مصطفی قاسمیان، خبرنگار: فیلم «جنگ داخلی» در ژانراکشن ماجراجویانه دیستوپیایی، اثری باکیفیت است که از فیلمنامهای ساده و کمافتوخیز بهره میبرد و بیش از آنکه فیلم متن باشد، فیلم اجراست. به نظر میرسد نویسنده برای نمایش رئالیستیتر موقعیت، کمترین میزان دستکاری و مهندسی را در فیلمنامه انجام داده و ایده اولیه را در رشدی طبیعی به فیلمنامه تبدیل کرده است. این اقدام اگرچه به باورپذیری قصه کمک کرده، ولی نخ تسبیح محتوایی فیلمنامه را از بین برده؛ چراکه موقعیتهایی که برای خبرنگارها در سفر جادهایشان طراحی شده، از ارتباط مفهومی قابل توجهی برخوردار نیست و در بیان مضمون اصلی فیلم، الکن است.
فیلمنامه جنگ داخلی از سوی دیگر، بیشتر گسترش عرضی یافته و در مجموع، فاقد قصهای پرحجم یا پیرنگی پرپیچوخم است که بتواند تماشاگر عام را خیلی درگیر کند. از معدود نقاط قوت فیلمنامه جنگ داخلی میتوان به تحول شخصیت «جسی» در طول سفر اشاره کرد که البته با کلیشه سرگردانی و پرورش نوجوان در موقعیت خشن جنگی مطابقت دارد و چیز جدیدی نیست، اما در اجرا، خوب از آب درآمده است. در مقابل، شخصیتپردازی ضعیف دیگر مسافران، ضعفی دیگر به فیلمنامه تحمیل کرده است. این اثر در دیالوگنویسی نیز اتکای زیادی روی دانستههای مخاطب از جغرافیای سیاسی و نظامی آمریکا دارد و اطلاعات کافی به مخاطب خود ارائه نمیکند.
با همه آنچه گفته شد، نمیتوان شجاعت سازندگان را در پیشبرد قصه تا انتهای این سفر جستوجوگرانه جالب تحسین نکرد؛ خصوصا آن که فیلم گرچه چندان کلیشهشکن نیست، ولی در پایانبندیاش غافلگیری دارد و چه سرنوشت شخصیتها و چه عاقبت ماموریت را بیانطباق با قواعد رایج ژانر تعیین میکند. فیلم سینمایی جنگ داخلی هرچه از نظر فیلمنامه دچار ضعف است، در اجرا قدرتمند ظاهر میشود. اگرچه فیلم در استودیوی A24 تولید شده که از جمله استودیوهای بزرگ هالیوود نیست، ولی در سکانسهای عظیم، در برابر محصولات جریان اصلی کم نمیآورد؛ چه در صحنهآرایی که به خوبی فضای پادآرمانشهری را ساخته و چه در جلوههای ویژه میدانی و بصری که با دقت فراوانی اجرا شده و نقطه ضعف خاصی در آن به چشم نمیخورد. مهمتر از همه آنکه سکانسهای درگیری، انفجار و تعقیبوگریز با مهارت قابل توجهی کارگردانی شده که توان تکنیکی الکس گارلند را در اجرای صحنههای بزرگ نشان میدهد.
فیلمساز در عین جاگذاری برخی شوخیها و حتی چند صحنه سرخوشانه، فیلمش را از دوپارگی لحن و فضا حفظ کرده و تلخی و ناامیدی حاکم بر قصه را در طول فیلم گسترانده است. این یکدستی موجب شده موقعیت هولناک کشوری در حال تجزیه و فضای دیستوپیایی بینظمی و غارت مداوم که هر لحظه برای مخاطب، انتظار درگیری، شلیک و مرگ ایجاد میکند، بیتکرار، تا انتهای فیلم ادامه داشته باشد. این امر را البته یک دستاورد اجرایی برای گارلند و گروهش میتوان دانست. بهرغم آنکه همه بازیگران اصلی فیلم «جنگ داخلی» نقشآفرینیهای قابل قبولی دارند، ولی کریستین دانست در نقش «لی» یک سروگردن بالاتر قرار میگیرد و ضمن حفظ راکورد سردی کاراکتر، عصبیت ناشی از موقعیت را به خوبی در نگاه خود جاری میکند تا بهترین بازیگر فیلم و یکی از عوامل باورپذیری و تکاندهندگی موقعیت آن لقب گیرد.
با همه آنچه ذکر آن آمد، در صورتی که فیلمنامه «جنگ داخلی» با ظرافتهای روایی بیشتری همراه بود و تا این اندازه، همه بار فیلم را روی دوش اجرا نمیانداخت، این فیلم میتوانست به یکی از بهترین آثار سال ۲۰۲۴ تبدیل شود، ولی حالا در حد یک اثر سرگرمکننده که با زحمت قابل توجهی تولید شده و کیفیت خوبی دارد، مانده است.