عاطفه جعفری، خبرنگار گروه فرهنگ: سرباز به در کوچک آهنی اشاره میکند و میگوید: «آن در را بزنید و بپرسید که میتوانید داخل برید یا نه؟» دور میزنم و به در کوچک میرسم، در میزنم و پنجره آهنی کوچک باز میشود. کارت ملی را نشان میدهم و میگویم هماهنگ شده. نگاهی میکند و میگوید: «صبر کن.» بعد از چند دقیقه دوباره پنجره آهنی را باز میکند و میگوید: «اسمتان نیست. با کسی که هماهنگی را انجام داده تماس بگیرید.» تماس گرفتم و گفتم رسیدم. پنجره آهنی باز بود و اسم خودم را شنیدم که گفتن اجازه ورود دارد. وارد شدم و از پله بالا رفتم. موبایل را تحویل دادم. همراه با آقایی که انگار مسئول حفاظت بود وارد حیاط شدیم. به ساختمان سفیدی اشاره کرد و گفت: «ساختمان سفید همان جایی است که باید وارد شوی.» تشکر کردم و راه افتادم. فضای سبزش از آن چیزی که فکر میکردم بیشتر است.
اینجا زندان اوین. انتخاب این سوژه برای این بود که میخواستم ببینم فرق کتابخانه زندان با کتابخانههای بیرون چیست. چه کتابهایی میخواندند و چطور از کتابخانه استفاده میکنند؟ ساختمان سفید را بالا میروم و پله که تمام میشود با سلامی که میشنوم روبهرو را نگاه میکنم و روابطعمومی را میبینم که هماهنگیها را انجام داده. وارد اتاق میشویم و منتظر تا چند نفری برسند و بازدید را شروع کنیم. از این که به کدام بند میرویم، میپرسم و میگوید «اندرزگاه4 را میبینیم.» با چند تماس که گرفته میشود، راه میفتیم و دوباره وارد فضای سبز و به سمت اندرزگاه4. وارد که میشویم معرفی میشوم و از آن طرف هم مسئول فرهنگی بند و مدیر بند را معرفی میکنند. برای دیدن کتابخانه باید پله را بالا برویم. زندانیها در حال رفتوآمد هستند و کمی هم کنجکاو که یک خانم وارد بند شده!
اشاره میکنند که وارد کتابخانه شویم. فضای کتابخانه خیلی بزرگ نیست اما از گوشهگوشه آن استفاده کردهاند تا همه فضا را پوشش دهند. ابتدا میز و صندلیهاست که با وجود اینکه ساعت 10 صبح است، همه صندلیها پر و همه در حال کتاب خواندن هستند. جلوی در کمی مکث میکنم، تصور این همه استقبال را نداشتم. انگار گیج شدم. نگاهی را حس میکنم، سرم را بلند میکنم و میبینم کتابی به زبان خارجی جلویش باز است. برادر رئیس جمهور سابق! فکر میکنم اشتباه میبینم که مسئول فرهنگی با اشاره سر تایید میکند که خودش است و بعد از اینکه از جلویش عبور میکنیم، میگوید: «در حال خواندن زبان فرانسه است.» به سمت قفسه کتابها میروم و اجازهای میگیرم تا با مسئول کتابخانه که میخواهد اسمش را علی خطاب کنم، صحبت کنم. از تعداد کتابهای داخل کتابخانه میپرسم و نگاهی به کتابها میاندازد و میگوید: «فکر میکنم حدود 10 هزار و 28 عنوان کتاب در کتابخانه داریم.»
از علی در مورد کتابی که در کتابخانه بسیار مورد استقبال قرار میگیرد، میپرسم و کمی فکر میکند و میگوید: «ملت عشق. خیلی استقبال میشود. تقریبا میتوانم بگویم برای خواندنش صف میکشند.» میپرسم فقط یک نسخه دارید؟ نهای میگوید و حرفهایش را ادامه میدهد: «سه نسخه داریم اما با توجه به تعداد زندانیها کم است. خیلی خاطرخواه دارد. البته کتاب دایی جان ناپلئون هم طرفدار دارد.» همینطور که صحبت میکنیم. برخی از زندانیها میآیند و کتابهایشان را تحویل میدهند تا کتاب بعدی را بگیرند. از علی در مورد زندانی خاصی سوال میکنم که در این سالها که مسئولیت داشته، در خاطرش مانده. کسی که کتاب دوست نداشته و اینجا به کتاب علاقهمند شده است.
برای خواندن متن کامل گزارش، اینجا را بخوانید.