رسالت بوذری، مجری و برنامهساز: اکبر نبوی را دیرزمانی است که میشناسم. از روزگار جوانی و دفتر سیدعلی میرفتاح و سفرهای که پهن کرده بود و هر روز ناگهانی در باز میشد و کسی سر بر میآورد! از یوسفعلی میرشکاک و حسین معززینیا و بهروز افخمی و احمد مرادپور و رضا برجی و داریوش ارجمند و مسعود فراستی و عبدالرضا و عبدالجواد موسوی و شهرام شکیبا تا اکبر نبوی و خسرو سمیعی و ابوالفضل زرویی و جهانگیر خسروشاهی که این سه آخر، روحشان در عالم بالا به خوشی! میرفتاح طریق سلفش آوینی را در این سفرهداری در پیش گرفته بود... به شیوه سوره، که دفتر آوینی گشوده بود به روی همه و ستون مجلهاش راست و چپ و روشنفکر و مذهبی نمیشناخت و هرکه دلش برای اسلام و ایران میتپید، به خوان او جایی داشت! او هم از دوران انتشار مهر بر این طریق، طی میکرد... به سلامت باشد هر کجا که هست. چه شبها در آن دفتر به صبح رساندیم و چه خاطرهها که ساختیم.
الغرض!
«عمو اکبر» میخواندمش اکبر نبوی را از همان سالها. دوست میداشتمش. خوشمحضر بود و شیرینسخن میگفت. شعر میسرود و کتابخوان و فیلمبین حرفهای بود. حکما تا امروز هم این گونه است. فعلها از آنرو ماضی است که چندین سال است ندیدمش و دلم به دیدارش مایل است به غایت. گرچه در مواقعی هم، همه آنچه میگفت، نمیپسندیدم و نمیپسندم و البته که این طبیعت تنفس در ساحت فرهنگ است! اما آنچه از او برایم خواستنی بود و هست، اعتدال در مواجهه با آدمها است.تیز و بران نقد میکند، اما جانب اعتدال را فرو نمیگذارد که «و الطَّریقُ الوُسطى هِی الجادَّه.» صبغه و سابقهاش در عرصه فرهنگ از او آدمی پخته و جاافتاده ساخته که آسوده بر کنار چو پرگار میرود اما چوگان چو نقطه عاقبتش در میان گرفت!
حالا پس از مدتها با «قاف» بازگشته! در روزگار بیمایگی، غنیمتی است حضورش. به بهانه این چند سطر خواستم یادی کنم از او و تبریک گویم به عزیزانم در روزنامه «فرهیختگان» که در کشاکش افراطها و تفریطها طریق اعتدال را برگزیدهاند. ما گریز و گزیری جز گفتوگو نداریم. هرم جدالهای بیپایان با چهره به چهره شدن و تحمل و نقد خاموش میشود. بازگردیم به گفتوگو. و بازگردیم به شیوه آن امام معصومی که با مخالفانش به مجلس مینشست و سخن میگفت و از دشمن، دوست میساخت. تا جایی که زبان بگشاید و بگوید: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ...