تاریخ : Tue 26 Sep 2023 - 04:20
کد خبر : 85251
سرویس خبری : سیاست

روزگار سخت شازده

رضا پهلوی و یک عمر شکست مطلق در دنیای سیاست؛

روزگار سخت شازده

رضا پهلوی مانند دیگر چهره‌های اپوزیسیون این روزها دوران سختی را می‌گذراند. تجارت و کسب‌وکار براندازی که طی دهه گذشته به آرامی رو به گسترش بود، سال گذشته با اتفاقات پس از فوت مهسا امینی با سرعت بی‌سابقه‌ای رشد کرد و گسترش یافت.

علی فلاحی، خبرنگار: رضا پهلوی مانند دیگر چهره‌های اپوزیسیون این روزها دوران سختی را می‌گذراند. تجارت و کسب‌وکار براندازی که طی دهه گذشته به آرامی رو به گسترش بود، سال گذشته با اتفاقات پس از فوت مهسا امینی با سرعت بی‌سابقه‌ای رشد کرد و گسترش یافت. وقایع پاییز ۱۴۰۱ و تغییرات ناگهانی‌ای که شاهد آن بودیم بارقه‌های امید زیادی را در دل اپوزیسیون روشن کرد. خام‌ترهایشان مشغول روزشماری برای براندازی جمهوری اسلامی بودند و چمدان‌هایشان را برای بازگشت به ایران به‌قول خودشان آزاد بسته بودند، اما باتجربه‌ترهایشان با کوله‌باری از تجربه شکست‌های ریز و درشت براندازان را در دهه‌های گذشته، به‌خوبی می‌دانستند که باز هم خبری از براندازی نیست و سرمست از فرصت جدیدی که پیش آمده بود تنها به فکر افزایش سهم خود از منابع مالی سرشار اسپانسرهای پروژه براندازی بودند. اما دسته دوم نمی‌توانستند بدون شور و هیجان و‌ انگیزه دسته اول کاری از پیش ببرند. ساده‌لوحانی باید می‌بودند که سراب را آب نمی‌دیدند و با تکاپوهای حقیقی و مجازی خود تنور پروژه براندازی را داغ نگه می‌داشتند تا دسته دوم همزمان که جلوی دوربین‌ها از نزدیک بودن روز پیروزی نهایی می‌گفتند، در پشت‌صحنه تلاش‌های دسته اول را برای اسپانسرها فاکتور کنند تا این‌گونه از سرابی که حتی یک قطره آب هم نداشته ماهی خود را گرفته باشند. اما رفته‌رفته و با گذشت زمان، هرچه پیاده نظام اپوزیسیون به سراب پوچ رویای براندازی نزدیک‌تر می‌شدند و هرچه بیشتر درد سیلی‌های محکم واقعیت را روی صورت‌های خود حس می‌کردند، تکاپوی سردمداران اپوزیسیون برای زنده نگه داشتن جریان نیمه‌جان براندازی بیشتر می‌شد. اگر براندازی برای پیاده‌نظام رویا و آرمانی بود که روز و شب چشم‌انتظارش بودند، برای رهبران اپوزیسیون کسب‌وکاری بیش نبود. اما تجارتی بسیار پرسود که به هیچ قیمتی حاضر نبودند از شیرینی آن دست بکشند. اما این تکاپوی سردمداران اپوزیسیون مانع سهم‌خواهی‌ها و خودخواهی‌های هریک از آنها نشد و با پایان شلوغی‌های خیابانی در ایران هریک از آنها به‌تنهایی مشغول دست‌وپا زدن برای حفظ پروژه نیمه‌جان براندازی شدند. درحالی‌که فرا رسیدن سالگرد فوت مهسا امینی نیز نتوانسته این جریان نیمه‌جان را دوباره در خیابان‌ها و فضای مجازی زنده کند، روزگار برای چهره‌های شاخص اپوزیسیون که نگران از بین رفتن منابع درآمدشان هستند به سختی می‌گذرد. اما حساب رضا پهلوی از همه آنها جداست، چون هریک از آنها منبع درآمد دیگری به‌جز تجارت پررونق براندازی‌ بازی دارند. اگر مسیح علی‌نژاد می‌تواند از تجربه خبرنگاری‌اش استفاده و از این راه کسب درآمد کند، اگر حامد اسماعیلیون می‌تواند روی مطب دندانپزشکی‌اش حساب کند، اگر نازنین بنیادی امیدوار است به حرفه سابقش که همه می‌دانیم و بهتر است چندان به آن نپردازیم برگردد، رضا پهلوی جز سرمایه‌های به‌سرقت‌رفته از ملت ایران و کسب درآمد از پروژه براندازی امیدی به هیچ‌گونه منبع درآمدی ندارد. او 40 سال است که به‌قول خودش «تمام‌وقت مشغول فعالیت سیاسی علیه جمهوری اسلامی بوده و فرصتی برای هیچ کار دیگری نداشته است.» کسی مانند او که در هفتمین دهه زندگی‌اش هیچ حرفه و مهارت مشخصی ندارد، طبیعی است که بیش از همه نگران از دست رفتن این منبع بی‌نهایت پول و سرمایه باشد. از طرف دیگر او برخلاف سایر چهره‌های شاخص اپوزیسیون که به‌تازگی وارد عرصه تجارت براندازی شده‌اند، دوران کودکی و نوجوانی خود را در دربار پهلوی و با امید و آرزوی رسیدن به سلطنت گذرانده و امروز بیش از سایر اپوزیسیون در حسرت رسیدن به قدرت در ایران می‌سوزد. روح‌الله زم در مصاحبه‌ای درباره او گفته بود برخی شب‌ها در خانه خود برای سان دیدن از ارتش خیالی شاهنشاهی تمرین می‌کند. گرچه او به‌تازگی یاد گرفته که حرف از رفراندوم آزاد و تشکیل دموکراسی سکولار بعد از براندازی بزند اما سال‌ها خود و طرفدارانش با آرزوی بازگشت سلسله پهلوی به قدرت روزگار گذرانده‌اند. اما حالا امروز ولیعهدی که دستش به ته‌دیگ ۲۵۰۰ سال نظام شاهنشاهی هم نرسید و در آستانه رسیدن به سلطنت کاخ آرزوهایش فرو ریخت، بیش از همیشه شکست‌خورده و درمانده است. ۴۳ سال از روزی می‌گذرد که در قاهره سوگند پادشاهی یاد کرد اما امروز بیشتر از همیشه از رویای دیرین خود دور شده و با ته کشیدن منابع مالی‌ای که پدر و مادرش از ملت ایران دزدیده بودند در تکاپوی زنده نگه‌داشتن تجارتش و پول به دست آوردن از تنها راهی است که درطول ۴۴ سال گذشته یاد گرفته است؛ درآمدزایی از اپوزیسیون‌بازی. به بهانه حال‌ و روز اسفناک رضا پهلوی بر کارنامه 40 سال فعالیت سیاسی که او سراسر شکست مطلق بوده نگاهی می‌اندازیم و شرایط امروز او را بیشتر بررسی می‌کنیم.

۴۳ سال پر از حسرت و شکست
گرچه او هیچ‌گاه شخصیت سیاسی موثری نبوده و نیست اما اولین فرزند پسر شاه مملکت که باشی، ناخواسته تولدت هم اتفاقی سیاسی است؛ خصوصا وقتی که شاه از دو همسر اولش هیچ پسری نداشت و خاندان پهلوی نگران سرنوشت مبهم ادامه سلطنتش بود. اما با به دنیا آمدن رضا همه‌چیز تغییر کرد و همه فکر می‌کردند که او قرار است شخصیت مهمی در آینده سیاسی ایران باشد. وی از هفت سالگی رسما ولیعهد سلسله پهلوی شد و از همان سن برای برعهده گرفتن سمت پادشاهی ایران آموزش می‌دید و آماده می‌شد. او دوران کودکی خود را در ناز و نعمت گذرانده است؛ از شش سالگی در کاخ اختصاصی خود زندگی می‌کرد، در تولد هفت سالگی تاج ولیعهدی به سر گذاشت و طبیعی است که در تمام ایام کودکی و نوجوانی‌اش با رویای تاج و تخت پادشاهی زندگی کرده بود. اما در ۱۸ سالگی وقتی که در آمریکا بود، خانواده‌اش از ایران فرار کردند و با سقوط نظام پادشاهی در ایران تمام رویاهای او بر باد رفت. حسرت همین رویای از بین رفته تا امروز با او باقی مانده و تمام تلاش‌ها و تکاپوهایش در 40 سال گذشته اگرچه بی‌ثمر و بی‌فایده، اما در راستای رفع همین حسرت رقم خورده‌اند. او در روزهای ابتدایی پس از پیروزی انقلاب مثل سایر اعضای خانواده‌اش فراری و آواره کشورهای مختلف بود. ۲۶ دی ۱۳۵۷ آغاز حدود ۱۴ ماه دربه‌دری خانواده پهلوی بود. در این مدت آنها به کشورهای مصر، مراکش، باهاما، مکزیک، آمریکا و پاناما سفر کردند اما هیچ دولتی حاضر نبود رابطه خود را با دولت ایران با اعطای پناهندگی به این خانواده مطرود پهلوی خراب کند. دولت انگلیس نیز به همین دلیل زیربار پذیرش پهلوی‌ها در خاک خودش نرفت. سرانجام بعد از ماه‌ها آوارگی انور سادات رئیس‌جمهور وقت مصر حاضر شد که محمدرضا پهلوی و خانواده‌اش را به‌صورت دائمی در کشورش بپذیرد. محمدرضا چند ماه بیشتر فرصت پیدا نکرد که از آسایش بعد از آوارگی لذت ببرد و در مردادماه ۱۳۵۹ به‌دلیل سرطان مرد؛ رضا پهلوی هم کم‌کم داشت با زندگی‌ جدیدش کنار می‌آمد و بعد از مرگ پدرش هوس مبارزه سیاسی به سرش زد. یک روز بعد از مرگ محمدرضا درحالی‌که فقط 20 سال داشت و می‌دانست که دیگر رویای جشن تاج‌گذاری باشکوه را باید به گور ببرد در قاهره و در مقابل معدود خدم و حشم باقی‌مانده برای خانواده پهلوی سوگند پادشاهی یاد کرد و از مبارزه با جمهوری اسلامی سخن گفت. این سوگند نقطه آغازی بر فعالیت‌های سیاسی او بعد از سرنگونی خاندان پهلوی بود. به‌نظر می‌رسد همین نقطه آغاز تصویر بسیار خوبی از سایر فعالیت‌های او نیز باشد؛ تمام اقدامات سیاسی او بعد از مرگ پدرش دقیقا به اندازه همین سوگند بی‌معنی، بی‌ثمر و مضحک بودند و دقیقا مثل همان جلسه تشریفاتی قاهره که برای کسی مهم نبود، سایر اقداماتش نیز برای هیچ‌کسی جز سینه‌چاک‌های خاندان پهلوی و سلطنت‌طلبان هیچ اهمیتی نداشتند اما این تازه سرآغاز چالش‌های متعدد و پرشمار او بود. در ادامه به‌مرور مهم‌ترین چالش‌ها و بحران‌های رضا پهلوی می‌پردازیم.

شازده و بحران حل‌نشدنی محبوبیت
رضا پهلوی بعد از اموال سرقتی بسیار زیادی که بدون هیچ زحمتی به‌دست آورده، تنفر اکثریت مردم ایران از خاندان پهلوی را از پدرش به ارث برده‌ است. این اولین مانع بزرگ بر سر رسیدن به رویای دوران کودکی‌اش بود. خود او اخیرا در یک برنامه تلویزیونی در پاسخ به سوال مخاطبی که از او درباره پروژه شکست‌خورده «وکالت» پرسید، به همین چالش و مانع بزرگ اشاره کرده و گفته در سال‌های اول پس از انقلاب هر بار که برای درخواست کمک سراغ مسئولان دولت‌های غربی می‌رفتیم، اولین سوال‌شان این بود که «بر چه اساسی ادعای براندازی می‌کنید؟» و اصلا «نماینده چه کسانی هستید؟» بحرانی که اگرچه رضا پهلوی تلاش داشت آن را منحصر به سال‌های آغاز به کارش به‌عنوان اپوزیسیون جمهوری اسلامی بداند، اما ناخواسته اعتراف کرد این بحران تا همین امروز هم گریبانگیر اوست و اصلا پروژه وکالت برای عبور از همین بحران طراحی شده بود. وقتی از مضحک و بی‌ثمر بودن تمام فعالیت‌های سیاسی وی صحبت می‌کنیم، یکی از بهترین مصادیق آن همین پروژه شکست‌خورده وکالت است. اوج بی‌ثمری آن وقتی مشخص می‌شود که خود رضا پهلوی به‌صراحت از هدفش از راه‌اندازی این پروژه سخن می‌گوید.
او ادعا می‌کند این پروژه در تلاش بود پاسخی باشد به سوال همیشگی دولتمردان غربی که «شما دقیقا نماینده چه کسی هستید؟» با اینکه از همان لحظه اول بسیاری از شخصیت‌های اصلی اپوزیسیون ازجمله هنرمندان و ورزشکاران سرشناس از هیچ حمایتی از این پروژه دریغ نکردند و تبلیغات بسیار زیادی برای این کارزار صورت گرفت اما درنهایت جمعیت کسانی که به رضا پهلوی برای سرنگونی جمهوری اسلامی وکالت دادند به 500 هزار نفر هم نرسید. جمعیتی به اندازه تنها حدود نیم درصد جمعیت مردم ایران؛ آن هم برای کارزاری که امضای آن هیچ هزینه‌ای نداشته و حتی هویت امضاکنندگان نیز محرمانه باقی مانده است. رضا پهلوی گرچه سعی داشت از پذیرش عدم مقبولیتش فرار کند اما با اظهاراتش درباره پروژه‌ای که نهایتا با چندصد هزار امضا به شکست منجر شد، بیش از پیش بر نگرانی و سوال همیشگی دولتمردان غربی مهر تایید زد. او و تیم رسانه‌ای‌اش به دست خود با آغاز کردن این کارزار به خوبی نشان دادند که رضا پهلوی نماینده مردم ایران نیست تا بحران همیشگی خود را تشدید کرده باشد. در بخش دیگری از همین برنامه تلویزیونی که از طریق یکی از شبکه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور تهیه و پخش شده، خود او به صورت غیرمستقیم به کم بودن کل جمعیت حامیان براندازی در داخل کشور اشاره و از آن به‌عنوان علت شکست‌های پیاپی و صدمات زیادی که به براندازان وارد شده است یاد می‌کند.

جیب خالی شازده و سودای دست‌درازی دوباره به اموال مردم
مشکل بزرگ دیگری که سال‌ها گریبان‌گیر همه شخصیت‌های بزرگ اپوزیسیون ازجمله رضا پهلوی بوده، مساله تامین مالی فعالیت‌های پرخرجی است که تحت عنوان مبارزه سیاسی با جمهوری اسلامی فاکتور می‌شوند. گرچه خانواده پهلوی سال‌هاست از اموالی که از مردم ایران دزدیده‌اند ارتزاق می‌کنند و شازده این خانواده نیز خودش چندین بار اظهار داشته که هیچ منبع درآمدی ندارد و با کمک همان ثروتی که پدر و مادرش حین فرار از کشور با خود بردند گذران زندگی می‌کند، اما در هر صورت آنها نمی‌خواهند در جریان تجارت پرسود براندازی از قافله بقیه چهره‌های سرشناس اپوزیسیون عقب بمانند. اما همه آنها یک چالش مشترک دارند؛ همه کارنامه‌ای پر از شکست‌های بزرگ و کوچک دارند و از آن مهم‌تر، اعتبار و محبوبیتی در بین مردم ایران ندارند؛ پس طبیعتا دولت‌های غربی نیز دلیلی نمی‌بینند بودجه‌هایی را که برای براندازی جمهوری اسلامی کنار گذاشته‌اند برای این شخصیت‌های تاریخ انقضا گذشته خرج کنند. در شرایطی که دست اپوزیسیون از بودجه‌ دولت‌های غربی کوتاه می‌ماند، آنها به سمت دست‌درازی به سمت اموال بلوکه‌شده مردم ایران در خارج از کشور حرکت می‌کنند. رضا پهلوی نیز یکی از اولین افرادی بود که به بهانه تامین مالی اعتصابات در داخل کشور ایده استفاده از اموال بلوکه‌شده مردم ایران را مطرح کرد. او هنوز هم بر ایده خود اصرار دارد و حتی در هفته گذشته در واکنش به قطعی شدن توافق آزادی زندانیان آمریکایی درمقابل آزاد شدن بخشی از اموال بلوکه‌شده ایران، حملات تندی به بایدن و دولت آمریکا داشت. طبیعی است با توجه به میزان اهمیتی که دولت‌های غربی برای او قائل هستند، نه به اعتراضاتش-حتی در سطح مقامات سطح پایین- واکنش دادند و نه به اصرارهای مکررش برای استفاده از اموال بلوکه‌شده ایران در جهت براندازی نظام جمهوری اسلامی توجهی کردند. مطابق انتظار این پروژه هم علی‌رغم تلاش‌های بسیار زیادی که پهلوی و نوچه‌هایش برای تحقق آن انجام دادند به ثمر نرسید و به لیست بلندبالای شکست‌های سیاسی ربع‌پهلوی اضافه شد.

مغز خالی و پز عالی شازده
اما این تمام بحران‌های رضا پهلوی نیست. او با وجود همه ویژگی‌های منفی‌اش همچنان بارزترین چهره اپوزیسیون به حساب می‌آید و اگرچه پروژه کارزار وکالت او با شکست سختی مواجه شد اما فراموش نکنیم سایر چهره‌های اپوزیسیون حتی عرضه و جرات رقم زدن چنین شکستی را هم ندارند و از نظر محبوبیت در میان مردم ایران از پهلوی هم اوضاع اسف‌بارتری دارند. گرچه دولت‌های غربی طی سال‌های گذشته تلاش کرده‌اند تا با حمایت از چهره‌های جدید اپوزیسیون از مهره‌های سوخته خود مانند رضا پهلوی عبور کنند اما اوضاع آنقدر بغرنج است که نتوانسته‌اند پس از سال‌ها تلاش چهره‌ای را معرفی کنند که توان رقابت با رضا پهلوی را -که خود به معنای حقیقی کلمه یک ورشکسته‌ سیاسی است- داشته باشد. به همین دلیل او همچنان کاندید شماره یک دولت‌های غربی برای رهبری جریان اپوزیسیون است و بدنه براندازان نیز در رویاهای خود برای هدایت و رهبری ایران پس از براندازی بیش از همه به رضا پهلوی فکر می‌کنند. او که تازه چند سالی است به خود آمده است و متوجه شده صحبت از بازگشت به نظام پادشاهی در این روزگار بیش از حد مضحک است، در ظاهر ادعا می‌کند که نظام مطلوب او یک جمهوری سکولار است. رضا پهلوی که در تلاش است که از خود یک چهره شایسته برای رهبری ایران نشان دهد مدعی است در ایران پس از براندازی همه‌چیز با رفراندوم و انتخابات آزاد مشخص خواهد شد. اما مشکل او دقیقا همین‌جاست؛ او هیچ ایده‌ای که از این یک جمله فراتر باشد برای حکمرانی کشور ندارد. وی بارها و بارها در مصاحبه‌ها و سخنرانی‌ها و برنامه‌های تلویزیونی متعدد مدعی شده است که تیم‌های زیادی متشکل از متخصصان در حوزه‌‌های مختلف زیر نظرش به مسائل و ابعاد مختلف حکمرانی در ایران فکر کرده‌اند و از الان برای اداره کشور برنامه‌های زیادی تدوین شده‌اند. او در سال ۹۷ نیز پروژه ققنوس ایران را کلید زد. مدیران این پروژه خود را این‌گونه معرفی می‌کنند: اندیشکده‌ای متشکل از گروه‌های مختلف علمی و دانشگاهی که به بررسی مشکلات ایران در عرصه‌های مختلف بپردازد و برای حل آنها پس از فروپاشی نظام جمهوری اسلامی راهکارهای علمی و عملی ارائه بدهد. برخی از طرفداران پهلوی نیز آنچنان از شروع به کار این پروژه ذوق‌زده شده بودند که مدعی شدند این پروژه درواقع دولت در سایه شاهزاده است که در فردای براندازی دیگر معطل پیدا کردن افراد شایسته و برنامه‌های کارآمد نباشیم! اما پس از گذشت چند سال و ادعاهای فراوان رضا پهلوی و نوچه‌هایش، این کوه حتی موش هم نزاییده است. تمام این ادعاهایی که گوش فلک را کر کرده‌اند، به برگزاری رفراندوم پس از براندازی رسیده است و کسی از رضا پهلوی هیچ ایده مشخص دیگری نشنیده است که چه برنامه‌ای برای ایران پس از براندازی دارد. تنها برنامه او هم ایده‌ای است که هر نوجوانی که تنها چند دقیقه به براندازی فکر کرده باشد به آن می‌رسد. پیشنهاد دادن چنین ایده‌ای دیگر نیازی به 40 سال فعالیت سیاسی و تشکیل اندیشکده و… ندارد. اما او پس از 40 سال فعالیتی که به زعم خودش تلاش برای براندازی و برنامه‌ریزی برای ایران فردا بوده است، نه‌تنها هنوز هم هیچ ایده مشخصی ندارد بلکه تازه چند سالی است که الطاف ملوکانه‌اش شامل حال مردم ایران شده و زیر بار ایده برگزاری رفراندوم و کنار گذاشتن نظام پادشاهی رفته است.

سینه‌خیز تا قهقرا و فراتر از آن
اصل حرف همان است که اول گفتیم؛ رضا پهلوی شاهزاده‌ای که روزی قرار بوده بر تخت پادشاهی بنشیند، روزگار بسیار سخت و تلخی را می‌گذراند. 40 سال بار نفرت مردم از خاندان پهلوی را به دوش کشیده و دربه‌در به دنبال ذره‌ای محبوبیت در میان مردم دویده است. اما ثمره همه تلاش‌هایش در این 40 سال را در کارزار وکالت با امضای مجازی و فاقد اعتبار تنها نیم درصد جمعیت مردم ایران تحویل گرفت. 40 سال تلاش کرده از خود چهره‌ای شایسته برای رهبری ایران بسازد، اما امروز حتی یک قدم هم جلوتر از نوجوانانی که سابقه هیچ فعالیت سیاسی‌ای ندارند نایستاده است؛ با ایده‌هایی که به اندازه نظرات همان نوجوانان خام، غیرواقعی، ناشی از هیجان و فقدان ذره‌ای درک از عالم سیاست و حکمرانی هستند. هنوز هم چیزی جز پسر محمدرضا پهلوی نیست و تمام هویت سیاسی‌اش در نام خانوادگی‌اش خلاصه شده، بدون آنکه هیچ اعتبار و شخصیتی برای خود دست‌وپا کرده باشد. 40 سال از سقوط حکومت پدرش گذشته و هنوز هم آنقدر در میان سیاستمداران غربی بی‌اعتبار است که باید همچنان از این کشور به آن کشور برود و با خواهش و التماس همین حمایت‌های حداقلی موجود از خودش را حفظ کند. بیش از 60 سال از عمرش گذشته اما هنوز برای تامین هزینه‌های روزمره‌اش یا محتاج پول توجیبی مادرش آن هم از اموال به سرقت رفته از مردم ایران است یا باید برای حفظ تنها کسب‌وکارش یعنی اپوزیسیون‌بازی دست‌وپا بزند. او که سال‌ها خود را برای به ارث بردن تاج پادشاهی از پدرش آماده می‌کرد 40 سال است که زندگی‌اش سرتاسر شکست و تحقیر بوده است. نه امیدی به آینده دارد و نه می‌تواند از گذشته خود فرار کند. چاره‌ای هم جز سینه‌خیز ادامه دادن به مسیری که همین الان هم مشغول تجربه کردن پایان سیاه و تباه آن است، ندارد. در این شرایط منصفانه هم نیست وی را بابت خیالبافی‌هایش سرزنش کنیم. هرکسی هم جای او بود شاید برای تسکین حداقلی به رویاپردازی پناه می‌برد و با تمرین سان دیدن از ارتش خیالی خود و دست تکان دادن برای جمعیت خیالی استقبال‌کنندگانش تلاش می‌کرد تا کمی از شرایط بغرنج خود فاصله بگیرد و دلش را به به‌به و چه‌چه‌های طرفدارانش خوش کند، طرفدارانی که شاید تعدادشان بسیار کم باشد اما خیالبافی را خوب از شاهزاده محبوب‌شان یاد گرفته‌اند و هر از چند گاهی با ترسیم رویای روز بازگشت او به حکومت کمی دلداری‌اش می‌‌‌‌‌‌دهند. البته در این میان هر از چند گاهی هم یکی از چهره‌های اپوزیسیون از راه می‌رسد و از خجالتش درمی‌آید. یکی می‌گوید به اندازه یک گاو مهربان هم نمی‌فهمد، دیگری او و نوچه‌هایش را عامل تفرقه بین براندازان می‌داند، آن یکی… خلاصه کلام آن که روزگار شازده قصه ما بسیار سخت می‌گذرد؛ بد وضعیتی است رضا پهلوی بودن!