مهران زارعیان، منتقد: کن لوچ، فیلمساز عدالتخواه بریتانیایی در آخرین فیلمش با زبانی معتدل و نجیبانه، راه همزیستی مسالمتآمیز پناهجویان/مهاجران با مردم ساکن و بومی کشورهای غربی (و مشخصا کشور خودش انگلستان) را جستوجو میکند و سعی میکند با انصاف و صلحطلبی، مصائب و دغدغههای دو طرف را بازنمایی کند. یک سوی ماجرا مردم ساکن شهر کوچکی در انگلستان هستند که با فقر و مشکلات معیشتی دستوپنجه نرم میکنند و سوی دیگر ماجرا، مهاجران سوری که از جنگ و ناامنی کشور خودشان به این محله آمدهاند و از سوی ساکنان شهر با بدبینی و دگرستیزی مواجه میشوند. در این میان یک مرد خوشقلب بریتانیایی که میخانهای محلی به نام «بلوط پیر» را اداره میکند، تلاش دارد به مهاجران کمک کند. تی.جیبالنتاین قهرمان فیلم «بلوط پیر» است؛ یک قهرمان ساکت و نسبتا منفعل که شخصیتی معصومانه دارد و از طریق گذشتهای که با کارگری، اعتصابات و مطالبهگری گره خورده، به سنت چپ جهان ذهنی فیلمساز متصل میشود. تصویر فیلم از بالنتاین البته بهگونهای است که مشخصا یک عمر زحمت و تلاش او و پدرش را بیحاصل نشان میدهد و نگاهی ناامیدانه و شکستخورده نسبت به کاراکتر القا میکند. همانطور که در یکی از صحنههای ابتدایی فیلم برای معرفی بالنتاین میبینیم که او هر چه تلاش میکند تابلوی میخانه بلوط پیر را درست کند، باز هم تابلو کج باقی میماند؛ گویی کن لوچ با تواضع میخواهد بگوید که نسل او هر چه تلاش کرد برای عدالت قدمی بردارد، آنطور که انتظار داشت به نتیجه نرسید. «یارا» شخصیت محوری دیگر فیلم است؛ یک دختر جوان سوری که با خانوادهاش به این محله پناه آورده و عاشق عکاسی با دوربینی است که پدر زندانیاش به او هدیه داده. در این بین یادآوری این نکته لازم است که هر چند فیلمساز در نشان دادن مردم بومی و ساکن محله دقیق عمل کرده و دغدغههای آنها را در خلال موقعیتها، گفتوگوها و کنشهایشان به ما نشان داده اما در بازنمایی تصویر مهاجران ضعیفتر بوده است و شاید به این دلیل که کن لوچ خودش زیستی در میان مسلمانان نداشته، نتوانسته یک جمعیت ولو چندنفره از مسلمانان را مشابه آنچه از ساکنان محله (مثلا در میخانه) به ما نشان داده است، بیافریند. جالب است که یارا هم برای آنکه بتواند شخصیت اصلی فیلم باشد، از تمام ویژگیهای هویتی یک مهاجر مسلمان جدا شده و چندان شمایل نمادینی پیدا نمیکند؛ با این حال فیلم در حدی که درام ایجاب میکند، توانسته شخصیتی برای ما ترسیم کند که قصه لنگ نماند اما به هر حال زبان تماتیک فیلم به موجب همین ضعف پرداخت شمایل مسلمانان کمی ضربه خورده است. موتور قصه با یک موقعیت تماشایی آغاز میشود، ورود اتوبوس مهاجران سوری به محله و یک تنش بین آنها با جوان بیکار ساکن در محله که متوجه عکس گرفتن یارا میشود، صدایش را بالا میبرد و نهایتا دوربین او را زمین میزند؛ دوربینی که بعدها میفهمیم چه قدر برای یارا ارزش و اهمیت دارد. این افتتاحیه هم سطح کشمکش بالایی دارد هم مضمون محوری فیلم را بازتاب میدهد و هم مقدمه خوبی برای آشنایی و ارتباط یارا با آقای بالنتاین میشود. در ادامه تعمیر کردن دوربین یارا سبب یک دوستی و همدلی متقابل بین یارا و آقای بالنتاین میشود که البته شاید میتوانست باورپذیرتر باشد. آقای بالنتاین از همان اول بدون اینکه دلیلی داشته باشد، از مهاجران حمایت تمامقد میکند؛ مثلا اینکه بالنتاین حاضر میشود یک دوربین قدیمی از اسباب و اثاثیه عمویش را به یارا (بهعنوان یک غریبه سوری) بدهد، آنچنان باورپذیر نیست؛ همچنین آنجا که بالنتاین بین موافقت با ایده دوستان قدیمی و ایده مهاجران نهایتا جانب ایده مهاجران را میگیرد و دوستانش از او بسیار دلخور میشوند، میتوانست جای تعلیق درونی بیشتری داشته باشد. شاید فیلمساز میتوانست رابطه یارا با آقای بالنتاین را بهنوعی رابطه پدر و دختری نزدیک کند و از این طریق باعث باورپذیری بیشتر همدلی بالنتاین با یارا شود، اما چنین کوششی نیز وجود ندارد. یک ایده بسیار درخشان در فیلم میبینیم که چهبسا ایدهی اولیه فیلم بوده باشد: «با هم غذا خوردن، مقدمه همدلی» فیلم با یادآوری اتحاد کارگران در آمادهسازی دستهجمعی غذا در روزهای اعتصاب، این راهکار را به دغدغه اخیر پیوند میزند و از طریق غذا خوردن پناهجویان سوری و مردم بومی ساکن محله، مقدمهای برای همزیستی و همزبانی پیشنهاد میدهد. ایدهای که برای میخانه بلوط پیر گران تمام میشود و حسادت و نژادپرستی دوستان قدیمی بالنتاین را دامن میزند. بنابراین این ایده خوب هم علیالظاهر شکست میخورد و بالنتاین را بار دیگر از تلاش جهت عدالتگستری ناامید میکند. به باور من خیلی بهتر میشد اگر فیلم در پرداخت ایده غذا خوردن دستهجمعی تاکید بیشتری در متن میگنجاند و لحظات ماندگارتری را در فیلم بدان اختصاص میداد بهطوری که به روند داستان و پایانبندی نیز بتواند پیوند بخورد و رابطه علی و معلولی بسازد.
سکانس کلیسا نیز از جنبههایی به پربار شدن ظرف مضمونی فیلم کمک کرده است؛ جایی که کن لوچ علیرغم غیرمذهبی بودن شخصیت اصلیاش، محیط و فضای معنوی کلیسا را برای پیوند فرهنگی بیشتر بین یارا و آقای بالنتاین انتخاب میکند و نوعی همزبانی الهیاتی بین مهاجران و بومیان پیشنهاد میدهد. پایانبندی فیلم بهگونهای است که درام را فدای مضمون میکند. روند قصه و کاشتها طوری است که توقع داریم یک پایان مبتنیبر ناامیدی و شکست ببینیم. همه چیز به این سمت حرکت میکند اما ناگهان خبر کشته شدن پدر یارا، بهصورت غیرقابل باور ساکنان محله را با خانواده مهاجر یارا همدل میکند و آنها برای ابراز همدردی به خانه این خانواده میآیند؛ حتی چارلی که عامل تخریب اتاق پشتی میخانه بلوط پیر بوده تا جلوی غذا خوردن همدلانه مهاجران و ساکنان محله را بگیرد در این سوگواری جمعی مشارکت میکند، درحالیکه فیلم روند آشتی مهاجرین با ساکنان محله را به ما نشان نداده است. همچنین راهپیمایی انتهای فیلم نیز گنگ و نپذیرفتنی میشود زیرا در کلیت فیلم هیچ دشمنی معرفی نمیشود (یا دستکم مورد تاکید قرار نمیگیرد) که در انتها اتحاد همه برای ابراز برائت از آن دشمن را ببینیم و به همین دلیل هم اصلا نمیفهمیم این راهپیمایی با چه موضوعیتی و علیه چه کسی برگزار شده است. بهتر بود جایگاه دراماتیک ممتاز پایانبندی برای یک موقعیت یا ایده نمایشی بهتر خرج میشد تا این فیلم شریف و دوستداشتنی، بهطور معقولتر و عمیقتری به پایان میرسید. پایان فعلی بیشتر بهنوعی تلاش ناکام برای تزریق امید و خوشبینی به قصهای توأم با ناامیدی شباهت دارد که از ارزش فیلم میکاهد. بلوط پیر فیلمی آرام و متین است که خط داستانی سادهای را پی میگیرد و آدمهایش همان آدمهای کوچه و خیابان هستند که میتوانیم هر جای دنیا شبیه آنها را ببینیم. گویی کن لوچ میخواهد بگوید که برای برقراری صلح بین نژادها، قومیتها، فرهنگها و مذاهب نیاز نیست کسی فلسفه یا حقوق خوانده باشد؛ همین که چشم را بر اشتراکات انسانی باز کنیم کافی است.