عادیسازی و روزمرگی از ویژگیهای بارز دنیای امروز است و این عبارت از بیمعنایی و بیتفاوتی و بیدردی است. وقتی امری برای انسان عادت شده باشد، از حساسیت میافتد و نسبت پردغدغه و دردمندانه با آن برقرار نمیکند و بهسادگی از کنار آن میگذرد. گویی آن امر هیچ حضوری در زندگی انسان ندارد و هیچ گوشهای از ذهن او را اشغال نمیکند. او با همهچیز کنار میآید؛ با نابرابری و تبعیض، با ظلم و ستم، با استعمار و استثمار، با خون و خونریزی، با دردها و رنجهای ناروا. خلاصه با هر چیزی که زمانی بهخاطر آن حاضر بود دست به هر اقدامی بزند حتی اگر نیاز به فدای جان باشد، ولی اکنون تمایل به هیچ اقدامی نیست. در نتیجه نه به آن فکر میکند و نه دردش میگیرد تا به فکر درمانش بیفتد. از همینجاست که زمزمههای تقدیرگرایی پدید میآید. بیجهت نیست که تلازم منطقی میان تقدیر و عادیسازی وجود دارد. با تقدیر بهسادگی از هر چه عادت کرده باشیم، گذر میکنیم. به هر روی وضعیت عادیشده، سرنوشت محتوم دنیای مدرن است. در دنیای امروز بیش از گذشته انسان کشته میشود، بیش از گذشته فخر و فقر تولید میشود، بیش از گذشته دلها آزرده میشود و بهدرد میآید، بیش از گذشته حیات طبیعی به مسلخ برده میشود، و از همه مهمتر، بیش از هر دورهای احساس شادبودن میکند و خندانبودن وصف برجسته دنیای امروز شده است. همواره دنبال بهانهای میگردد تا کارناوال شادی راه بیندازد. اما شادیهای جهان امروز بر دوش دردها و رنجهای سازمانیافته حمل میشوند و ما در قهقههای تلخ و چندشآور از «انسان گوشت و استخوان» سخن میگوییم و این تناقضی است سخت جانکاه و رنجآور. ولی چرا با بیتفاوتی از کنار آن میگذریم؟ چرا توان پرسشگریمان را بر سر آن هوار نمیکنیم؟ چون جهان عادی شده و در روزمرگی غوطهور است. این وضعیت حتی روشنفکران دنیای مدرن را در بر گرفته است.
روزگاری روشنفکر به وصف معترضبودن خود مباهات میکرد و نقد وضع موجود را جدی میگرفت و با نابرابری و ستم و استثمار سر ناسازگاری داشت و ادبیات آتشین خود را بر سر بیعدالتیهای نظام سرمایهداری فرود میآورد؛ اما اکنون دیگر از آن روحیه و ادبیات ستیزهجو خبری نیست. کافی است مقایسهای میان کنش روشنگری در قرن نوزدهم و بیستم انجام شود تا حقیقت پدیده عادیسازی در دنیای امروز معلوم شود. امروزه، هر از گاهی شاهد شکلگیری جنبشهای اجتماعی ضدسرمایهداری بدون حضور روشنفکران معترض هستیم. چون روشنفکر معترض دیروزی در وضعیت عادیسازی گرفتار آمده و فروغ گذشته خود را به فراموشی سپرده است و اکنون خود به عوامل حفظ وضع موجود تبدیل شده است و برابر هر جنبش اعتراضی میایستد و جهل تولید میکند. شاید در هیچ دوره تاریخی مثل امروز، ریختن خون انسانها امری عادی و روزمره و کماهمیت تلقی نشده است. نسلکشی مردم بوسنی در قلب اروپا، در میانمار، افغانستان، یمن، سوریه و عراق عادی شده است. بیش از یک دهه، مردم غزه در محاصره بهسر میبرند ولی عادی شده است.
علنا اعلام میکنند که تحریمهای فلجکننده علیه ملتی به راه انداختهاند تا سر جایی که برای او تعیین کردهاند، بنشیند؛ یعنی جای تسلیم و رضا، جای سر خمکردن برابر نظام سرمایهداری و در این میان، غایب اصلی روشنفکر معترض علیه نظام نابرابر سرمایهداری است. چون این جریان بیش از هر قشر دیگری با آموزه تقدیر و حفظ وضع موجود کنار آمده است، آنچنانکه نظریه پایان تاریخ هم تقدیرگرایانه است. چون این جریان، گرفتار وضعیت عادیسازی شده است.عادیسازی را مارکس در مفهوم الیناسیون یا از خود بیگانگی پیشبینی کرده بود و همچنین ماکس وبر در مفاهیم عقلانیشدن و بروکراتیزه شدن جامعه پی گرفته است. اگر مارکس امیدی به رهایی از این وضعیت داشت، ماکس وبر با توصیف این وضعیت به قفس آهنین، از رهایی ناامید بود. چنانکه هایدگر هم با گفتن این جمله به خبرنگار اشپیگل که «فقط یک خدا، رهاییگر ما تواند بود»، ناامیدی خود را اعلام کرده است.
تفسیر دینی جهان عادیشده
ادبیات دینی چنین وضعیتی را به قساوت و سنگدلی تفسیر میکند. انسان یا جامعه بشری به نقطهای میرسد که هیچ چیزی غیر از تمایلات نفسانی او را متاثر نمیکند. معارف الهی به تفصیل درباره عوامل پیدایش قلوب قاسیه و راه علاج آن سخن گفته است ولی در اینجا قصد پرداختن به آن را نداریم و فقط با تکیه بر این معارف، به این نکته اشاره خواهیم کرد که آغازینترین مرحله گذار از این وضعیت جهانی شده روزمرگی و عادیشده چیست؟ براساس آموزههای وحیانی و قدسی تا وقتی دلها شکسته نشود؛ درهای رحمت الهی بهسوی بندگان قساوتزده، گشوده نمیشود. در حدیث قدسی آمده است که خدا نزد قلبهای شکسته است: «أَنَا عنْدَقُلُوب الْمُنْکسِرَةِ» (بحار، ج93، ص344، ح 5 ). باید خدا را نزد دلهای شکسته جستوجو کرد و به او نشان داد که دلهای ما شکسته است. آنچنانکه ابوسعید ابوالخیر گفته است:
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
درد تو به جان خسته داریم ای دوست
گفتی که به دلشکستگان نزدیکم
ما نیز دل شکسته داریم ای دوست
اما چگونه این دلهای سنگشده در مقیاس جهانی، به نقطه دلشکستگی آگاهانه خود خواسته نائل میشود؟ گمان میکنم مقام دلشکستگی با قطره اشکهای ناب و قدسی حاصل میشود. اشک قدسی، آن اشکی است که از روی ظلم و جهل نباشد و بهعبارت دیگر، آن اشکی است که بر پایه عدالتخواهی و دانایی ناب به وجود میآید. اشک ناب است که دلها را میشکند و نرم میکند و بهدرد میآورد. با اشک ناب است که میفهمیم دیگری هست، درد و رنجی هست، ظلم و جهلی هست، فخر و فقری هست، آه و ناله سوزناکی هست. نیک میدانیم که این سخن بهمعنای نفی شادی و خنده و تبسم نیست. ما نیز از وجود جهانی سراسر شاد و مفرح دفاع میکنیم و از پی آن روانیم؛ اما نه جهانشادی که بر گرده فخر و فقر، ظلم و جهل سوار است. اینچنین جهان شادی درحقیقت خود حامل تلخترین دردها و رنجها است. خنده تلخ و شادی تلخ، در حقیقت نه خنده است و نه شادی بلکه درد و رنج پنهان است. پس بیآنکه خواسته باشیم واقعیت خنده و شادی را نفی کنیم، بر این نکته تاکید میورزیم که آن اشک ناب، مقدمه رسیدن به شادی مطلوب و خنده شیرین است. اشک قدسی، دلها را میشکند و نرم میکند و آنگاه است که عدالتخواهی، همدردی، همیاری، عشقورزی و دوستی و از همه مهمتر دیگری را میبینیم و آن شادی مطلوب با چنین دیدنی حاصل میشود.
ملکوت اشک قدسی
اما این اشک قدسی در کجاست؟ این اشک ناب همانجایی است که همه فردوسیان و انبیا و اولیا در یک روز خاص و هر شب جمعه آنجا جمعند و در حزنی حزین و ماتمی جانسوز بر پیکری مقدس، آن ذبیحه فاطمهزهرا علیهاالسلام، اشک میریزند و نوحه سر میدهند. آن اشک قدسی از ذکر مصیبت حسین(ع) بر گونههای انسان جاری میشود، آنچنانکه روایات زیادی در فضیلت گریه بر عزیز زهرا به ما رسیده است:
قال رسولالله صلی الله علیه وآله: «الا و صلی الله علی الباکین علی الحسین رحمة و شفقة» آگاه باشید که خداوند بر گریهکنندگان برای حسین(ع)، از روی رحمت و مهربانی درود میفرستد.
قال الرضا علیهالسلام: «فعلی مثل الحسین علیهالسلام فلیبک الباکون فان البکاء» برای مثل حسین(ع) باید گریهکنندگان گریه کنند، چراکه گریه بر آن حضرت، گناهان بزرگ را محو میکند.
در روایت است که امامحسین(ع) فرموده است: «أنا قتیل العبرات»، من کشته اشکها هستم. این سخن برای آن است که بدانیم راه رهایی از وضعیت عادیشده جهانی در همین اشکی است که از ذکر مصیبت حسین(ع) به دست میآید. پس این جهان عادیشده است که کشته اشک بر حسین(ع) است و دلباخته امامحسین(ع) در روز عاشورا و اربعین، با این اشک ناب همه انساندوستی، همدردی، همیاری و محبتورزی را احساس میکند و از این احساس مقدس خود شاد و خندان است.
«ألا و صلیالله علی الباکین علیالحسین رحمة و شفقة»