تینا سیدجمالی: سلام عرض میکنم خدمت شما عزیزان، دانشجویان جدیدالورود دانشگاه صداوسیما و همچنین مسئولان محترم این دانشگاه. در بدو سخن، لازم میدانم از جناب آقای دکتر اسفندیاری، ریاست محترم دانشگاه که این فرصت را برای حقیر به جهت حضور در جمع شما عزیزان فراهم کردند، سپاسگزاری کنم. مشاهده چهرههای مومن، پرانگیزه و بانشاط درمیان شما، امید زیادی را برای آینده این دانشگاه و سازمان صداوسیما ایجاد میکند و لذا خوشحالم که درکنارتان هستم. خوشبختانه دانشگاه صداوسیما طی سالهای اخیر با تحولات خوبی روبهرو بوده و با برنامهریزی و همت مدیران محترم دانشگاه، این تحولات همچنان ادامه دارد. موضوع سخنرانی من، «بازخوانی مدرنیته؛ معایب، مزایا و مواجهه با آن» است. قبل از ورود به مباحث اصلی، لازم میدانم چند مطلب مقدماتی را خدمتتان عرض کنم.
مقدمه
مدرنیسم دورهای بسیار مهم از تاریخ فکری، فرهنگی، علمی، تکنیکی و صنعتی بشر است که از دگرگونیهای گسترده در جامعه غربی در مسیر میل به توسعه و کسب قدرت و رفاه از طریق تغییر نگاه به عالم، به انزوا کشاندن سنت و دین و به میدان آوردن عقل و تجربه تدریجا بهوجود آمد. برای درک عمیق مدرنیته نمیتوان از فهم تاریخ مذهب و رابطه آن با دنیا و نسبتش با علم صرف نظر کرد. علاوهبر این آنچه در عصر رنسانس در اروپا رقم خورد، چیزی نیست که بتوان از روی آن پرید و بدون واکاوی جزئیات آن بهسمت ادراک مدرنیته رفت. رنسانس که از آن به برزخ میان قرون وسطی و مدرنیته تعبیر میشود، مرحلهبهمرحله، زمینه دگردیسیهای فکری و نهایتا تولد مدرنیته را در اروپا ایجاد کرد و به مدد پیشرانهای گوناگون به سایر نقاط جهان سرایت کرد.
درواقع مدرنیته جنبشی است که منعکسکننده میل به جایگزین شدن مجموعهای از اندیشهها، ارزشها، نمادها و رفتارهای جدید در زندگی فردی و اجتماعی و در پاسخ به تغییرات سریع علم، فناوری و جامعه بهویژه پدیده صنعتی شدن و شهرنشینی خصوصا کلانشهرهاست. به بیان واضحتر مدرنیسم با احساس سرخوردگی نسبت به دوران سنت یا گسست آگاهانه از گذشته است.
برخی عناصر و مولفههای اصلی مدرنیسم عبارتند از اومانیسم یا انسانمحوری (دربرابر خدامحوری )، سکولاریسم (که معنای وسیعی دارد و کمترین آن، انفکاک دین از جامعه است)، ساینتیسم یا علمزدگی (که علم را در حد خدا بالا میبرد و سلطه آن بر انسان را قطعی توصیف میکند)، لیبرالیسم فرهنگی یا آزادیخواهی (که فارغ از مباحث مربوط به لیبرالیسم اقتصادی، خاستگاه آزادی فردی را به جزئی لاینفک از حیات انسان مدرن تبدیل میکند)، فردگرایی یا فردباوری (به معنای تقدم فرد بر جامعه که آثار آن در حوزه اقتصاد ملموستر است.)
با سپری شدن تدریجی و گامبهگام دوره رنسانس و از اواخر قرن هفدهم، مدرنیته بهطور طبیعی ابتدا در ایتالیا و سپس در فرانسه، انگلیس و سایر نقاط گوناگون اروپا بروز و ظهور پیدا کرد. تا اوایل قرن نوزدهم در اروپا، چند انقلاب بزرگ را مشاهده میکنیم که هریک در شکلگیری وجهی از مدرنیته مهماند. برای نمونه در سال 1789 انقلاب کبیر فرانسه با شعار آزادی، برابری و برادری رخ داد که با لغو پادشاهی، اولین جمهوری در جهان تاسیس شد و سپس لائیسیته بهنحو پرقدرتی در فرانسه و بعد اروپا ترویج شد. بین سالهای 1760 تا 1840 انقلاب صنعتی را در انگلستان داریم که با اختراع ماشین بخار آغاز شد و سپس پشت سر هم دگرگونیهای فراوانی را در صنعت و تولید و بهتبع آن مصرف و سبک زندگی ناشی از آن بهوجود آورد. درباره اینکه چرا اروپا کانون تولد و شکوفایی مدرنیته است، نظرات گوناگونی وجود دارد اما آنچه مسلم است بهجز حوادث متنوع قرون وسطی و آثار و تبعات سلطه مسیحیت و بهطور کل سنت دراروپا، ظرفیتهای فراهمشده در اروپا- از مسیر استعمار، امپریالیسم و بردهداری- در تبدیل اروپا به کانون مدرنیته بیاثر نبوده است، درعینحال تعمیم دادن این موضوع به کل مدرنیته هم صحیح نیست.
اگر سوال شود که چه چیزی تحتتاثیر مدرنیته است، باید سوال را برگردانیم به اینکه چه چیزی تحتتاثیر مدرنیته نیست! بهنظر میرسد مدرنیته عمدتا بهواسطه، علم و فناوری، میلیونها کالای صنعتی ضروری و غیرضروری و انواع قواعد و دیسیپلین، مانند اکسیژن در جو وارد زندگی انسانها شده و کمتر جایی از مدرنیته و آثار و تبعات آن خالی است. در چنین شرایطی چه بخواهیم و چه نخواهیم در بخش مهمی از زندگی فردی و اجتماعی خود در اتمسفر مدرنیته قرار داریم و چهبسا بهجای جنگ با کلیت مدرنیته باید به فکر کاهش مضرات و معایب آن و بهخدمت در آوردن مدرنیته در جهت تحقق اهدافی باشیم که در شرایط انفعال و وادادگی دربرابر مدرنیته، این اهداف قابلتحقق نیستند.
در این میان عدم مطلقگرایی و توجه به گوناگونی در مدرنیته از اهمیت فراوانی برخوردار است. این تصور که مدرنیته در تمام اروپا و آمریکای شمالی و سایر نقاط دنیا یکدست است و در آن تنوع و تکثری وجود ندارد، یک تصور خام و سطحی است.
درنظر گرفتن غرب مدرن بهمثابه یک کل، مواجههای مسامحهآمیز با غرب است؛ چراکه غرب چه در عصر رنسانس و چه در دوران مدرن، همواره با تکثرات فکری، فرهنگی و بهتبع آن سیاسی و اقتصادی روبهرو بوده است. شما وارد هر نقطه از اروپا بشوید، ظهور قرائت متفاوتی از مدرنیته را مشاهده میکنید. بااینحال یک نکته را نیز نمیتوان نادیده گرفت و آن اینکه روح مدرنیته- که شاید بتوان از آن به اومانیسم تعبیر کرد- در تمام غرب با همه تنوع و تکثری که در آن باید فرض شود، وجود داشته و دارد.
از طرف دیگر مطلقگویی در قضاوتهایی که در باب غرب مدرن و مزایا و معایب آن میشود، به صواب نزدیک نیست.
اصولا خیلی از آنچه بهعنوان حاصل ارزیابی از غرب قابلارائه است، نسبی است و از پشت عینک خاصی دیده شده و لذا مطلقاندیشی و جزمگرایی در غربشناسی نمیتواند صحیح باشد. با این اوصاف آنچه در این سخنرانی طرح میشود حتما قابلنقد است. ضمنا نباید از نظر دور داشت که آنچه بهعنوان پستمدرنیسم یا پسانوگرایی و پساتجددگرایی مطرح شده و اولینبار در سال 1949 و پس از جنگجهانی دوم وارد ادبیات فکری غرب شد، مغایر با اصول مدرنیسم نیست و اتفاقا بیشترین اهتمام خود را به نقد مدرنیته عینیتیافته (یا خود انتقادی ) و تمرکز برای خالصسازی مدرنیته و اسطورهزدایی و ایدئولوژیزدایی از آن معطوف میدارد.
مزایا
شاید این منصفانه باشد که هرگونه نقدی درباره غرب از مزایا و نقاط قوت آغاز شود. اصولا نگاه سیاه و سفید به غرب و ارائه این جمعبندی که هر آنچه برآیند مدرنیته تلقی میشود، بهدلیل ابنتای بر جهانبینی غیرالهی یا اومانیسم، پلید و سیاه است، یک جمعبندی معقول و واقعبینانه نیست. این روشن است که در اندیشه اسلامی، به فرهنگها و تمدنهای دیگر، نگاه سراسر سیاهی وجود ندارد و لذا نهتنها تلاش برای یافتن مزایا و نقاط قوت ممدوح است، بلکه درصورت شناسایی مزایا و نقاط قوت، استفاده از آنها در فرهنگ و تمدن اسلامی، امری مسبوق به سابقه است. به نظر میرسد مدرنیته بهصورت نسبی و نه مطلق، مزایا و نقاط قوتی دارد که نمیتوان آنها را نفی کرد و نادیده گرفت؛ برای نمونه، یک. تلاش غرب مدرن در مسیر خرافهستیزی؛ دو. کمک موثر غرب به افزایش قدرت و رفاه انسان و جوامع انسانی که نهتنها با گذشته قابلمقایسه نیست، بلکه در مواردی شکوهمند است؛ سه. افزایش سلامتی و طول عمر انسانها در اثر افزایش علوم، فناوریها و محصولات بهداشتی و درمانی؛ چهار. علم و تکنولوژی در همه ابعاد که گسترش برقآسا و وسیع آن بهویژه آثاری که بر زندگی انسان داشته است، شگفتانگیز است؛ پنج. ارتقای سواد انسانها و جوامع انسانی و رشد انواع آگاهیهای آنان نسبت به ابعاد گوناگون زندگی فردی و اجتماعی؛ شش. گسترش ارتباطات و تعاملات بشری و کوچک شدن جهان که از آن به تبدیل جهان به یک دهکده تعبیر میشود؛ هفت. حقوق بشر که با وجود نقدهایی که به برخوردهای گزینشی و ریاکارانه برخی دولتهای غربی به تحقق آن وجود دارد، شرایط انسانها و جوامع انسانی را بهمراتب از قبل بهتر و شرافتآمیزتر کرده است؛ هشت. آزادی و حقوق فردی که بدونتردید بهرغم نقدهایی که به آن در دو ساحت نظر و عمل وجود دارد، ایجاد فرصتهای آن در غرب بینظیر است. اصولا تلاش برای تامین آزادی فردی در حوزههای مذهبی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در مرکز کل پروژه مدرن قرار دارد و بشر هیچگاه به اندازه الان آزاد نبوده است؛ نه. شکلدهی سطح و درجهای عالی از دولت- ملت و بهتبع آن، تثبیت حقوق دولتها و حقوق شهروندی دربرابر نگاه ارباب- رعیتی و امثال این نگاهها؛ ده. استبدادستیزی و دموکراسی که حتما بهمدد مدرنیته نهتنها به شکوفایی رسیده است، بلکه در مسیر پرپیچوخم و حتی انتقادآمیزی که داشته، دستاوردهای بزرگی نیز بهنفع آزادی، اخلاق و عدالت در جهان داشته است.
معایب
جدای از استادان و محققان شرقی و مسلمان که درباره معایب و آسیبهای مدرنیته صحبت کردهاند، خود متفکران غربی درباره ضعفها و عیوب مدرنیته به وفور سخن گفتهاند.
من در اینجا میان نظرات اندیشمندان شرقی و غربی پیوند برقرار کردهام. روشن است که هرکدام از سرفصلهایی که بهعنوان عیب مدرنیته ذکر میکنم مستقلا قابل بحث است اما هدف اصلی در اینجا، ارائه یک تصویر کلی است.
برای خواندن متن کامل گزارش،
اینجا را بخوانید.