فرهیختگان: وقایع و رخدادهای بینالمللی، بدون درک روندها و سیاستهای کلی، نهتنها کمکی به برای درک و تحلیل تحولات نمیکند که در برخی مواقع گیجکننده و ابهامآفرین است. این وضعیت در منطقه پرآشوب غرب آسیا با توجه به سرعت تحولات و سربرآوردن یکباره بازیگران غیردولتی بیشتر به چشم میآید و از این رو نیز فهم رفتار قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای سخت و مشکل میشود. هرچند برای چندین دهه، غرب آسیا در انحصار ایالاتمتحده قرار داشته اما در چند سال اخیر، چین و روسیه هم گامهایی جدی برای نقشآفرینی در این منطقه مهم برداشتهاند. روسها در منطقه البته سابقه بیشتری از چینیها دارند اما در جریان جنگ سوریه بود که روسها گامهایی عملی و جدی در این زمینه برداشتند. توجه به غرب آسیا بهویژه با جنگ اوکراین و تحریمهای غرب علیه روسیه، بهصورت جدیتر برای مسکو مطرح شد و از این رو این وضعیت بهانهای شد که گروه تلگرامی گفتوشنود، نشستی را با عنوان «سیاست خاورمیانهای روسیه و روابط آن با اعراب» با ارائه الهه کولایی، استاد دانشگاه تهران برگزار کند.
پاسخ غرب به توهم غربگرایان روسی
برخلاف دوران اتحاد شوروی، روسیه درپی برهم زدن نظم حاکم نبود و خود را جزئی از آن نظم برآورد کرد و بهعنوان بازیگری اثرگذار و برابر با قدرت برتر- که آن زمان ایالات متحد بود- نقش خود را در منطقه تعریف کرد. این انتظار در روسیه وجود داشت که همسویی و همراهی با غرب، پیامدهای سازنده و مثبتی برای روسیه داشته باشد و آن دشمنیای را عملی کند که در دوران اتحاد شوروی دستیابی این قدرت را به دستاوردهای تمدن غرب و پیشرفتهای جامعه غربی در ابعاد مختلف محدود یا مسدود کرده بود.
این نگاه غالبی است که در شرایط پس از فروپاشی- یعنی دولتی که یلتسین و کوزیرف در تنظیم روابط خارجی آن را مدیریت میکنند- روسیه تجربه میکند. این انتظار در روسیه وجود دارد که بتواند رابطهای مبتنیبر پذیرش منافع متقابل و برابر را با ایالاتمتحده، اروپا و جریانهایی که غرب سیاسی را در جهان معنا میکنند، شکل دهد. یعنی روسیه میتواند از مزایای این تغییر نظام بهطور کامل بهرهمند شود.
این تصور روسها بود ولی با پاسخهایی که دریافت کردند، خیلی زود متوجه شدند این برداشت واقعگرایانه و متناسب با واقعیتها نیست، بلکه توهم، رویا و پدیدهای ذهنی است که غربگرایان روسی آن را دنبال میکردند. درواقع چنین دیدگاهی در آمریکا بهعنوان بازیگر اصلی شکلدهنده این روابط و بهدنبال آن در کشورهای بزرگ اروپایی با تعارضهای جدی همراه بود و مشخص شد این دیدگاه یکپارچه نیست. خیلی زود تفاوتها، نگرشهای گوناگون و حتی متعارض مشخص شد. روسها هم بهزودی دیدند انتظارهای آنها در سطح عمل و اجرا پاسخ مناسب را دریافت نمیکند. شاید سادهترین وجه این رویارویی در ایده «مهار» یا «راهبرد سدبندی» در دوران اتحاد شوروی تعریف شود. روسها انتظار داشتند با فروپاشی اتحاد شوروی و انحلال پیمان ورشو پاسخ مناسب همراه و همسانی را دریافت کنند و سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو)-همانطور که انتظار میرفت- منحل شود. آنان انتظار داشتند کشورهای غربی وارد رابطهای جدید با روسیه شوند، منافع و ملاحظات آنها را بهرسمیت بشناسند، همچنین سیاست مهار یا سدبندی کنار گذاشته شود.
ایده مهار روسیه در داخل مرزها
اما بهسرعت شواهد و نشانههایی از نبود چنین دیدگاهی در دولت کلینتون و وزارت امور خارجه با مدیریت مادلین آلبرایت دریافت میکنند. آمریکاییها راهبرد جدیدی را براساس بازسازی ایده مهار جدید مطرح کردند؛ در این راهبرد روسیه باید در مرزهای فدراسیون روسیه مهار شود. این دیدگاه در تقابل با انتظارهای روسیه بود. روسها متوجه شدند دربرابر خوشخیالیهایشان غرب و بهویژه ایالاتمتحده آمریکا همان دشمنیهای ضدروسی را بهشکل جدید ادامه میدهند. به این ترتیب مهار روسیه در داخل مرزهای فدراسیون روسیه مطرح و بهشکل جدی دنبال شد. ایده مهار جدید اهداف آمریکا در مورد روسیه را مشخص کرد؛ نادیده گرفتن دغدغههای امنیتی و منافع روسیه در جمهوریهای بازمانده از فروپاشی شوروی.
به این ترتیب وقتی میخواهیم از سیاست خاورمیانهای روسیه صحبت کنیم، نمیتوانیم ابعاد و پیوندهای آن را با سیاست خارجی روسیه و تحول در سیاست خارجیاش نادیده بگیریم و بهشکل انتزاعی به این موضوع بپردازیم. تحول در «سیاست خاورمیانهای روسیه» را باید در بافتار سیاست خارجی این کشور، رابطه آن با غرب، بهویژه ایالاتمتحد آمریکا مورد توجه قرار دهیم، بنابراین باید این مساله را ابتدا مطرح و این دگرگونی را بیان میکردم.
دگرگونی و توجه روسیه به مناطق پیرامونی
این تغییر نگرش زود شکل گرفت. در نیمه دهه ۹۰، اولین دهه پس از فروپاشی، آثار این دگرگونی مشخص شد. برداشت کوزیرف و منصوب کردن یوگنی پریماکف بهعنوان وزیر امور خارجه روسیه نشانهای بود از این واقعیت که نگاه این کشور به جهان، منطقه و بهویژه خاورمیانه تحول یافته است. پریماکف متخصص مسائل شرق، از دوران گورباچف، دوران اتحاد شوروی دیپلماتی شناخته شده بود که ارتباط نزدیک و شخصی با صدام حسین داشت. او مناطق جنوبی شوروی، یعنی غرب آسیا و خاورمیانه را بهخوبی میشناخت و بر مسائل آن تسلط داشت. منصوب کردن چنین فردی بر مدیریت دستگاه دیپلماسی روسیه، به این معنا بود که توجه به این منطقه بیشتر میشود، اهمیت بیشتری پیدا میکند. در سیاست خارجی روسیه مناطق پیرامونی (نهفقط غرب آسیا و خاورمیانه، بلکه جمهوریهای پیشین اتحاد شوروی) بیشتر مورد توجه قرار میگیرند. این موضوعی بود که در دو، سهسال نخست پس از فروپاشی تصور میشد در اولویتهای سیاست خارجی روسیه نباشد. هنگامی که دموکراتها در آمریکا و غربگرایان در مسکو حاکم بودند، این دیدگاه را داشتند که جمهوریهای بازمانده از فروپاشی شوروی مستقل هستند و میتوانند با هر کشوری بخواهند رابطه برقرار کنند؛ با هر سازمانی که بخواهند همکاری امنیتی ایجاد کنند و حتی عضو ناتو شوند، یعنی وقتی جریان غربگرا در مسکو حاکم بود، این مساله پذیرفتهشده بهنظر میرسید، ولی با برآورده نشدن انتظارهای غربگرایان از امتیاز دادنهای آمریکا، این جریان پایگاه خود را از دست داد و تضعیف شد. جریانهای ملیگرا و اوراسیاگرا که بر ژئوپلیتیک روسیه و ابزارهای قدرت آن تاکید میکنند، در جایگاه قدرت و تعیین رفتارهای خارجی روسیه قرار میگیرند. پریماکف ایده تبدیل شدن روسیه به قدرت تاثیرگذار منطقهای و بینالمللی را نمایندگی میکرد. درواقع وی بهصراحت این بحث را مطرح میکرد که روسیه باید یک «قدرت بزرگ» باشد. مسکو توان این را دارد که در مسائل منطقهای و بینالمللی تاثیرگذار باشد و این را باید به نمایش بگذارد.
برای خواندن متن کامل این نشست، اینجا را بخوانید.