تاریخ : Sat 09 Dec 2023 - 01:36
کد خبر : 90103
سرویس خبری : فرهنگ و هنر

آقای خاص  موسیقی فیلم

مجید انتظامی پس از ۱۰ سال دوری کنسرت «همراه با خاطره‌ها» را روی صحنه برد؛

آقای خاص موسیقی فیلم

هر روز، سر ظهر یا سر شب، هر طور شده بود خودش را به خانه می‌رساند و اذان موذن‌زاده را گوش می‌کرد تا حس کند در ایران است. این برایش قوت قلبی بود.

میلاد جلیل‌زاده، خبرنگار گروه فرهنگ: پدرش در استخدام وزارت فرهنگ بود و یک حقوق کارمندی داشت. بازیگر تئاتر هم بود و گاهی در بعضی فیلم‌های سینمایی بازی می‌کرد اما نه در فیلم‌های بفروش آن روزها. گزیده‌کار بود و اصول و چهارچوب فرهنگی خاصی داشت، برای همین دلش نمی‌خواست پسرش اساسا وارد کار تئاتر یا سینما شود. در آن روزها سینما و حتی تئاتر پر بود از کارهایی که یک آدم چهارچوب‌مند شرم می‌کرد حتی تماشایشان کند، چه رسد به اینکه جزء عوامل یکی‌شان باشد. پدر، عزت خودش را حفظ کرده بود و توانست در هر کاری حاضر نشود اما مطمئن نبود که اگر پسر هم وارد این کار شود، تا انتها بتواند در برابر همه پیشنهادها مقاومت کند. به پسرش گفت برو سراغ موسیقی و یک ساز را یاد بگیر. پسرک خیلی شیطنت می‌کرد و اطرافیان و دوست و فامیل اکثرا می‌گفتند او هیچی نمی‌شود و به جایی نمی‌رسد. داستان آدم‌هایی که اطرافیان‌شان فکر می‌کنند هیچی نمی‌شوند و اتفاقا به اوج می‌رسند، همیشه جذاب بوده است. یک بار قبل از اینکه پسرک به مدرسه برود، در شش سالگی سیم ویولن عمویش را از روی شیطنت کشید و صدای دنگی که از آن برآمد، بند دلش را پاره کرد. حس کرد عاشق این صدا شده. به قیافه‌اش نمی‌خورد که بخواهد اینقدر در این صدا عمیق شود اما واقعیت همین بود. به خودش گفت چه معجزه غریبی در این صدا هست که همه را به سکوت و تحسین وا می‌دارد؟ مجید به مدرسه رفت و از آنجا که سحر آن صدا در عمق جانش نفوذ کرده بود، بعد از دبستان تصمیم گرفت وارد هنرستان شود. برای ورود به هنرستان آزمونی می‌گرفتند و چندین استاد تشخیص می‌دادند که بهتر است هر متقاضی چه‌سازی بزند. به یکی نی و به دیگری فلوت پیشنهاد می‌دادند اما هیچ‌کدام مجید را تحویل نگرفتند. اینها هم فکر کردند او به درد هیچ‌کاری نمی‌خورد. داشت توی هنرستان ناامیدانه پرسه می‌زد و می‌رفت و می‌آمد تا اینکه یکی از اساتید اتریشی او را دید و لبخندی زد و گفت این پسر به درد ساز ابوا می‌خورد. یک ساز بادی غریب با چوبی دوقمیشی که موزیک‌های روستایی غربی را با آن می‌زنند و ریشه در سرنای ایرانی دارد. معلوم بود که بچه زرنگ‌ها هیچ‌کدام‌شان نمی‌خواهند ساز مهجور ابوا، ساز تخصصی‌شان باشد و این تنها چیزی بود که برای مجید باقی ماند. همین هم خوشحالش کرد چون دید بالاخره به درد چیزی خورده است. راستش این بود که نواختن ابوا سخت‌تر از سازهای بادی دیگر مثل فلوت و کلارینت بود و موزیسین‌های بزرگی مثل باخ و موتزارت و اشتراوس برایش ارکسترهایی نوشته بودند که تکنواز آنها همین ساز بود. مجید انتظامی کارش را در همان ابتدای راه سخت‌تر و ویژه‌تر از بقیه آغاز کرد و امروز هزاران بار بیشتر از شاگردزرنگ‌های همکلاسی‌اش که فلوت و نی نصیب‌شان شد، نام او پرآوازه شده است. او همان روز آنقدر خوشحال شد که در خیابان می‌دوید و با خودش مرتب ریتم‌های موسیقی را زمزمه می‌کرد؛ بُم، بُم، بُم... بعدها همان ریتم‌هایی که مجید در راه مدرسه زمزمه می‌کرد، به ماندگارترین موزیک‌ها در حافظه جمعی ایرانیان تبدیل شدند. او استعداد ذاتی عجیبی در خلق و پرورش ملودی داشت و این چیزی نیست که یک نفر صرفا با آموزش بتواند آن را به دست بیاورد. از هنرستان، ‌سازی را گرفت که چندان سالم نبود اما با همان می‌رفت داخل کمد خانه و می‌نواخت تا همسایه‌ها را اذیت نکند و شب و روزش شده بود نواختن. به قدری ذوق داشت و پشتکار نشان داد که شش ماه بعد عضو ارکستر سمفونیک شد. ۲۰۰ تومان هم دستمزد گرفت که برای آن زمان و برای آن سن و سال رقم خوبی بود. سال ۴۷ وقتی دیپلم هنرستان را گرفت، برای درمان کلیه به آلمان رفت؛ سرزمین موزیسین‌های بزرگ. وقتی قرار بود برگردد، پدرش توصیه کرد آنجا بماند و تحصیل موسیقی را ادامه دهد. خانواده بافرهنگی بودند اما آنقدری پولدار نبودند که مجید بتواند با خیال راحت در دیار غربت فقط به درس و دانشگاه فکر کند. مجید، هم بیمار بود و ضعیف شده بود و هم باید برای تامین مخارجش سخت کار می‌کرد. مرتب به پدرش نامه می‌نوشت و می‌گفت خسته شده و می‌خواهد برگردد. می‌گفت سختی‌ها به کنار، غربت کلافه‌اش کرده. پدرش می‌گفت آدم تا به کوه و کمر نخورد، آدم نمی‌شود و توصیه می‌کرد که مجید بماند و آب‌دیده شود و بعد برگردد. هر روز، سر ظهر یا سر شب، هر طور شده بود خودش را به خانه می‌رساند و اذان موذن‌زاده را گوش می‌کرد تا حس کند در ایران است. این برایش قوت قلبی بود.

بازگشت به خانه
بالاخره زمان بازگشت به ایران رسید. در دهه ۵۰ شمسی هستیم و فضای عمومی کشور در آن ایام بسیار گرفته است. سینمای موج نو در سال ۵۳ با فشارهای حکومتی کاملا خفه شده و فیلمفارسی هم هر قدر مخاطبانش کمتر می‌شوند، برای اینکه یک‌جور خودش را به چشم بیاورد، ورق‌های جدیدی از ابتذال را رو می‌کند. این سیکل معیوب برای سینما به‌شدت ویرانگر است و مخاطبان هر روز کمتر می‌شوند. فیلم‌های خارجی و به‌خصوص آمریکایی تمام پرده‌های سینما را در ایران پوشانده‌اند و به نظر نمی‌رسد که امیدی بتوان یافت. در زیرلایه این وضع اسفبار اما موجی از شورمندی و ابتکار هست که فرصت چندانی برای عرض‌اندام پیدا نکرده. واروژان که ۱۰-۱۱ سال از مجید انتظامی بزرگ‌تر است، با خودش دستگاه مخصوصی از فرنگ برای تنظیم موسیقی آورده که ویژگی‌های خاصی دارد. او در تولید و پرورش ملودی هم خلاقیت جانانه‌ای دارد. بعضی از جوان‌ترها مثل بابک بیات، محمدرضا علیقلی و مجید انتظامی تحت تاثیر سبک او قرار گرفتند. مجید انتظامی در سال ۵۶ برای یکی از انیمیشن‌های کانون پرورش موزیکی ساخت که بعدها در انیمه «بچه‌های کوه آلپ» هم استفاده شد و به گوش همه خورد و همان سال برای فیلم «سفر سنگ» مسعود کیمیایی هم موسیقی نواخت و به این شکل وارد فضای کار حرفه‌ای سینما شد. فیلمی که علی شریعتی هم در پشت صحنه آن حضور داشت و معلوم نبود اگر کشور فضای انقلابی پیدا نمی‌کرد، آیا اساسا می‌توانست رنگ پرده را ببیند یا نه. اواخر سال ۵۷ بالاخره آن اتفاق بزرگ رخ داد و همه چیز زیر و رو شد.

ادامه مطلب را اینجا بخوانید.