تاریخ : Tue 31 Oct 2023 - 03:46
کد خبر : 87269
سرویس خبری : فرهنگ و هنر

بهمن از آنچه فکر می‌کنید، نزدیک‌تر است

آثار احتمالی جشنواره فجر کدام است؟ برنامه وزارت ارشاد چیست؟

بهمن از آنچه فکر می‌کنید، نزدیک‌تر است

سوال اینجاست که آیا راه دیگری برای ساختن فیلم ارزشی جز این وجود ندارد که یک تکه از تاریخ را برداریم، پرده‌بندی کنیم تا داستانی شود و سپس دکوپاژ کنیم تا ببریم سر صحنه و فیلمش را بسازیم؟ آیا نباید ترسید که با این افراط بی‌حد، رفته‌رفته یکی از شیوه‌های اصیل و اثرگذار فیلمسازی چنان دل مخاطب را بزند که دیگر نتوانیم سراغ آن برویم؟

میلاد جلیل‌زاده، خبرنگار گروه فرهنگ: هم‌شکلی یک دست و کلیشه‌سازی مفرط از بزرگ‌ترین آفات کار هنری در ایران است. هر از چندی یک نفر یا یک گروه پیدا می‌شوند و راه جدیدی را آزمایش می‌کنند، پنجره جدیدی را می‌گشایند و اثر بدیعی خلق می‌کنند. بعد باقی جماعت دنبال همان یک نفر یایک گروه را می‌گیرند و آنقدر تقلید می‌کنند که آن درون‌مایه بدیع و تازه را به ابتذال می‌کشند. اگر دقت کنیم چه در سینمای روشنفکری و چه در سینمای تجاری نمونه‌های متعددی از این دوره‌ها را می‌بینیم؛ دوره‌هایی که تا فصل منسوخ شدن‌شان فرا برسد، خون به دل کسانی خواهد شد که لزوم تغییر مسیر را یک گزاره بدیهی و ساده می‌دانند. گزاره‌ای بدیهی که ظاهرا باید به عقل هر کسی برسد اما به شکل ناباورانه‌ای اجرا نمی‌شود. مثلا در سینمای پس از انقلاب جریان روشنفکری یک مدت درگیر سینمایی بود که با به هم وصل کردن نقاطی از قبیل کیارستمی و تارکوفسکی و سینمای شرق اروپا، می‌شد محدوده‌اش را ترسیم کرد یا پس از انتشار «هامون»، شخصیت روشنفکر و نویسنده‌ای که در آن فیلم بود، بارها و بارها تکرار شد و شکل کلیشه پیدا کرد. در سینمای تجاری هم همین وضعیت وجود داشت. یک مدت تمام فیلم‌ها اکشن بودند و موضوع‌شان قاچاق مواد مخدر بود و در بهترین‌هایشان جمشید آریا با سر تاس بازی می‌کرد. بعد فیلم‌های دختر-پسری باب شد و چهره جوان‌اول‌هایی که با فوکول لَخت و مشکی و گاهی با گیتار زیر بغل، در تلاش برای رسیدن به محبوبه‌شان بودند، شد همه سینما. دخترهایشان هم تا جایی که سانسور مانع نمی‌شد، شبیه پسرها شده بودند و کتونی می‌پوشیدند و کوله می‌انداختند. پس از آن هم کلیشه‌ها به شکل دیگری ادامه پیدا کرد که نامش را می‌توان موج دوم فیلمفارسی یا فیلمفارسی حلال گذاشت. نه در زمانه‌ای که همه تجاری‌سازها دنبال کار اکشن بودند، کسی چندان به نیاز مخاطبان دیگر برای آثار دختر-پسری یا کمدی توجه می‌کرد، نه بعدها که دختر-پسری باب شد، کسی به‌طور جدی سراغی از اکشن و کمدی گرفت، نه حالا که کمدی‌های جلف روی دور هستند، کسی به سلایق دیگر فکر می‌کند. همه دنبال این می‌گردند که ببینند چه چیزی قبلا جواب داده و از روی همان کپی کنند. اگر از دوگانه معروف سینمای روشنفکری و تجاری بیرون بیاییم و به کارهایی که عموما با برچسب ارزشی شناخته می‌شوند هم دقت کنیم باز همین معضل را خواهیم دید. تعداد فیلم‌هایی که با موضوع مبارزات انقلابی در سال‌های ابتدایی پس از انقلاب ساخته می‌شد به حدی بالا بود که حتی به وادی فیلم و سریال‌سازی کودک هم کشید و مجموعه «چاق و لاغر» بیژن بیرنگ با درون‌مایه‌ای که به ساواک مربوط بود، در همین چهارچوب قرار می‌گرفت. بعد اما رفته‌رفته این فضاهای داستانی فراموش شد و به دهه ۸۰ که رسیدیم اصولا دیگر هیچ فیلمی در این باره ساخته نمی‌شد. سینمای دفاع مقدس هم همین روند را تجربه کرد. پس از آن پرداختن به موضوعات دیگری مثل گروهک‌های مسلح و ضدانقلاب در دهه ۶۰ مدتی سکه رایج بازار شدند و حالا روی دور این افتاده‌ایم که پرتره‌های تاریخی معاصر، خصوصا سرداران شهید جنگ را در یک فیلم نشان دهیم. سوای از بدنه اصلی سینمای ایران که به جای ایده‌پردازی، اهل پیروی از کلیشه‌هاست، مسئولانی که باید از این آثار حمایت کنند هم به‌نوعی دیگر درگیر کلیشه‌های ذهنی خودشان هستند؛ طوری که انگار حس می‌کنند ساختن فیلم درباره هر کدام از این شخصیت‌ها، مثل این است که خیابان یا بزرگراهی به نام آن شخصیت کرده باشند و نوعی ادای دین است و در بیلان‌های کاری و مدیریتی‌شان درخشش چشمگیری پیدا می‌کند. این وضعیت کار را به جایی رسانده که سال گذشته در جشنواره فیلم فجر درحالی‌که ترافیک آثار ارزشی بدون مبالغه نسبت به تمام دوره‌های پس از انقلاب کم‌سابقه بود هیچ فیلمی را نمی‌شد سراغ گرفت که کاملا قصه خودش را گفته باشد و روایتگر یک رویداد تاریخی یا بخشی از زندگی یک شخصیت ممتاز نباشد. تردیدی نیست که باید واقعه‌نگاری داستانی و ترسیم سینمایی پرتره اشخاص ممتاز را کاری جذاب و بایسته دانست اما آیا سزاوار است که همه شیوه‌های دیگر قصه‌گویی و فیلمسازی تعطیل شوند و فقط همین یک سبک و شیوه بر مدار بماند و آنقدر ادامه پیدا کند که دل همه مخاطبان را بزند؟ اگر رسول ملاقلی‌پور، احمدرضا درویش، ابراهیم حاتمی‌کیا و باقی فیلمسازان ارزشی دهه ۶۰، قرار بود در دهه ۹۰ یا دهه ۱۴۰۰ پا به وادی کار حرفه‌ای بگذارند، قطعا به آنها میدانی برای ساخت آثاری از قبیل «دیده‌بان»، مهاجر»، «پرواز در شب»، «افق»، «کیمیا» و امثال آنها داده نمی‌شد چون هیچ‌کدام از این فیلم‌های ماندگار، عکس‌برداری و سپس انعکاس رویداد تاریخی نبوده‌اند؛ هرچند به سبب زیست کارگردان‌شان در فضای جنگ، روح حقیقی و واقعی آن دوران را بازتاب می‌دادند. حتی فیلمسازان آن دوره برای دلاوران اسطوره‌های جنگ چنان حرمت و عظمتی قائل بودند که به‌راحتی جرات نمی‌کردند طرف ترسیم چهره هر کدام‌شان در سینما بروند. مثلا مرحوم ملاقلی‌پور چنان تلویحی و دورادور سراغ شخصیت حمید باکری رفت که بدون توضیحات فرامتنی، اساسا کسی متوجه ارتباط فیلم هیوا با شهید باکری نمی‌شد اما حالا از محمد بروجردی تا محمد جهان‌آرا، از شهید شیرودی تا شهید ستاری، از زین‌الدین و باکری تا عبدالرسول زرین و حتی بچه‌های رادیو آبادان و پالایشگاه آبادان روستاهای کردستان هر شخصیتی که در گوشه‌ای از تاریخ دفاع مقدس بوده تبدیل به فیلم می‌شود. البته بعضی از این فیلم‌ها درخشان هستند و بعضی دیگرشان اگر هم شاهکار نباشند، به‌طور قطع ارزش تماشا دارند اما سوال اینجاست که آیا راه دیگری برای ساختن فیلم ارزشی جز این وجود ندارد که یک تکه از تاریخ را برداریم، پرده‌بندی کنیم تا داستانی شود و سپس دکوپاژ کنیم تا ببریم سر صحنه و فیلمش را بسازیم؟ آیا نباید ترسید که با این افراط بی‌حد، رفته‌رفته یکی از شیوه‌های اصیل و اثرگذار فیلمسازی چنان دل مخاطب را بزند که دیگر نتوانیم سراغ آن برویم؟
نکته دیگر اینجاست که تعریف ما از فیلم ارزشی هم کلیشه است. انگار باید ارزشی بودن فیلم و اساسا شعارهایش جوری از عنوان‌بندی و موضوع قصه‌اش بیرون بزند که هر مدیر نامتخصص در امور فرهنگ و نادقیق در شیوه‌های تاثیرگذاری نرم و غیرمستقیم هم بتواند متوجه ارزشی بودن آن شود و بودجه‌ها را پرداخت کند. سینما باید سبک زندگی بسازد و جهان‌بینی بدهد و برای این کار لازم نیست حتما جار بزند که چه می‌کند. آیا همه فیلم‌های سینمایی آمریکا مستقیما با موضوع دفاع از سیاست‌های ایالات‌متحده و تمجید از سرمایه‌داری ساخته می‌شوند یا اینکه موضوعات‌شان متنوع و سرگرم‌کننده است و در زیرلایه‌هایش سبک زندگی آمریکایی، برتری ذهن غربی و القصه هر چیزی که کنار آمدن با آمریکا را آسان می‌کند، به‌طور ناخودآگاه تزریق می‌شوند؟ اینکه در یک دوره از جشنواره اکثریت غالب فیلم‌ها مستقیما به موضوعات سیاسی و ارزشی پرداخته باشند لزوما نشانه‌ای از جلو افتادن گفتمان انقلاب نیست، بلکه فقط چیزی برای دلخوشی مدیران است یا ابزاری برای پر کردن بیلان‌های آنها. اگر یک مدیر فرهنگی به واقع دغدغه تاثیرگذاری روی مخاطب را داشته باشد، حاضر به حمایت از کارهایی می‌شود که جلوه ریاکارانه‌ای ندارند و ارزشی بودن‌شان به‌وضوح از روی ظاهر فیلم پیدا نمی‌شود؛ اما چنین آثاری را مطلقا در سال‌های اخیر سینمای ایران نمی‌بینیم مگر اینکه مساله‌مندی ناپیدا و ارزشمند آن، از دغدغه خود فیلمساز آماده باشد و برایش مزدی هم نخواسته باشد. از آنجایی که سینمای ایران بدون بودجه‌های دولتی عملا نمی‌تواند به حیاتش ادامه دهد هدایت نرم و اثرگذار فیلمسازان به سمت ساختن آثار متنوعی که برآمده از خلاقیت و ابتکار خودشان است و در چند مورد اساسی و بنیادین، سبک زندگی و جهان‌بینی ارزشمند ایرانی و اسلامی را مراعات می‌کند، تدبیری موثرتر و سازنده‌تر از چیزی است که حالا در مدیریت فرهنگی کشور می‌بینیم.

برای خواندن متن کامل گزارش، اینجا را بخوانید.