سیدجواد نقوی، خبرنگار گروه ایده حکمرانی: هنگامی که کلیپ معروف صادق بوقی منتشر شد، یکی از مباحث پرتکرار تاکید بر اصالت زندگی روزمره بر سیاست یا ایدئولوژی را در بر میگرفت. بهنوعی منتقدان وضعیت فعلی صادق بوقی را نماینده شکلی برگرفته از زندگی روزمره و به حاشیه رانده شده موسیقی محلی معرفی میکردند که در جبر زمانه و در پس ایدئولوژی اندیشی، وضعیت ما دچار نوعی رانده شدن از صحنه زیستن شده است که با قدرت مقاومت بینظیر خودش، حالا توانسته است از سد ایدئولوژی اندیشی زمانه خارج شود و مساله زیستن برتر از سیاست را مطرح کند که به تعبیری این زندگی است که معنای اصلی زیستن در این دنیا را شکل داده و هر آنچه مانع از آن شود نوعی عمل شر یا نوعی وضعیت شبهشیطانی است که بر سر زندگی روزمره خراب شده است. طرح چنین دوگانههایی البته قدمت زیادی دارد و معطوف به چند سال اخیر نیست، حداقل از دهه 70 فردی مثل عبدالکریم سروش، چنین بحثهایی را مطرح میکرده، اما آنچه در این روزها باعث فربهتر شدن این روایت شده، شاید تا حدودی بهنوعی روایتگری است که در دوره ما زندگی را بیرون از همه ساحتها اصالت داده و از طرفی زیستن را زیبا و از طرفی دیگر خنثی نشان داده است. این بحث خود البته بحث و یادداشتی دیگر میطلبد، اما آنچه در پس این دوگانهسازی شکل گرفته، اصالتدهی به زندگی بدون بافت و فهم دوران است و گویی زندگی در جایی شکل میگیرد که مثل یک روستای دورافتاده از شهر، میتواند از وضعیتی که در شهر در جریان است خود را دور کند یا تن به شرایط بدی که در شهر شکل گرفته است، ندهد. این فهم از زندگی است که دوگانه زندگی و ایدئولوژی را شکل داده است. حال آنکه انسانهای معمولی در زندگی روزمره هر چند خود را درگیر سیاست و ایدئولوژیهای وقت نشان دهند، اما درحقیقت در پیشفرضها و عمل روزمره خود در بر گیرنده و مدافع نوعی ایدئولوژی هستند.
این درک از انسان معمولی که او میتواند حملکننده نوعی ایدئولوژی باشد همیشه با بیتوجهی بسیاری از اهل فکر روبهرو بوده است. حال آنکه در زندگی روزمره عملی که به آن میکروپلتیک میگویند یعنی میلورزی به شکلی از زندگی دربرگیرنده نوعی موقعیت سیاسی است و انسانهای معمولی در کنش خود در بر گیرنده نوع عمل سیاسی یا وضعیت سیاسی هستند که در پس تن دادن به ایدئولوژیهای خاصی شکل میگیرد، در نتیجه طرح دوگانه بین زیستن یا ایدئولوژیک اندیشیدن نوعی برساخت سیاسی است که در پس جنگ سرد شکل گرفته بوده و به گفته فوکویاما یکی از ابزارهای پیروزی لیبرالیسم تغییر امیال جوامع غیرلیبرال با طرحهایی بین دوگانه اینچنینی است، یعنی چنین دوگانههایی حاصل یک جدل سرتاسر ایدئولوژیک در دوره جنگ سرد است که لیبرالیسم دیگری خود را مانع زندگی کردن و شکلی از ایدئولوژیک اندیشیدن معرفی کرده که تا به امروز به طریق مختلفی بازیابی شده است.
اما در لحظه حال هر چند صادق بوقی در برگیرنده نوعی ایدئولوژی است اما تا هنگامی که در وضعیت میکروپلتیک قرار داشت، مدافع شکلی از ایدئولوژی در قالب زیستن خود بوده که در صحنه اجتماعی هر چند اهمیت دارد، اما مروج نوعی فرمی به ساحت اجتماعی نبود یعنی او در زندگی فردی خود مقاومتی را علیه اشکال دیگر زیستن برقرار کرده، اما بعد از آنکه او بیشتر به جهت عملش اهمیت داشته باشد، خود او نماد نوعی مقاومت شد، به شکلی از یک وضعیت مقاومت در لایههای زیستن به مروج نوعی زیستن بدل شده است و این لحظه را همان دگرگونی عصر ما علیه زندگی کردن میتوان معرفی کرد. در بحثهای متاخر جامعهشناسی فرهنگی در آستانهای که از فمینیسم پرسش میشود، سوالی طرح شده که آیا فمینیسم که خود زیر سایه اقتصاد نئولیبرالی بوده، اصلا دارای اصالتی است؟ یا این چرخه اقتصاد نئولیبرالی است که طرح فرهنگی کنش فمینیستها را شکل داده است. این پرسش به این جهت است که میل و کنش در عصر حاضر به هیچ وجه خنثی نیست و بافت اجتماعیای که از شکل سیاستورزی شکل میگیرد، امیال و پیشفرضهای اجتماعی را دگرگون کرده است. درباره صادق بوقی هم میتوان چنین بحثی را بهطور جدی مطرح کرد. ایشان حال در این روزها که تعداد دنبالکنندگانشان بیش از یک میلیون شده و سیر صعودی هم دارد، تقریبا به بنگاه تبلیغاتی بدل شده است که برای دیدگاههای مختلفی تبلیغ کرده و برای کسب درآمد اقدام میکند؛ هر چند ما نمیتوانیم عمل او را محکوم کنیم یا در پس محکوم کردن رفتار او نیستیم. در جامعه ما که در بر گیرنده شرایط خاصی است و بسیاری از مردم در اوضاع مختلفی از منظر اقتصادی زندگی میکنند، جناب صادق بوقی دیگر قطعا نماینده زیستن نیست، بلکه او مروج نوعی از سبک زندگی است که شاید در بسیاری از موارد مانع از زیستن روزمره مردم شده است یا به تعبیر بهتر با شکلی از اینفلوئنسری که در این لحظات دارد، دیگر نماینده مردم یا انسانهایی که در حاشیه هستند، نیست بلکه خود او تبدیل به سوژهای میشود که همیشه متن علیه حاشیه پرقدرتتر عمل کند و زندگی معمولی که باید مدافع نوعی از تفکر باشد برای بقای خود به جهت هژمونیک شدن فردی که مدافع نمادین اقلیتی در صحنه زندگی بود، پیامی دریافت میکند که زیستن در اقلیت بیمعنی است. زندگی کردن برای آنچه خود مطلوب قلمداد میکنید بیمعنی است و زندگی یعنی تن دادن به ایدئولوژیهای فربه عصر ما که ماحصل سرمایهداری متاخر هستند. این پیام بیشباهت با پیامی که فیلم «انگل» به کارگردانی «بونگ جون- هو» صادر میکند، نیست؛ چراکه آنجا هم فردی که قصد داشت پدر خودش را از دل یک شرایط بد و نابرابر یا وضعیت سرمایهداری خارج کند، هیچ راهی بهجز ثروتمند شدن یا تن دادن به سبکی از زندگی ندارد. این پیام جبری نوعی زیستن علیه هر گونه زندگی است؛ چراکه باید انسانها همه ابزاری که برای متفاوت زیستن دارند را ترک کنند و با وضعیتی خود را تطبیق دهند که قطعا علیه زندگی است. اگر جناب صادق بوقی در آینده متوجه نباشد او هم مثل بسیاری از افراد که شعار شادی و زیستن دادند و بعد از مدتی فقط شاد زیستن را مصادف با نوعی زیستن تعریف کردند، تقلیل پیدا میکند. اما مشکل نگارنده متن با فردی مثل صادق بوقی نیست، بلکه با برساختهایی است که قصد دارند او را نماینده زیستن معرفی کنند.