیاعتنا بودند و کاظم افرندنیاها نیز برای احیای خود و اینکه بگویند روزگاری مردم برای امضا گرفتن از آنها سر و دست میشکستند کاری از دستشان برنمیآمد. حتی وقتی فضای مجازی را زیر و رو میکنیم تا اسمی از صفحه آنها بیابیم به در بسته برمیخوریم و فراموشمان میشود که آنها نیز فالوورهای فراوانی در واقعیت داشتند. او حق داشت که بگوید منتظر فرشته مرگ است، چون چرخ زمانه همیشه به شکلی که آدم میخواهد به گردش درنمیآید و زندگی گاهی اوقات روح سرکش و مخالفخوانش را به ما یادآوری میکند. کاظم افرندنیا در تاریخ نهم بهمن ۱۳۹۵ درگذشت و جز مشتی فیلم و خاطره از خود به یادگار نگذاشت. سینمای ایران تاکنون چهرههای زیادی را به خود دیده است ولی این بازیگران نقشهای مکمل هستند که با حضور خود و اشراف بر متن چرخهای سینمای ایران را به حرکت درآوردهاند. نقشهای مکمل شاید چهره نباشند و به درد پر کردن ویترین نخورند ولی در بسیاری از موارد به عاملی برای پیش بردن درام تبدیل میشوند و به جذابیت اثر اضافه میکنند. اگر فقط این هنر بود که ارزشمند تلقی میشد پای بیهنران و مانکنها به این سادگی به عرصه نمایش باز نمیشد و امثال کاظم افرندنیا بهمراتب در جای درست خود قرار میگرفتند و شاید حتی براساس تواناییهایشان مبدل به چهره و سوپراستار میشدند.