تاریخ : Sat 11 Nov 2023 - 03:45
کد خبر : 88001
سرویس خبری : ایده حکمرانی

درباره دانش و دانشگاه ملی

عینیت و علوم انسانی؛

درباره دانش و دانشگاه ملی

تا جایی که مساله دانشمند علوم فرهنگی/ اجتماعی برمی‌گردد، هنوز می‌توان از سطح دیگری از تاثیرگذاری قضاوت‌های ارزشی شخص دانشمند، در جریان پژوهش‌های علمی صحبت کرد. درحالی‌که در سطح انتخاب موضوع، وابستگی‌های‌فرهنگی دانشمند ضمن معنادار کردن مساله‌ای که از ارزش شناختن برخوردار شده، به مبنایی برای موضوع‌شناسی در مطالعات علمی تبدیل شده است. در سطح دوم از این تاثیرگذاری قضاوت‌های ارزشی محدوده‌های امکانی یک پژوهش علمی در علوم فرهنگی/ اجتماعی را فراهم می‌‌آورند.

حمید ملک‌زاده، دانش‌آموخته علوم سیاسی (اندیشه‌سیاسی) دانشگاه تهران: بحث درباره عینیت یا آبجکتیویتی، در مقاله‌ای که در اینجا با آن سروکار داریم، در پیوند با قسمی عمل معنا بخشی به داده‌های تجربی، از طرف شخص پژوهشگر باید فهمیده شود. پژوهشگری که از درون افق فرهنگی خاصی، و با عنایت به قصدهای ارزشی مشخصی به «ایجاد نظم تحلیلی در واقعیت تجربی» (وبر، ص91) دست می‌زند. از این جهت می‌توانیم بگوییم بحث درباره عینیت بحث درباره معنادار بودن یا اگر دقیق‌تر بگوییم معنادار شدن است. معنادار شدن اصلی‌ترین بخش از فعالیتی است که یک دانشمند علوم فرهنگی/ اجتماعی ممکن است به آن مشغول باشد. از خلال همین معنادار شدن یا عینی شدن، واقعیت تجربی است که هدف غایی همه انواع علوم فرهنگی محقق می‌شود؛ ایجاد نظم تحلیلی در روایت تجربی.
معنادار شدن واقعیت تجربی، همچنین به چیزی فرهنگی تبدیل شدن دلالت می‌کند. از این منظر آنچه معنادار است، ابژه‌ای فرهنگی است یا به ابژه‌ای فرهنگی تبدیل شده، یعنی ارتباط مستقیمی با قضاوت‌های ارزشی پژوهشگر دارد یا در عمل معنابخشی پژوهشگر از چنین ارتباطاتی برخوردار می‌شود. به هر تقدیر چیزها در عمل معنابخش پژوهشگر و در ارتباط با ایده‌های ارزشی او، تا جایی که به فرهنگ خاصی تعلق دارد از عینیت برخوردار می‌شوند. عناصر مختلفی که در این تعریف از عینیت مشاهده می‌کنیم، هرکدام به‌نحوی در جریان تبدیل کردن داده‌های تجربی به واقعیت‌های فرهنگی کارکردهایی دارند. این عناصر به‌طور مشخص عبارتند از شخص پژوهشگر، افق فرهنگی خاصی که پژوهشگر درون آن جهان را تجربه می‌کند، قضاوت‌های ارزشی حاضر در افق فرهنگی پژوهشگر، و نهایتا ربط علّی که هر شخص منفرد فرهنگی را با مجموعه دیگری از شخص‌های فرهنگی در ارتباط قرار داده و نهایتا نظم تحلیلی موردنظر را ایجاد می‌کند. در ادامه به تفکیک درباره هرکدام از این عناصر مطالبی را خواهم آورد.
هر پژوهش علمی در همه ساحت‌های قابل‌تصور از دانش علمی ناگزیر توسط یک یا مجموعه‌ای پژوهشگران انجام می‌شود. وسوسه دستیابی به‌نوعی دانش علمی که از طریق استفاده از روش‌هایی ناب، زمینه‌ساز کشف قوانین عام حاکم بر پدیده‌های طبیعی و فرهنگی را فراهم بیاورد، از مهم‌ترین وسوسه‌های چیزی است که امروزه به‌عنوان علم جدید می‌شناسیم. امکان قرار گرفتن شخص پژوهشگر در جایی بیرون از یا بالای موضوعی که مورد مطالعه قرار می‌دهد، از طریق استفاده از روش‌های علمی مناسب، از مهم‌ترین دعاوی علم جدید، در همه ناحیه‌های مختلف آن بوده است، تا جایی که همین در بالای موضوع قرار گرفتن را که عموما ابزار دستیابی به بی‌طرفی اخلاقی در پژوهش علمی به حساب آمده است، به‌عنوان وجه تمایز دانش علمی از دیگر گونه‌های دانش بشری معرفی کرده‌اند. در روایتی که ماکس وبر از مفهوم عینیت در علوم اجتماعی ارائه کرده، این وسوسه بنیادین در دانش علمی جدید، اساسا به چالش کشیده شده است. وبر به‌صراحت اعلام کرده است که«ایستار بی‌تفاوتی اخلاقی هیچ ربطی به عینیت ندارد.» (وبر، ص100)
اینکه بگوییم ایستار بی‌تفاوتی اخلاقی هیچ ربطی به عینیت علمی ندارد، بیش از چیز دیگری در رابطه با مساله بی‌طرفی پژوهشگر در به انجام رسانیدن پژوهش علمی معنا پیدا می‌کند. براساس نزدیک‌ترین معنای این عبارت، پژوهشگر در سرتاسر کاری که به‌عنوان پژوهش علمی انجام می‌دهد، به همراه مجموعه‌ای از قضاوت‌های ارزشی به‌خصوصی که به او تعلق دارند، حاضر است. این حضور را چه آگاهانه باشد چه نه، در وجوه مختلفی از یک پژوهش علمی می‌توان شناسایی کرد و مسائل مربوط به هرکدام را مورد بررسی قرار داد. اگر این مساله را درنظر بیاوریم که از نظر وبر «در علوم اجتماعی، ‌انگیزه طرح مسائل علمی، درواقع همیشه از مسائل عملی ریشه می‌گیرد» (وبر، ص101)، آنگاه نخستین وجه از وجوه تاثیرگذاری قضاوت‌های ارزشی متعلق به پژوهشگر در جریان پژوهش علمی برای مشخص خواهد شد؛ سطح انتخاب موضوع پژوهش.
آنچه از این منظر وبری، شخصی را وامی‌دارد درباره مساله خاصی به پژوهش علمی دست بزند رابطه مشخصی با قضاوت‌های ارزشی آن شخص خاص برقرار می‌کند. به بیان خود وبر «تشخیص وجود یک مساله علمی، از نظر شخصی، همراه است با دارا بودن ارزش و‌ انگیزه‌هایی که جهت‌گیری خاصی دارند.» (وبر، ص101) درواقع آنچه یک واقعیت تجربی را به موضوع ارزشمندی برای مطالعه علمی تبدیل می‌کند، نهایتا چیزی نیست جز رابطه‌ای که آن واقعه تجربی با قضاوت‌های ارزشی شخص پژوهشگر برقرار کرده ‌است. از این منظر، رابطه مشخصی بین نفس انتخاب موضوع پژوهش و معنای فرهنگی آن موضع برای شخص پژوهش‌گر دارد؛ تنها چیزی، در مقام موضوع پژوهش، برای دانشمند در علوم فرهنگی/ اجتماعی از ارزش شناختن برخوردار می‌شود که به چیزی فرهنگی/ معنادار برای او تبدیل شده باشد. به روایت وبر «واقعیت تجربی برای ما هنگامی به «فرهنگ» تبدیل می‌شود که آن را به ایده‌های ارزش ربط بدهیم.» (وبر، ص122)
تا جایی که مساله دانشمند علوم فرهنگی/ اجتماعی برمی‌گردد، هنوز می‌توان از سطح دیگری از تاثیرگذاری قضاوت‌های ارزشی شخص دانشمند، در جریان پژوهش‌های علمی صحبت کرد. درحالی‌که در سطح انتخاب موضوع، وابستگی‌های‌فرهنگی دانشمند ضمن معنادار کردن مساله‌ای که از ارزش شناختن برخوردار شده، به مبنایی برای موضوع‌شناسی در مطالعات علمی تبدیل شده است. در سطح دوم از این تاثیرگذاری قضاوت‌های ارزشی محدوده‌های امکانی یک پژوهش علمی در علوم فرهنگی/ اجتماعی را فراهم می‌‌آورند. برای روشن‌تر شدن آنچه از گفتن این عبارات در ذهن داریم باید تعریفی که ماکس وبر برای علوم فرهنگی/ اجتماعی ارائه کرده است باز گردیم: «علوم فرهنگی رشته‌هایی هستند که پدیده‌های زندگی را با توجه به معنای فرهنگی آنها تحلیل می‌کنند. اهمیت و معنای هیاتی از پدیده‌های فرهنگی و پایه و اساس این اهمیت و معنا را نمی‌توانیم به کمک دستگاهی از قوانین تحلیلی- هرقدر هم که کامل باشد- استنتاج و معقول کنیم، زیرا پیش‌فرض معناداری و اهمیت وقایع فرهنگی، سوگیری ارزشی به‌سمت آنهاست.» (وبر، ص 122) از این فقره به‌خوبی می‌توان فهمید که در صورت‌بندی وبر از علوم فرهنگی/ اجتماعی، دانش علمی فرهنگی اصولا مشروط به ایده‌هایی ارزش‌گذار است؛ ایده‌هایی که به‌طور اصولی در کار معنا بخشیدن به واقعیت‌های زندگی تجربی هستند. همین‌طور با عنایت به بحثی که پیش‌تر درباره رابطه معناداری و شناختنی بودن یک واقعه تجربه آورده‌ایم، می‌شود این‌طور ادعا کرد که ربط‌های ارزشی شخص، نقش مستقیمی را در محدوده‌های امکانی به انجام رسیدن یک مطالعه علمی در علوم فرهنگی/ اجتماعی برعهده دارند. اجازه بدهید تا این مساله را کمی روشن‌تر کنیم.
آن‌طور که پیش‌تر گفتیم نفس مساله‌مند شدن یک واقعیت اجتماعی برای پژوهشگر، ارتباط مستقیمی با قضاوت‌های ارزشی او دارد. مساله‌مند شدن در اینجا، یعنی رابطه‌ای که یک واقعیت تجربی با فرهنگی که جهان را برای شخص دانشمند معنادار کرده ‌است، برقرار می‌کند. نقش قضاوت‌های ارزشی دانشمند در اینجا به این صورت عمل می‌کند که: الف. دانشمند به‌عنوان موجودی فرهنگی، در جهانی از معانی فرهنگی زندگی می‌کند، ب. ظهور یک مساله عملی، یعنی پیدا شدن واقعیت تجربه‌ای هنوز معنادار نشده، درون این جهان فرهنگی و توسط دانشمند شناسایی می‌شود، ج. دانشمند تلاش می‌کند این مساله جدید را معنادار کند و د. رابطه این واقعیت تجربی را که حالا به داده‌ای فرهنگی تبدیل‌شده با معانی از پیش موجود در جهان فرهنگی خود معلوم کرده، و«نظمی تحلیلی را به آن نسبت دهد.» همان‌طور که می‌بینید براساس ج، هر واقعیت تجربی برای اینکه به داده‌ای فرهنگی تبدیل شود، در امکانات افقی فرهنگی که از پیش وجود دارد، یعنی معانی از پیش‌موجودی که دانشمند درون و به‌واسطه آنها واقعیت تجربی را می‌فهمد، از معنای تازه برخوردار می‌شود. همین‌طور و براساس د، کاری که دانشمند درنهایت انجام می‌دهد، ارائه کردن نظم تحلیلی جدیدی است که موضوع پژوهش علمی خودش را در پیوند با آنچه پیش‌تر برای او معنادار بوده است، قرار می‌دهد. به‌معنای روشن‌تر ربط‌های ارزشی یک دانشمند علوم فرهنگی/ اجتماعی، پیش‌فرض‌های ذهنی او در مواجهه با واقعیت تجربی را معلوم می‌کنند. این مساله در پیوند مستقیم با بحثی که پیش‌تر درباره «بی‌معنا بودن بی‌طرفی اخلاقی در علوم فرهنگی/ اجتماعی» مطرح کرده بودیم باید فهمیده شود. از این منظر علوم فرهنگی به‌معنای موردنظر وبر «حاوی پیش‌فرض‌های «ذهنی» خواهد بود، البته تا هنگامی که این علم مولفه‌هایی از واقعیت را بررسی می‌کند که گرچه غیرمستقیم به وقایعی مربوط می‌شوند که ما به آنها معنای فرهنگی نسبت می‌دهیم.» (وبر، ص 130) آنچه تا اینجا آورده‌ایم، خلاصه‌ای از همه آن چیزی بود که می‌شد درباره اهمیت شخص دانشمند به‌عنوان یک هستی فرهنگی در ارتباط با عینیت علمی در فهمی که وبر از این مفهوم داشته است، ارائه کرد. در بخش بعدی تلاش می‌کنیم نشان بدهیم عینیت در علوم اجتماعی، آن‌طور که تا اینجا آوردیم، چه جور رابطه‌ای با نفس پژوهش علمی، ابزار و وسایل، و اهداف نهایی آن خواهد داشت.
در هر پژوهش علمی «ما جویای شناخت پدیده تاریخی هستیم و منظور از تاریخی بودن: معنادار بودن پدیده در فردیت خود(Eigenart) است.» (وبر، ص 124) این عبارت دربردارنده همه آن مسائلی است که پیش‌تر درباره رابطه شخص دانشمند و قضاوت‌های ارزشی او مطرح کردیم. اما همچنین می‌شود آن را به‌عنوان مقدمه‌ای برای وارد شدن به مسیر جدیدی که در این بخش برای گفت‌وگو انتخاب کرده‌ایم درنظر آورد. برای انجام دادن این کار باید قبل از هر چیز، یک بار دیگر به هدفی که وبر برای علم فرهنگی/ اجتماعی درنظر آورده ‌است، اشاره کنیم: هدف علم فرهنگی، ایجاد نظم تحلیلی در واقعیت تجربی است. (وبر، ص91) بر این اساس می‌توانیم این‌طور بگوییم علم فرهنگی/ اجتماعی دانشی است که ضمن نشان دادن ربط‌های علی میان پدیده‌های فرهنگی، به واقعیت آشفته تجربی را به‌صورت تحلیلی به نظم درمی‌آورد. او این کار را از طریق برقرار کردن پیوند مفهومی میان عناصر تجربی معنادار شده در عمل معنابخش دانشمند انجام می‌دهد. از این جهت می‌توانیم بگوییم که هدف غایی یک علم فرهنگی/ اجتماعی، معنادار کردن واقعیت تجربی گسترده و آشفته و به معنا در آمده‌ای است که در مقابل دانشمند قرار گرفته است؛ وقتی می‌گوییم هدف علم فرهنگی/ اجتماعی، ایجاد نظم تحلیلی در واقعیت تجربی است، منظور ما این است که هدف این علم معنادار کردن واقعیت تجربی است. براساس این تعریف، دانش علمی فرهنگی/ اجتماعی را نمی‌شود دانشی هنجاری/ تجویزی به حساب آورد. به بیان خود وبر «وظیفه یک علم تجربی نیست که هنجارهای الزام‌آور یا آرمان‌هایی وضع کند که بتوان از آنها دستورالعمل‌‌هایی برای فعالیت علمی استخراج کرد.» (وبر، ص 89) با این حساب نمی‌توانیم این‌طور ادعا کنیم که هیچ رابطه مشخصی میان کار دانشمند علوم فرهنگی/ اجتماعی با زندگی عملی وجود ندارد؛ این رابطه، رابطه‌ای است که در سطح انتخاب موضوع و حدود امکانی به انجام رسانیدن پژوهش علمی توضیح داده می‌شود.

برای خواندن متن کامل گزارش، اینجا را بخوانید.