فاطمه بریمانی ورندی، خبرنگار گروه نقد روز: وقتی درباره دنیای مدرن و تغییر نسلها صحبت میکنیم، دقیقا منظورمان چیست؟ دنیای مدرن با شتاب روزافزونی درحال تغییر و پیشرفت است. حالا نسلها تغییر کرده و با نسلی مواجه هستیم که خواهان تصمیمگیری برای سرنوشتشان هستند. درست یک سال گذشته به بهانه جان باختن یک جوان ایرانی، جرقه شعله عمیقترین اعتراضات فرهنگی اجتماعی در ایران خورده شد. ما با جریانی مواجه بودیم که اولین و مرکزیترین هسته آن، نوجوانان و جوانان بودند؛ اعتراضاتی آزادیخواهانه، آزادیبیان، سبک زندگی، سرنوشت و به تعبیری آزادی برای تغییر دنیای اطراف. هر چه بیشتر میگذرد، اهمیت تغذیه ذهن نسل جدید بیشتر خودنمایی میکند. بحث اینکه حاکمیت برای این متاع ذهنی چه کرده را نمیتوان پیش کشید؛ چراکه هنوز هم سیستم آموزشی از این نسل، تقلید و اطاعت طلب میکند. در این میان مدرسه تخصصی علوم انسانی شرفالدین نشستی سه جلسهای برای بررسی سه مفهوم سرگردانی، بیگانگی و دیگری با حضور جبار رحمانی، استادیار انسانیشناسی فرهنگی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، محمدجواد کاشی، هیاتعلمی علومسیاسی دانشگاه علامه و عباس عبدی، روزنامهنگار پژوهشگر و فعال سیاسی برگزار کرد. سهگانه انسان ایرانی پس از پاییز سال 1401. محتوای این نشست از این حیث حائز اهمیت است که به زبان نوجوان دغدغهمند، درباره مهمترین مسائل روز اجتماع سخن گفته شده است. هر یک از سخنرانان با ایده خاص خود دیدگاه خود را شرح داده و جلسات بهصورت پرسش و پاسخ دوجانبه ادامه پیدا کرد. در فضایی که دانشآموز را با غول کنکور و امتحانات غل و زنجیر کرده و کمتر به قوه تصمیمگیر و آزادیخواه او در نظام آموزشی اهمیت میدهند، حالا ما با سلسله جلساتی بهعنوان عصر علوم انسانی مواجهیم. در ادامه مشروحی از محتوای جلسات را میخوانید.
گزیدهای از متن سخنرانی عباس عبدی، روزنامهنگار پژوهشگر و فعال پیرامون دیگری
در ایران دو دهه گذشته سطح تحصیلات بالا رفته و طبیعی است که کسی که مدرک ارشد یا دکترا میگیرد، انتظاراتش هم به نسبت کسی که با دیپلم یا زیردیپلم وارد زندگی شده است، بالا میرود. عامل مهم دیگر فضای مجازی و اینترنت است. این عامل توانسته واقعیتهای کشورهای اطراف ایران را بازتاب دهد و این هم انتظارات ما را بحق بالا برده. ما جزء معدود جوامعی هستیم که تاریخ برای ما بهروز است، یعنی دو هفته پیش باز سراغ بازخوانی 28 مرداد رفتند که 70 سال از آن گذشته است. آنچه در ایران رواج دارد روایت است، نه حقیقت. شما وقتی رسانههای رسمی را نگاه میکنید میگویند آنطور که میخواهید روایت کنید و این قسمت «آنطور که میخواهید» را معمولا نمیگویند اما میگویند آنچه حقیقت دارد روایت است و هیچ حقیقتی وجود ندارد، بنابراین ما هر طور میخواهیم روایت میکنیم؛ مثلا اعتراضات روی داده اما ما میگوییم اغتشاشات. طرف دیگر هم ممکن است جور دیگری روایت کند. هر دوی اینها فریب روایت خودشان را میخورند و این روایتها چون متنوع هستند، هر کسی میآید یک روایت جدیدی از ماجرا ارائه میکند، درحالیکه شما میدانید حقیقت اینگونه نیست. آنچه خطرناک است، غلبه روایت بر حقیقت در رسانه است.
اما جامعه ایران جامعهستیز است. بله، این وضعیت ستیز را تقویت میکند اما من معتقد نیستم که جامعه ایران جامعهستیز است یا ستیزهگر است. بخشی از جامعه به دلیل همین وضعیتی که به وجود آمده ستیزهگر شده اما برداشت من از واقعیت که برخی از پیمایشها هم آن را نشان میدهد، این است که بخش عمدهای از جامعه ایران یک صدای میانهای که قوی باشد نمیشنوند وگرنه به آن لبیک داده و پاسخ مثبت میدهند. هنوز هم من فکر میکنم و اتفاقات سال گذشته هم این را نشان داد که مردم حاضر نیستند تا مرحله ستیز وارد شوند. این فقط ناشی از ترس نیست، ناشی از تجربه عمیقی است که جامعه ایران داشته است.
فرمودید تمدنسازی یعنی شیوه زندگی باید توسط اعضای جامعه انجام شود. اگر تمدنسازی نظارتی رویش نباشد و برمبنای دگرستیزی یا نژادپرستی باشد، در آن صورت دولت حق دخالت دارد؟
دولت حق دخالت به نمایندگی از مردم دارد، مثلا در جامعه ایران سقط جنین غیرقانونی است. فکر میکنم اگر از مردم هم سوال شود، اکثریت قاطع خواهان غیرقانونیشدن سقط جنین حداقل از چهار ماه به بعد باشند. این دولت نماینده این مردم باشد. اینکه سقط جنین را به لحاظ شرعی غیرقانونی اعلام کند، قابل قبول نیست، چون اگر شرعی وجود دارد، این شرع در ذهن مردم هم باید باشد، یعنی از طریق دیگری باید مردم ملتزم به آن باشند و از آن طریق بیایند منعکس کنند. اگر یک موضوعی مانند حجاب -با کم و زیادش کاری ندارم- به هر دلیلی مردم نپذیرند یعنی طرفدار حجاب هم باشند اما نپذیرند که حجاب غیرقانونی شود و جرم شناخته شود، دولت به صفت خودش حق ندارد این را جرم اعلام کند. دولت به نمایندگی از مردم این کار را میکند اما اشکال ماجرا اصلا جای دیگری است. اساسا بخشی از همه این موارد باید با نیروی مردم جلویش گرفته شود. هنگامی که دولت میآید و اینها را به جرم تبدیل میکند، نیروی مردم را میگیرد و کنار میگذارد و بار همه را روی نیروی انتظامی و دستگاه قضایی میگذارد و بنابراین ناتوان میشود. شما حتما خبر رئیس فدراسیون اسپانیا را پیگیری کردید. این آقا یک کاری کرده و شما میبینید بیش از اینکه اصلا دولتش و قانون بخواهد کاری کند و با او برخورد کند، افکار عمومی جامعه و مردم و زنان بودند که او را به چالش کشیدند و بیچارهاش کردند. شما اگر قرار باشد همه بار نظارت را روی دوش دولت بگذارید، عملا مردم را کنار میگذارید و دولت غیرممکن است بار نظارتی را بردارد. این معنیاش این نیست که دولت نظارت نکند. من شخصا طرفدار نظارت حکومت بر مطبوعات هستم اما به شرط اینکه نظارت به نمایندگی از مردم باشد، یعنی معلوم باشد قانون چیست و مردم بدانند چه چیزی باید باشد و این جرم است و یک نهاد مستقل هم بر آن نظارت کند، نه اینکه وزارت اطلاعات یا جای دیگر این کار را انجام دهد، بنابراین با نظارت مخالف نیستیم اما نظارت رسمی و غیررسمی لازم و ملزوم یکدیگر هستند. نباید نظارت غیررسمی را به نام نظارت رسمی حذف کرد وگرنه دولتها قادر به نظارت بر همه امور نیستند.
اول بحث اشاره کردید که جامعه ایران آنقدر که فکر میکنیم جامعهستیز نیست. اگر اینطور است، چرا زمان اعتراضات وقتی فردی نظری میداد، چه از طرف مردم و چه دولت، این دو روی هم لیبل میگذاشتند و نام ارزشی یا دستنشانده بیگانه و...روی هم میگذاشتند و حرف همدیگر را نمیتوانستند تحمل کنند و بفهمند.
شما درست میگویید اما دلیلش این است که رسانه آزاد نیست. دو جناح افراطی در آن غالب شدهاند و سعی میکنند روایتهای خودشان را بگویند. به نظر من اگر فضای رسانه آزاد باشد، مردم از حقیقت دفاع میکنند و این برچسبها را به یکدیگر نمیچسبانند. آنچه دیده و شنیده میشود بخش کوچکی از ماجراست. آن چیزی که در فضای مجازی یا رسانه میدیدید، یک امر صددرصد دوقطبی بود و وزن زیادی یک طرف و وزن کمتری یک طرف. بخش عمده مردم ایران این وسط ساکت بودند و اگر چیزی داشتند، یا منتشر نمیکردند یا صدایشان به جایی نمیرسید، بنابراین ضمن اینکه مطلب شما کاملا درست است، ولی برداشت من این است که بخش وسط هنوز خیلی زنده هستند و دفاع میکنند. من تجربه خودم را دارم میگویم، چون برخوردهایی که با نوشتههای خودم میشود کاملا میدانم چگونه است و با این رویکردها برخورد کاملا مثبتی صورت میگیرد.
شما حقیقت را نسبی میبینید؟
نه، اصلا بحث نسبیبودن نیست، نسبیبودن روایت است. آنجا هم گفتم که وقتی واقعهای رخ میدهد وقتی من یا ایشان آن را روایت کنیم، حتما کمی متفاوت است. این به آن معنا نیست که حقیقت کشک است و شما هم میتوانید روایت دیگری بگویید. حقیقت واقعی آنجایی است که این روایتهای مختلف آزاد باشند و بتوانند فکتهای خودشان را ارائه کنند. قطعا کسی هم نزدیکتر میشود. مثالی که از جنگ جهانی دوم یا ویتنام زدم این بود که گفتم در ایالاتمتحده الان هم کتابهایی درباره جنگ مینویسند اما اینها اختلالی در آن حقیقتی که قبلا کشف کردند ایجاد نمیکند، بلکه آن را تکمیل میکند چون آنها روایتهای مختلف را با هم تلاقی کردهاند و یک حقیقت نسبی روشنی ما از ماجراهای جنگ جهانی دوم داریم. ممکن است چهار تا گزارش دیگر بیاید و ماجرا را تکمیل کند یا 10درصد را رد کند اما این فرق دارد با روایتهایی که ما داریم. طرف میگوید تو کاری به حقیقت نداشته باش و روایت خودت را بکن. من اگر درباره اتحاد جماهیر شوروی میگویم روایت من است اما شما میتوانید اینجا از من سوال کنید، این روایت تو فکتهایش چیست و ایشان که مخالف است، فکتهای مخالفی بیاورد و آخر من ببینم که باختم و او حقیقت را میگوید. حقیقت در چالش این روایتهاست اما سیستم روایتمحور فقط میخواهد یک روایت گفته شود و آن دیگر حقیقت نیست، بنابراین ما کوشش میکنیم به حقیقت نزدیک شویم وگرنه حرف شما درست است درباره اینکه مردم قانونگذار هستند یا نه، به یک معنا نه به این معنای ایجابی آن نه و نخبگان هستند که میگویند چه باشد و چه نباشد. مردم تخصص و اطلاعات کافی ندارند اما به لحاظ سلبی مردم میتوانند بگویند چه چیزی نباشد. این را حداقل میتوانند بگویند.
اگر همان نخبگانی که فرمودید، بگویند مردم اشتباه میکنند چه؟
باید بگذارند اشتباه کنند، چون نخبگان قیم مردم نیستند. ما به هیچوجه نمیگوییم مردم تصمیم درستی میگیرند. اینکه در جیب این آقا و شما هر کدام یک میلیون باشد، ممکن است شما درست مصرف کنید و این آقا غلط. ما نمیتوانیم جلوی کسی را بگیریم. هر کسی باید تجربه خودش را داشته باشد و این حق هر کسی است که کار خودش را انجام دهد، بنابراین بحث ما سر این است که اتفاقا وقتی جلوی کسی را بگیرید، او متوجه خطایش نمیشود و خطا عمیقتر میشود. ممکن است من اصلا مردم را قبول نداشته باشم اما حق آنهاست که تصمیم بگیرند. اگر شما قانونی میگذارید که مردم با آن راه نمیآیند، این قانون یا در عمل شکست میخورد یا این قانون باید آنقدر قدرتمند باشد که رضایت و توافق مردم را جلب کند. شما فرض کنید من رئیسجمهور هستم. اولین کاری که میکنم همه قیمتگذاریها را برمیدارم. مردم با این موافق هستند یا مخالف؟ مخالف هستند اما کار سیاستمدار این است که توضیح دهد و رضایت و اعتماد مردم را جلب کند و نشان دهد ۶ ماه بعد چگونه این کار به نفعشان است، نه اینکه شش ماه بعد چند فساد هم روی اینها بیاید و مردم در همان مخالفتشان که غلط هم هست، مخالفتر بشوند. من میفهمم که سیاستمدار میتواند جاهایی تصمیماتی بگیرد یا قوانینی بگذارد که ممکن است مخالف نظر مردم باشد اما باید بتواند مفیدبودن آن را برای مردمش ثابت کند وگرنه مشکل خودش است. ضمن اینکه اینها جزء حقوق مردم است. اگر اعتماد مردم جلب شد میگویند بگذار این کار را با اینکه قبول نداریم انجام دهد چون چهار تا کارش خوب بوده پس صبر میکنیم این را هم انجام دهد. وقتی که اعتماد شما را نداشته باشم، شما از کارهای درست من هم تبعیت نمیکنید، بنابراین اگر سیاستمدار اعتماد مردم را جلب کند مردم هم با او کنار خواهند آمد.
به نظر شما عمده جمعیت کشور ما الان نسبت به پنجسال پیش در موضوع حجاب که بحث اصلی اعتراضات سال گذشته بود، معتقد به حجاب هستند یا نه؟
باید دو نکته را متمایز کرد؛ یکی اینکه اعتقاد دارند حجاب باشد یا نباشد و دیگر اینکه اینها اعتقاد دارند بیحجابی باید جرم باشد یا آزاد باشد؟ به نظر من اکثریت با دومی موافق هستند اما درباره اولی فکر میکنم هنوز اکثریت نسبی از مردم موافق حجاب هستند. علتش هم در خانواده روشن است.
اگر این آگاهی در زمان رژیم گذشته بود، شاید طور دیگری برخورد میکردند. به نظر شما اینکه الان مردم به این آگاهی رسیدهاند و جوان امروزی نسبت به خیلی چیزها معترض است و کلیشههای ذهنیاش را نفی میکند، دلیلی بر حقانیت جمهوری اسلامی نیست؟
نه، علت آن رسانه است. علتش بالا رفتن تحصیلات، شهرنشینی و رسانه است. رسانههای سیستم قبل کاملا بسته بود؛ دو روزنامه بود و یک رادیو و تلویزیون با شبکههای محدود. حداکثر چیزی که بعضیها گوش میکردند، یک ساعت گوش کردن به بیبیسی بود. من در پلیتکنیک درس میخواندم و از آنجا تا دانشگاه تهران 20 دقیقه راه پیاده بود. اگر در پلیتکنیک تظاهرات میشد، بچههای دانشگاه تهران یک سالونیم بعد مطلع میشدند، چون کسی خبردار نمیشد. این خبر را به خارج میفرستادند. آنجا یکی، دو نشریه بود و اعتراضات را چاپ میکرد. این پروسه چاپ کتاب 6 ماه طول میکشید و بعد تا به داخل بیاید و ما بخوانیم هم 6 ماه دیگر طول میکشید اما الان شما آنلاین از وقایع مطلع میشوید. این ذهنیتی که ما قبل از انقلاب داشتیم، محصول این وضعیت و انسداد سیاسی بود. بهعنوان مثال همه فکر میکردند اینکه امام به شاه گفته یک ساعت تلویزیونت را به من بده تا به مردم بگویم دنیا چه خبر است، چقدر مهم است. اینکه آدم رسانه داشته باشد و آزادی باشد، حرفهایی میزند که دنیا کنفیکون میشود اما ممکن است حرفهای شما هیچ نیارزند و ته آنها چیزی نیست. اگر بخواهیم بگوییم آزادی چگونه است، مثل وقتی است که یک نفر فکر میکند صدای خیلیخوبی دارد، مثلا مثل شجریان میخواند اما همین که صدایش را بلند میکند، دیگران میگذارند میروند، آزادی هم همینطور است. فهم و شعور هم همین است. الان اینها که میگویید بهدلیل آزادی رسانه است که خارج از اراده حکومت است. قبلا در مخیله ما هم نمیگنجید که در دست انسان وسیلهای مثل موبایل قرار گیرد و به هر جای عالم که بخواهیم هر چیزی بفرستیم. اگر چنین چیزی بود از صبح تا شب مینشستیم ببینیم دنیا چه خبر است و شاید ماجرا عوض میشد.
از مشارکت صحبت کردید. آمار اینطور نشان میدهد که مشارکتها بعد از انقلاب اسلامی در انتخاباتها معمولا زمانی به پایینتر حد خودش رسیده یا نسبت به دوره قبل کاهش یافته که دولت اتفاقا رئیس دولت اصلاحات بوده. سال 1384 که بیشترین مشارکت را داشتیم، بهجز فضای بازی که هم احمدینژاد و هم هاشمی کاندیدا بودند، دولتی که از سال 1376 تا 1384 سرکار بود، خیلیها معتقدند -که اتفاقا برخلاف پز آزادیگرایی و آزادیبیانی که میداد-خفقان ایجاد کرده بود، حتی خیلی از وزرای محمد خاتمی در مصاحبهای که در دانشگاه تهران داشتند، اشاره کردند فضای دوره هاشمی پر از خفقان بود و ما توانستیم بیاییم و دقیقا همین اتفاق در دوره خاتمی افتاد یا مشارکت سال 92 کاهش پیدا کرد، دلیلش چه بود؟
اول اینکه مشارکت بالا لزوما خوب نیست. به این دلیل که برخی مشارکتها ناشی از وضعیت بحرانی هستند که همه میآیند. در شرایط عادی بهصورت سنتی در بهترین حالت 50، 60 یا 70 درصد میآیند اما وقتی مشارکت به 80 یا 85 درصد میرسد، معلوم است که یک جای کار گیر دارد و یک دوقطبی شده که همه حول آن بسیج شدهاند. در شرایط عادی خیلیها نیایند، یعنی ممکن است نتیجه را قبول داشته باشند. در این چهارچوب، هم مشارکت 76 بالا بوده، هم 80 و هم 92 و هم 96 که 73 درصد بوده است. به نظر من مشارکت سال 88 قابلقبول نیست و پنج میلیون اضافه شمرده یا ریخته شدهاند، یعنی اصلا نمیتوانست چنین رقمی باشد. روی این چیزها حساب نکنید. چیزی که اهمیت دارد، مبنای مشارکت است که باید مشارکت مدنی باشد. رای بخشی از این است و با رای هم اگر حساب کنیم، مشارکت سال 88 قطعا پنج یا 6 میلیون بالاتر از رقم واقعی بوده است.
شما فرموده بودید که قانون باید مبتنیبر خواست عموم باشد. اگر قانون مبتنیبر خواست عموم و نیز دگرستیزی هم باشد، مثلا اگر یک قانون را بخواهیم مبتنیبر خواست عموم تصویب کنیم و مهاجران را کلا بهرسمیت نشناسیم، تکلیف چیست؟
مطلب شما درست است اما معنای حرف من این نیست که هر چیزی موافق نظر مردم باشد، میتواند قانون باشد. هر قانونی باید مطابق خواست مردم باشد اما هر خواست مردم که نباید قانون شود. به این میگویند عموم و خصوص منوجه. به آن شکل که فاجعه میشود. نخبگان باید مخالف نباشند. ممکن است در غرب مخالف مهاجران باشند اما نخبگانشان چنین اجازهای را ندهند، چون میفهمند چه عوارضی دارد.
مگر رسانه حقیقت را کشف میکند؟
درست میگویید. اتفاقا آن رسانه حرفهای نیست. رسانه حرفهای رسانهای است که مسئولیتپذیر باشد و روزنامهنگارش حرفهای باشد. این رسانه مجبور است نزدیکترین خبر به حقیقت را بگوید، چون برایش بار منفی دارد که حقیقت را نگوید. هیچکس حق ندارد خودش حقیقت را کشف کند. حالا برای خودش میرود برود، بنابراین اولین مساله این است که سیستم امروز جهان مبتنیبر رسانه است و رگی که اطلاعات ما را به هم وصل میکند، رسانه است اما درمورد آن مثال بهطور مشخص در دانشگاه، قرار نبوده خبری باشد و ما خبر نداشتیم که برویم ببینیم چه خبری بوده! بحث سر این است که نظام رسانهای است که باید ما را به هم متصل کند. سوال سر این است که حقیقت را چه کسی میتواند کشف کند؟ حقیقت را نظام رسانهای مستقل و مسئول و روزنامهنگار حرفهای میتواند کشف کند. از کجا معلوم است که این رسانه حقیقت را میگوید؟ تنها راه این است که رسانه و روزنامهنگار بدیل آن رسانه هم حق انتشار خبرش را داشته باشد. آن موقع من و شما از خواندن 10 خبر این چند رسانه با آن حقیقت آشنا میشویم و یک بکگراندی پشت رسانه هست. رسانهای که چندبار ببینیم آزاد و مستقل است و همیشه خبرهایش به واقعیت نزدیک است، دفعه بعد هم خبر او را به واقعیت نزدیک میبینیم. رسانهای که در عمل دروغ زیاد گفته، کنار گذاشته میشود. این یک امر پیوسته است. در رسانههای غربی ممکن است با اعتماد بیشتری گاردین بخوانید؛ البته ممکن است من بروم خبر نیوز ویک یا سیانان را هم ببینم. مجموعه این اخبار است که به ما یک رویکرد نسبی از حقیقت را میدهد. رسانه مستقل یک امر نسبی است. شما به من بگویید تو مستقل نیستی، حرف درستی است. من اولش به خودم وابسته و منافع و خانوادهام وابستهام، بعد به آن رویکردی که دارم و شهر، قوم و قبیله و کشورم وابسته هستم اما اینطور نیست که ما همگی مثل هم وابسته هستیم. این مساله یک امر صفر و یکی نیست و نسبی است، چون مثل همان بحث حقیقت میشود. شما بگو رسانه آقای عبدی صددرصد مستقل است، از کجا معلوم که او حقیقت را میگوید؟ ممکن است چشمش ضعیف باشد و حقیقت را درست نبیند. برای رسانه مستقل چند شاخص داریم؛ یکی اینکه مدیریت و منابع مالیاش شفاف باشد. دیگر اینکه دربرابر کارهایی که کرده، پاسخگو باشد. به آن معنای استقلال که شما میخواهید بگویید اصلا موجودی در جامعه انسانی نداریم که مستقل باشد.
وقتی تداوم کار رسانهها به منابع مالیشان وابسته است و بههرحال هر رسانهای از یک جایی حالا یا دولتی یا غیر از آن تامین میشود، پس طبیعتا رسانه مستقل نخواهیم داشت، چون خلاف منافع مالی تامین مالیکنندگانش صحبت نخواهد کرد.
نه، اینطور نیست. علوم انسانی صفر و یک نیست. همین الان همه روزنامههای ایران از این نظر مشابه هستند اما شما کیهان، اعتماد و شرق را هم داریم که کاملا مغایر هستند. اینها همهشان دارند یارانههای دولتی میگیرند، یک مقدار هم رعایت میکنند اما فقط یک مقدار. طرف گاهی پدر وزارت ارشاد را هم در مطالبش درمیآورد. او هم دستش به آن شکل باز نیست، بنابراین این را صفر و یکی نباید درنظر بگیرید. شما باید ببینید که مسائل بهطور نسبی چگونه هستند. الان نشریات آمریکایی را درنظر بگیرید. شما میتوانید بگویید فاکس جمهوریخواه است و نیویورکتایمز دموکرات است. کاملا هم سوگیری دارند اما این به آن معنا نیست که هرچه مینویسند دروغ است و سعی میکنند اعتبار خودشان را حفظ کنند. بیبیسی که مال دولت انگلیس است، ولی همین مسئولان مملکت ما چه قبل و چه بعد از انقلاب اولین جایی که گوش میکنند بیبیسی است، برای اینکه بیبیسی پرنسیبهای خاص خودش را دارد. من اگر به بیبیسی گوش دهم، میفهمم که کدامهایش را دارد بیطرفانه مطرح میکند و اینطور نیست که همه را با سوگیری بگوید. در ماه شاید یک خبر را لازم داشته باشد که سوگیرانه مطرح کند، مثل تلویزیون ما نیست که از اساس سوگیری دارد.
سوالم در ارتباط با رابطه فقر با اعتراضات است. دو حالت وجود دارد؛ حالت غیرروتین این است که فقری میان طبقهای از مردم وجود دارد و این فقر باعث میشود به دولت معترض شوند که وضعیت ما بد است و در ایران میبینیم. حالت دیگری هم وجود دارد و آن اینکه چون بخشی از مردم فقیرند و درگیر مسائل اقتصادی و مایحتاج روزانه و درآوردن پول آن هستند، اصلا دیگر دغدغه اعتراض پیدا نمیکنند، مثل کودکی که از او پرسیدند آرزویت چیست؟ گفت اصلا آرزو چی هست؟! به نظر شما کدام بیشتر است؟ فقر باعث میشود که بهسمت اعتراض نروند یا دغدغهمندتر شوند؟
هر دو تحلیل جا و البته بستگی به شرایط دارد. جوامعی که بسیار فقیر هستند، اصلا ممکن است فقر زندگی و عادتشان باشد و آن را طبیعی بدانند و غیرمتعارف ندانند، یعنی آنقدر درگیر زندگی و مشکلاتش باشند که اعتراض نکنند.، اما طبقهای که بهسمت فقیر شدن میرود، قطعا واکنش نشان میدهد. درمجموع آن جوامعی که حساسترند، جوامعی هستند که طبقه متوسط آنها ناراضی است. آنها هستند که بیشتر میتوانند تشکیلات داشته باشند و سازماندهی کنند، چون انگیزه دارند. اینها حسی برای بهتر شدن وضعشان دارند. درمجموع آنهایی که یک طبقه پایینتر میروند و فقرشان ناشی از کاهش یا کم شدن درآمد است، خیلی کینه و نفرت پیدا میکنند. سال 1398 شامل حال اینها بود.