مسعود زمانیمقدم، پژوهشگر علوم اجتماعی:
نقدی بر نقد حسن محدثی
اخیرا دکتر حسن محدثی در نوشتههایی با عنوان درباره کورش، که در کانال تلگرامشان منتشر شدهاند، به نقد و بررسی چندوجهی کورش کبیر و تاریخ باستان ایران پرداخته است. چنانکه انتظار میرفت این نوشتههای ایشان با واکنشهای تندی از سوی بخشی از عموم مخاطبان مواجه شد. نقد اصلی من در این مطلب کوتاه به نوع رویکرد محدثی در نقد فرهنگ است. البته باید بگویم که برای من، همواره ذهن و رویه پرسشگر و نقاد و جستوجوگر استاد حسن محدثی ارزشمند و تأملبرانگیز بوده است و اگرچه با رویکرد ایشان همسو نیستم، اما بیاحترامی و اهانت به ایشان را به دلیل اظهارنظر و تحلیلشان بیانصافی در حق ایشان و رویهای نادرست در برخورد با اندیشهورزان میدانم. به هر حال باید درمورد نوشته ایشان چند نکته را ذکر کنم.
مسعود زمانیمقدم، پژوهشگر علوم اجتماعی: اخیرا دکتر حسن محدثی در نوشتههایی با عنوان درباره کورش، که در کانال تلگرامشان منتشر شدهاند، به نقد و بررسی چندوجهی کورش کبیر و تاریخ باستان ایران پرداخته است. چنانکه انتظار میرفت این نوشتههای ایشان با واکنشهای تندی از سوی بخشی از عموم مخاطبان مواجه شد. نقد اصلی من در این مطلب کوتاه به نوع رویکرد محدثی در نقد فرهنگ است. البته باید بگویم که برای من، همواره ذهن و رویه پرسشگر و نقاد و جستوجوگر استاد حسن محدثی ارزشمند و تأملبرانگیز بوده است و اگرچه با رویکرد ایشان همسو نیستم، اما بیاحترامی و اهانت به ایشان را به دلیل اظهارنظر و تحلیلشان بیانصافی در حق ایشان و رویهای نادرست در برخورد با اندیشهورزان میدانم. به هر حال باید درمورد نوشته ایشان چند نکته را ذکر کنم.
بیشتر مورخان و شرقشناسان و پژوهشگران تاریخ از کورش به نیکی یاد کردهاند. هرودوت، گزنفون و آشیل که از بزرگان یونان باستان بودهاند درباره خوشنامی کورش نوشتهاند و او را پدری خردمند، مهربان و واقعبین برای اهالی سرزمین ایران دانستهاند. در بین مورخان و شرقشناسان معاصر نیز کورش جایگاه بلندی داشته است. برای مثال ریچارد فرای به سیاست آشتیخواهانه کوروش اشاره میکند. این خوشنامی بهحدی بوده که حتی برخیها فارغ از درستی یا نادرستی ادعایشان معتقدند که او همان ذوالقرنین مذکور در قرآن است. آیا ما میتوانیم به این راحتی نظر مورخان بزرگ تاریخ را، آنهم وقتی که دسترسی مستقیم به تاریخ نداریم، نادیده بگیریم؟
محدثی در تحلیل تاریخ دچار خطای زمانپریشی شده است. یعنی اینکه کورش و تاریخ باستان ایران را بر مبنای ارزشها و معیارهای جهان کنونی داوری کرده است. ایشان جنگجویی و جهانگشاییهای کورش را نقد میکند، گویی در آن زمان سایر پادشاهان جهان جنگجو نبودهاند و درصورت داشتن قدرت، کشورگشایی نکردهاند. کشورگشایی و جهانگشایی در آن زمان رسم قدرتمندان و حتی ضرورتی اجتنابناپذیر برای حفظ تمدنهای بزرگ بوده است. برای مثال به جنگهای تمدنهای بابل، آشور، ایلام، ایران، یونان، روم و حتی تمدنهای جهان اسلام و دنیای مسیحیت بنگرید. اتفاقا امتیاز و ویژگی کوروش و خوشنامی او به این دلیل بوده که در جنگها و جهانگشاییهایش در مقایسه با دیگر پادشاهان بیرحم و خونریز نبوده است. صلحطلبی، میانهداری، رواداری و مداراگری کورش که مورخان به آن اشاره داشتهاند در این زمینه است که معنا مییابد.
محدثی ضمن برجسته کردن اسطورهسازی از کورش آن را به دوران پهلوی دوم ربط میدهد. درحالیکه درست است که در دوران پهلوی به تاریخ ایران باستان توجه ویژهای شد اما چنانکه ذکر شد اکثر مورخان باستان و معاصر غربی از کورش به نیکی یاد کردهاند و کورش محصول دوران جدید نیست. با این همه چه ایرادی دارد اگر یک شخصیت تاریخی عموما خوشنام را بهعنوان یک سرمایه فرهنگی برای کشورمان ارج بنهیم و از او کسب هویت ملی و فرهنگی کنیم؟
به نظرم در نقد فرهنگ باید محتاط بود. نقد رادیکال فرهنگ و اسطورههای فرهنگی، ملی، قومی یا مذهبی یک سرزمین بیشتر از اینکه امری روشنگر برای مردم باشد تخریب هویت و ارزشهای تاریخی آن مردم است. در این میان اصلا اهمیتی ندارد که این نقد از حیث رویکرد منطقی و عقلانی درست و حقیقی باشد. آنچه مهم است اشتباه بنیادین چنین نقدی است که همانا بیاحترامی به خود مفهوم جامعهای است که از قضا خود منتقد هم بخشی از آن و مولود آن است. در واقع حقیقت اسطورهها و ارزشهای فرهنگی در کارکردشان در زیست اجتماعی جامعه و مردم است و جامعه در طول تاریخش در این اسطورهها و ارزشها بازنگری میکند. از اینرو هرگونه نقدی اگر میخواهد صورت بگیرد باید این موضوع را در نظر داشته باشد آیا ما با نقد رادیکال فرهنگی جامعه را آگاهتر میکنیم، یا اینکه با چنین نقدی اساسا خود جامعه را نادیده میگیریم؟ من موافق نقد رادیکال فرهنگ و سنتها نیستم. طبیعی است که فرهنگ امری ثابت و ایستا نیست و با تغییرات اجتماعی دگرگون میشود و با نظمی درونی بهطور پیوسته خود را بر پایه کارکردهای انسانی و اجتماعیاش اصلاح میکند. از اینرو، نقد رادیکال آن نشاندهنده نوعی بیگانگی با جامعه است و حاصل تفکری است که زمینه زدوده شده است. افزون بر این اهمیت فرهنگ و سنتها در زمانه و زمینه پرشتاب و دلهرهآور کنونی در این است که ذهن پراکنده و بلاتکلیف و بیخانمان ما مردم این جهان آشفته را تا حدودی تسکین میدهد و منسجم میکند؛ این نکتهای که میبایست همواره در نقد روشنفکرانه فرهنگ در نظر داشت. اما در آخر باید پرسید که اساسا یک جامعهشناس چرا باید با فرهنگ و ارزشهای تاریخی یک جامعه و دوستداران آن فرهنگ دست به گریبان شود؟ آیا مقصود آگاهیبخشی و روشن کردن اذهان است؟ فارغ از اینکه آگاهیبخشی وظیفه جامعهشناس هست یا نه، درافتادن نفرتبرانگیز و حاشیهساز با مردم و باورهای آنها چه سودی به بار میآورد؟