به نظر راقم این سطور، بحث در باب جریانشناسی بسیار مهم و از جهاتی بسیار ظریف و پرملاحظه است. پس میکوشم از جهاتی به آن بپردازم تا بلکه خواننده را با ظرافتهای بحث مواجه سازم.
وقتی از ترکیب «جریانشناسی» استفاده میکنیم، چند چیز را مفروض گرفتهایم:
«فرض اول آنکه فکر و تفکر صورت «جریان» دارد و افراد موضوعیتی ندارند مگر آنکه به جریانی بدل شده و دنبالهای داشته باشند. دوم آنکه زمینه بحث از جریانها و ناظر به نقش آن در امور عمومی است. سومین مفروض آن است که فکری ورای افکار و مقیاسی منقح، مشخص و مدون موجود است که میتواند تمام جریانهای موجود را شناخته و گزارش کند. این نکته نیز ممکن است ولی فعلا در صدد رد یا تایید آن نیستیم و نهایتا چهارمین مفروض آن است که لابد این فکر مدون و منظم که جریانها را شناخته و شناسانده، خود فکر مورد ترجیح و مختار است و نه هیچکدام از آن جریانها که ذکر آنان در جریانشناسی رفته است.»
اگر چنین مفروضاتی در کار باشد و «جریانشناسی» چنین دلالتهایی داشته باشد، باید مخاطب آن در موضع اثر سیاسی یا اجتماعی فرض شده باشد. وگرنه نوشتن کتابی در حوزه سیاست، برای مخاطبی که منشأ اثری در این حوزه نیست، آیا کاری عبث و بیمعنی نخواهد بود؟
این مقدمات البته از جانب فضلایی که پیشتر در باب جریانشناسی نوشتهاند، مطرح شده و موضع سلبی یا ایجابی از جانب موافقان و مخالفان «جریانشناسی»، غالبا از جهت همین مفروضات است اما آیا این نحو نقدها، ضرورت جریانشناسی را منتفی خواهد کرد؟ اینکه گفته یا نوشته شود که جریانشناسان برآنند که افکار دیگر را از گردونه خارج کرده و نزاع را به نفع «جریان خود» پایان دهند آیا حجت موجهی است تا تصمیمگیران دست از شناخت جریانهای فکری برداشته و همه را به یک چوب هدایت کنند؟ مسلما خیر. مضاف بر این باید توجه کرد که بعضی آثار جریانشناختی، صراحتا خود را جریانشناسی نامیدهاند و برخی دیگر در پس ظاهری مرتب و اصطلاحا علمی به همین وظیفه خطیر و شریف مشغول بوده و هستند ولو نام ایشان «آشنایی با اندیشمندان ایرانی» یا «اندیشه ایرانی» یا از این قبیل باشد. قصدم اینجا تعرض به اهل علم نیست ولی واقع ماجرا این است که هر اثر تحقیقی راجع به وضع فکر در ایران، بلکه در جهان، نمیتواند نسبت به مناسبات موجود بیتوجه باشد و از اهل سیاست و اداره امور هم نمیتوان توقع داشت که فکر یا لااقل آنچه به نام فکر بیان میشود را نادیده بگیرند و آثار و عوارض سیاسی آن را پیشبینی نکنند و بهصرف اینکه فکر را باید پرورد و آزادی اندیشه را باید پاس داشت، از خیر عوارض سیاسی گرایشهای فکری، بگذرند و متفکران و توابعشان را تیمار کنند. نظم سیاسی و سامان امور هم اقتضائات خودش را دارد.
تا به اینجای مطلب باید چند مساله را از هم تفکیک کرد:
اول اینکه جریانشناسی غیر از تفکر است و به حل مسائل نمیپردازد بلکه به قصد اول، در صدد اثبات یکی و طرد و رد دیگری است یا بهتر بگوییم، در صدد اثبات خود و جا انداختن معیار خود و طبقهبندی سایرین براساس آن میزان و معیار است.(چه مصطفی ملکیان جریانشناسش باشد، چه عبدالحسین خسروپناه، چه محمدمنصور هاشمی چه عبدالکریم سروش یا فرزندش سروش دباغ و چه هرکس دیگر) دوم اینکه تا وقتی قصد اداره و سامان امور در کار است، جریانشناسی نیز ناگزیر خواهد بود و نمیتوان آن را سیاه، کثیف و بیادبی درنظر گرفت که به هرحال، از لوازم اداره ملک و مملکت و نیز اداره دانش و دانشمندان است.
اما باز مساله برجاست. اولا فکر، علم و بحث را تعطیل نمیتوان کرد و اگر هم بتوان، باز مطلوب نیست. پاسخ آخر به پرسشها را اگر بتوان یافت، لااقل تاکنون به چنگ کسی نیامده است. سیر فلسفه اسلامی از فارابی تا صدرا هم نشان میدهد که فلسفه با پاسخی قطعی بهعنوان پاسخ آخر به پایان نرسیده و هنوز بحث باقی و فلسفه زنده است. همینطور سیر فلسفه در غرب هم حاکی از همین مطلب است که بر پرسشها افزوده شده و پاسخهایی که قطعی پنداشته میشد، موکول به پرسشهایی جدید شده است. غیر از آن در باب سیاست و مفروض پنداشته شدن توسعه نیز همین ماجرا برقرار است. ثانیا باید توجه داشت که فکر با دخیل شدن در بازی سیاست، پیش نمیرود. یعنی نگرانی اهل فکر از این بابت که با بیرون افتادن از سیاست یا در حاشیه قدرت قرار گرفتن، خواهند خشکید، چندان موجه نیست. تفکر- چنانکه نیچه گفته است- با پای کبوتر راه میرود. به عبارت دیگر این دو نکته ناظر به آن است که هیچ بلایی بر سر فکر نخواهد آمد و نباید نگران تفکر بود. تفکر، نه آموزش است و نه نیاز به تیمار دارد بلکه خطر کردن و جستن راه نجات است؛ از سهیم شدن در سیاست ذوقزده نمیشود و از پرت افتادن، زانوی غم بغل نمیگیرد.
البته ممکن است گفته شود که نگرانی از مباحثی چون جریانشناسی از بابت لاینحل ماندن مسائل و مسدود شدن باب بحث در آنهاست. این البته مطلب درستی است. باید در باب مشکلات فکر کرد و باب نقد جریانشناسان نیز بسته نیست اما این مساله نیز همچنان فلسفی و مربوط به تفکر نیست بلکه نهایتا تکنیکی است. «توصیه به توسعه» یا «توصیه به توسعه با حدود و شرایط خاص»، هر دو تکنیک است و نه تفکر. تفکر به حکم انشایی سر و کار ندارد و اگر چنین شد، به پایان رسیده است. آنچه از پیش نتیجه را در خود دارد، ایدئولوژی است و اگر گمان کنیم که صدور احکام امری و انشایی، ایدئولوژی نیست بلکه اخلاق است، بیش از آنکه به تفاوت اخلاق و ایدئولوژی اشاره کرده باشیم، حکمی قالبی (در صورت تکراری و تقلیدی آن) دادهایم. کار متفکر، گشودن افق نو است و نه اصرار بر افقی که آن را فروبسته و بینور فرض میکند وگرنه هر عاقلی که به عرف عام پایبند است میداند که در این افق راهی جز توسعه(با شرایطی که لااقل به دیانت مردمان لطمات مستقیم وارد نشود) باقی نیست. پس اصرار در افق فعلی هرچه باشد، تایید مشهورات و مسلمات است و نه فلسفه چراکه چنانکه گفتهاند «فلسفه پرسش خلافآمد عادت است از امر خلافآمد عادت» و نه احکامی قالبی که مبتنیبر تایید و تحکیم وضع موجود است.
جریانشناسی البته برای این وضع(مثل توسعه) لازم است و نمیشود کار ملک و مملکت بیصاحب بماند اما چه موافقت و چه مخالفت با جریانشناسی، هردو در یک زمین و در یک ساحتند. برای بیرون رفتن از وضع فعلی(اگر مشکل با اساس وضع کنونی عالم است و نه دعوا بر سر قدرت) البته نقد جریانشناسی نیز لازم است و هر جریان یا هر فرد نیز میتواند در معرفی خود، مطالبی مرقوم کند اما اگر بر آنیم که با وضع کلی عالم سازگار نیستیم و بنای درانداختن طرحی نو داریم باید که از جریان و جریانشناسی و... عزل نظر کنیم. نه اینکه قدرت بد باشد یا لازم باشد که دور انداخته شود! اینکه حماقت است، بلکه منظور آن است که برای موافق و مخالف، قدرت در اولویت نباشد و گمان نشود که به صرف به کف آوردن آن، همهچیز حل و فصل خواهد شد. در چنین وضعی قدرت نیز تابع امری متعالی قرار خواهد گرفت و نزاع بین افراد و جریانها دیگر بر سر قدرت نخواهد بود.(بلکه بر سر آن مبناست، البته اگر همچنان نزاعی باقی باشد).