عطیه کشاورز: جماعت 10نفره پشت در خانه مادر مقتول رسیدند. زن در را نیمهباز گذاشته و خودش رفته بود. میهمانهای ناخوانده که با وساطت برادر بزرگتر و جانباز مقتول جرات کرده بودند سراغ زن بیایند، «یاالله»گویان داخل حیاط رفتند، اما کسی در خانه نبود که به استقبالشان بیاید. دو ساعت گذشت. جماعت داخل حیاط در انتظار زن، این پا و آن پا میکردند که بالاخره به خانه برگشت. حاجآقا پورتقی به نمایندگی از جمع گفت که تنها به قدر صرف چای و چند کلام حرف آمدهاند، اما زن داغدیده جواب داد: «من دعوتتان نکردهام که حالا بخواهم از شما پذیرایی کنم.»
زخمی که بعد از 5 سال کهنه نشد
ماجرا به پنجسال قبلتر برمیگردد؛ روزی که صدای فریاد از کوچه بلند شد. هیچکس نفهمید دعوا سر چه بود و از کجا شروع شد، اما چند جوان بهجان هم افتادند و وسط کوچه قیامتی برپا شد. چندنفری از همسایهها خودشان را به کوچه رساندند تا غائله را بخوابانند، اما زورشان به آنها نرسید؛ در کشاکش دعوا و یقهگیری و فریاد و ناسزا، ناگهان چاقویی از ضامن درآمد و شکم پسر 25ساله همسایه را درید و جوی خون به راه افتاد.
پسری که چاقو از جیبش درآمد، پشت میلههای زندان به 30سالگی رسید؛ سهبار تا پای چوبه دار رفت، اما اعدامش به تعویق افتاد. دیگر نه فرصت زیادی برای گرفتن رضایت داشت و نهچندان امیدی؛ تمام خانواده مقتول راضی به بخشش شده بودند، غیر از یک نفر؛ مادر مقتول. هر روز این پنج سال برای مادر مقتول به اندازه یکسال طول کشید؛ هربار نوه کوچک و یتیمشدهاش را میدید، داغ دلش تازه میشد و اتفاقات آن روز جلوی چشمانش رژه میرفت. همه این پنجسال را دوندگی کرد و هر چه داشت و نداشت را فروخت تا بتواند حکم اعدام قاتل پسرش را بگیرد و حالا باز هم یک عده میهمان ناخوانده وسط حیاط خانه او ایستادهاند تا برای او که جان پسرش را گرفت، رضایت بگیرند. مادر در بین آن جمع که مسئولان زندان بودند و چند روحانی، فقط حاجآقا پورتقی را خوب میشناخت که به زندان رفتوآمد داشت و در جریان پرونده آنها قرار گرفته بود. مادر مقتول فقط او را خوب میشناخت.
جوان اما پر خیر
نامش جلیل است اما از سال ۱۳۸۶ که لباس طلبگی به تن کرد و از سال ۱۳۹۰ که امام جماعت مسجد امامزاده یالدوز شهرستان مرند استان آذربایجانشرقی شد، بیشتر به حجتالاسلام جلیل پورتقی شناخته میشود. سالهاست کار تبلیغی میکند. فعالیتش در مسجد به اقامه نمازجماعت و برگزاری مراسم عید و عزا محدود نمیشود. او مسجد را به پایگاهی تبدیل کرده که در آن کارگاههای مختلف با حضور سخنرانان مشهور کشور برگزار میشود و با استفاده از این شرایط توانسته در 10 سال گذشته، علاوه بر تامین جهیزیه ۵۰ زوج، برای ترک اعتیاد جوانان و توانمندسازی بانوان سرپرست خانوار، اتفاقات خوبی را رقم بزند. با این همه، اوج شهرت او در میان اهالی به روزهای کرونا باز میگردد.
تجهیز اموات و تسلای بازماندگان
اواخر سال 1399، جلیل پورتقی با همراهی هفت روحانی دیگر گروه طلاب جهادی را با هدف انجام کارهای فرهنگی راه انداخته بودند که کرونا همه برنامههایشان را بههم ریخت. روزهای اول اپیدمی، مصادف شده بود با یک بیخبری سراسری؛ تقریبا هیچکسی به قطعیت نمیدانست چه باید کند. روزهایی که به قول حاجآقا پورتقی ازدسترفتگان کرونا مظلومانه و بدون غسل و نماز به خاک سپرده میشدند و هیچکس هم برای تسلای خانوادههایشان پا پیش نمیگذاشت؛ «آنقدر این قضیه دردناک بود که از نماینده ولی فقیه و دفتر رهبری استفتا گرفتیم؛ وقتی گفتند باید غسل و کفن و نماز انجام شود، کار را شروع کردیم.» گروه طلاب جهادی بهجای کارهای فرهنگی که قرار بود انجام دهند، وسط میدان آمدند؛ علاوه بر تجهیز اموات و غسل و دفن ازدسترفتگان، به خانوادههایشان هم سر میزدند و تسلیت میگفتند؛ در حیاط خانه مینشستند و چند کلامی روضه میخواندند. پورتقی میگوید: «این روضههای خانگی برکات زیادی داشت. مثلا یادم هست یک راننده تریلی ۵۰ساله با دیدن ما به پهنای صورت گریه کرد و گفت که سه روز است که مادرم مرده، حتی خواهرها و برادرهایم سری به خانه ما نزدهاند اما شما را که دیدم، سبک شدم.»
حجله مهربانی وسط میدان شهر
در روزهای اوج کرونا رسانهها از برپایی حجله مهربانی خبر دادند؛ اقدامی ابتکاری از طلبهای که نمیخواست چندان نامش سر زبانها بیفتد. بنای یادبودی وسط شهر و به یاد همه عزیزانی که کرونا آنها را از ما گرفت، برپا شد تا هرکسی از کنار آن عبور میکند فاتحهای نثار درگذشتگان بخواند. پورتقی میگوید: «این کارهم دل آنهایی که فرصت عزاداری نداشتند را آرام کرده بود، هم بهانهای شد تا خانوادهها هزینه مراسم عزیزانشان را نذر بستههای معیشتی ارزاق کنند که آنها را به نام کسی که فوت شده بود بهدست خانوادههای نیازمند شهر میرساندیم.»
از تولید ماسک تا شیفتهای بیمارستانی
کرونا که شدت گرفت، کادر درمان فرسوده شد؛ در بیمارستان شهر بیش از ۱۰۰ بیمار بدحال کرونایی بستری بودند، اما امکانات و نیروی انسانی کم بود. اینجا بود که طلاب جهادی وارد سنگری تازه شدند و با کمک بانوان هیاتی شروع به تولید بستههای بهداشتی کردند که بعد از استریلیزه شدن در مرکز سرمسازی، در اختیار مردم و بیمارستان قرار میگرفت. برای حل مشکل کمبود پرسنل، متقاضیان در سه شیفت تقسیم شدند؛ در هر شیفت شش روحانی به کمک کادر درمان بخش کرونا رفتند. پورتقی میگوید: «باید اول خودمان برای مراقبت از بیماران و غسل دادن اموات پیشقدم میشدیم تا بقیه هم پای کار بیایند. روزهای عجیبی را در بیمارستان دیدیم. مثلا یادم هست یک روز بعد از غسل و کفن یک طرف تابوت مادری را گرفته بودم، اما هیچکدام از چهار فرزندش راضی نشدند طرف دیگر تابوت را بگیرند. البته همه روزها تلخ نبود و حتی بهمناسبت روز پرستار در بیمارستان جشن گرفتیم و به لطف آستان مقدس، بین پرستاران تربت پخش کردیم.»
کوچ از بیمارستان به زندان
بعد از روزهای کرونا، برنامههای گروه طلاب جهادی بهسمت انجام کارهای فرهنگی در زندان سوق پیدا کرد؛ از بند جرایم مالی گرفته تا مواد مخدر و قتل. برنامهای که توانست چند زندانی را به آغوش خانواده برگرداند؛ مانند یک زندانی که تنها بهخاطر یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان باقیمانده از بدهیاش در زندان مانده بود. همین رفتوآمدها به زندان بود که پای او را به خانه مادری باز کرد که پنجسال برای قصاص دوندگی میکرد.
نجات جوان اعدامی
مادر مقتول تمایلی به حضور میهمانهای ناخوانده در خانهاش نداشت، اما اصراری هم به رفتنشان نمیکرد؛ همین موضوع بود که حاجآقا پورتقی را دلگرم نگه میداشت؛ «من بیشتر از همه برای آن مادر و اینکه داغش آرام بگیرد، به خانهاش رفتم؛ و وقتی همین موضوع را صادقانه به او گفتم، به دلش نشست و اجازه داد داخل خانه شویم.» در خانه مادر داغدار هرکدام از میهمانها از لذت عفو میگفتند و از سختی داغ فرزند و اجر اخروی بخشش. با این همه مادر داغدیده جز به قصاص رضایت نمیداد. پورتقی میگوید: «دو ساعت تمام صحبت کردیم، اما انگار هیچ حرفی کارساز نبود. تا اینکه از روحانی سیدی که در جمع بود خواهش کردم روضه بخواند؛ بهنظرم برکت نام حضرت علیاکبر(ع) بود که دل آن مادر را که زن بسیار فهمیدهای هم بود، آرام کرد و راضی به بخشش شد.» جلیل پورتقی تاکنون پروندههای زیادی را با میانجیگری ختم به خیر کرده و معتقد است این واسطهگریها و فعالیتها بخشی از وظایف یک روحانی و مبلغ است.