سیدحسین امامی، دانشجوی دکتری جامعهشناسی سیاسی: بیستویکم شهریورماه روز سینماست. مرحوم دکتر عماد افروغ بهعنوان جامعهشناس، پژوهشگر و تحلیلگر مسائل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی درمورد سینما و نسبتش با جامعه دارای دیدگاهی بود که با عضویت در هیات انتخاب سیوپنجمین جشنواره فیلم فجر در سال 1395 قوت گرفت و بهانهای شد تا ایشان از زوایای مختلف این امر مهم در زندگی انسان امروزی را مورد مطالعه بیشتر قرار دهد و ابعاد آن را تحلیل و درمورد حوزههای مختلف آن اظهارنظر کند. در این یادداشت سعی شده است دیدگاههای استاد عماد افروغ مورد بازبینی و واکاوی قرار گیرند و به سهم خود در انتقال اندیشه او به جامعه نقشی داشته باشد.
افروغ که در هیات انتخاب سیوپنجمین جشنواره فیلم فجر که فرصت بازبینی بیش از 90 فیلم را پیدا کرد، بهکرات بر خود فرض دانست تا از مضامین اجتماعی این فیلمها و تجلی نوعی رابطه بین سینما و جامعه در این جشنواره دفاع کند. وی معتقد بود بهطورکلی فیلمهای جشنواره افزون بر بازتاب دادن دردها و مشکلات و واقعیات اجتماعی در بافتی فرهنگی و تاریخی، با رویکردی ترمیمی و اصلاحی، معرف عفتی باطنی و خاص فرهنگ ایرانی در مقایسه با سینمای غالب دنیاست که باید قدر آن را دانست و در تقویتش کوشید.
بهزعم افروغ اثری که میخواهد بوی ارزشها را بدهد و ارتقابخش انسان و سلایق او باشد باید افزون بر مضمون، بهلحاظ فنی، ساختاری و کیفی یک سر و گردن از سایر فیلمها بالاتر باشد. وی در بحث از نسبت فلسفی دین و سینما بر این باور است که با توجه به نگاه به سینما بهمثابه صورت در خدمت معنا و جوهر و با توجه به نگاه به دین بهمثابه جوهر و حقیقت، نسبت سینما و دین میتواند نسبت صورت و معنا باشد. سینما از آن جهت که هنر است، صورت است و دین از آنجا که مظهری از مظاهر حقیقت است همان معناست که سینما باید در جهت خدمت به آن باشد.
حال پرسش اساسی این است که سینما چگونه باید و میتواند در خدمت معنا باشد؟ اصولا معنا چگونه تعریف میشود و قابل کشف است؟ افروغ در پاسخ به این سوالات میگوید کشف حقیقت و معنا بهراحتی و با هر روشی امکانپذیر نیست. با روشهای ظاهرگرایانه، منسکگرایانه و رفتارگرایانه نمیتوان به معنا رسید. باید توجه بیش از آنکه متوجه لایههای رفتاری و نمادین و منسکی و هنجاری باشد، به لایههای هستیشناسی و جوهری معطوف باشد.
افروغ بر این باور است که با توجه به حیات اجتماعی گروهی و ربطی ما انسانها که هنر و هنرمند هم از آن مستثنی نیست، قطع نظر از حالات روحی و روانی و شهودی هنرمند، زندگی خاکی و اجتماعی اقتضای آن را دارد که نسبتی بین هنر خاص و فرهنگ بهطور عام یا جامعهای که هنرمند در آن زندگی میکند، برقرار باشد و هنرمند نمیتواند با جامعه بیگانه باشد. هنر باید برخاسته از بطن و متن زیست جهان مردم بوده و پاسخگوی نیازهای مختلف و متعدد فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آن باشد. هنر باید در خدمت رفع معضلاتی باشد که بر سر راه نقد درونگفتمانی وجود داشته یا با نقد برونگفتمانی و حتی درونگفتمانی، رخ عیان میکند.
افروغ سینمای مطلوب را سینمایی در خدمت «جوهر» میداند، منظور او از جوهر مفاهیمی است که توحیدگرایانه ساخته شده باشد و بر همین اساس نقد کند. توحیدگرایی از دیدگاه وی یعنی اینکه از کسی جز خدا اطاعت و یاری گرفته نشود. سینماگر باید هر امر تملقگرایانه و سطحی را به نقد بکشد و بازتابدهنده معضلات جامعه باشد. ملاک توحید یعنی ملاک رهایی انسان. اصطلاح «رهایی» ما را به یاد کتابی از دکتر افروغ با عنوان «عاشورا و رهایی» میاندازد. او در این اثر هدف عاشورا را رهایی معرفی میکند و اینجا در بحث سینما هم هدف سینما را رهاییبخشی انسان مینامد. منظور او رهاییبخشی و آزادگی از دنیا و تعلقات آن و دلبستگی به حقیقت هستی و آفریننده و خالق است. خداوند همواره در اندیشه افروغ موج میزند و فرقی نمیکند که موضوع مرتبط بحث سینما و هنر باشد یا غیر از آن. هر امری پیوند با خالق دارد و باید آن را ادامه دهد و گسست از امر قدسی و الهی، کجگونگی و بیماری آن محسوب میشود. انسان همواره باید در راه مستقیم باشد نه راه غیرمستقیم و نه راه گمراهان.
افروغ هنرمند را روشنفکر میداند و بر این باور است که باید بین هنرمند و عرصه داغ حیات اجتماعی، چرخه دیالکتیکی وجود داشته باشد. حال این سوال مطرح میشود که منظور استاد از چرخه دیالکتیکی چیست؟ وی اندیشمندی است که دغدغه بسط امر دیالکتیکی و گفتوگو دارد. افروغ در ضمن آثاری چند، دیالکتیک در عالم مدرن را نقد کرده است؛ پارهای از مهمترین خوانشهای جدید از امر دیالکتیکی را ترجمه و شرح کرده است؛ به اهمیت اجتماعی امر دیالکتیکی تذکر داده و بهشکلی ژرف، دلبستگی خود به بازتولید دیالکتیک از دل حکمت اسلامی و صدرایی را نشان داده است.
بهطور خلاصه افروغ در نگرش دیالکتیک به دنبال وحدت در عین کثرت و تفاوت یا نگرش فرآیندی و غایتمدار است. در نگاه دیالکتیک نه بهدنبال وحدتگرایی متصلب است و نه تفاوتها برای او اصالت و اعتبار فی نفسه دارد، حتی در شدیدترین تضادها هم میتوان نوعی اتصال و ارتباط را جستوجو کرد. تغییر، شدن و حرکت و در مسیر نتیجه نفی، نفیِنفی و کاستیها و از بین بردن کاستیها بر سر راه از بین بردنها جایگاهی ویژه دارد. در دیالکتیک نگاهی وجودی به ارزشها و حقایق حاکم است و گرایشی در عالم به سوی تحقق این ارزشهای وجودی نهفته است. بهعبارتی دیگر بشر مدتی است اسیر انواع و اقسام دوگانهنگریهای افراطی شده است. دوگانهنگریهایی که از زمان دکارت، هم عصر ملاصدرا آغاز شد، توسط کانت ریلگذاری شد و هماکنون کموبیش سیطره دارد. بنابراین افروغ بیماری و معضل فکری بشر مدرن را انواع و اقسام دوتاییها معرفی میکند و میگوید زمانی بشر از وحدتگرایی محض و متصلب و مطلق قرون وسطایی رنج میبرد و هماکنون از انسانگرایی مفرطی رنج میبرد که سر از تفاوتگرایی مطلق و مفرط درآورده است. اگر به نحلههایی که دربرابر مدرنیسم قرار دارد نگاهی بیندازیم، همه حاکی از نوعی تفاوتگرایی است. تفاوتگرایی مفرطی که ما را به یاد این شعر حافظ میاندازد که «جنگ هفتادودو ملت همه را عذر بنه/ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند». ما امروز غرق در افسانه و فسانهگرایی هستیم، انواع و اقسام فسانهگراییها و دوگانهنگریها مانند دوگانه نفس و بدن، انسان و طبیعت، علوم انسانی دربرابر علوم طبیعی، جسم دربرابر ماورای جسم؛ دوگانه بود و نمود؛ دوگانه حکمت نظری و حکمت عملی؛ دوگانه نظریه و عمل، نظریه و ارزش، ارزش و واقعیت؛ دوگانه نظریه و مشاهده؛ دوگانه عقل و عشق؛ دوگانه علم و دین؛ دوگانه علم و دین؛ دوگانه علم و هنر؛ دوگانه دنیا و آخرت؛ دوگانه خطا و صواب؛ دوگانه فرد و جامعه یا حقوق فردی و حقوق اجتماعی؛ دوگانه علم و جامعه؛ دوگانه دال و مدلول؛ دوگانه خدا و انسان و خدا و خلق. البته افروغ ما را به این نکته هم توجه میدهد که بیان او از این دوگانهها توجه به ربط در عین تفاوت دو سر این دوگانگیهاست و به هیچ وجه بهدنبال این همانی نیست. او بر این باور است که در دنیای کنونی ربطها یا ازبینرفته یا درحال از بین رفتن هستند، هرچند بارقههای امیدی در گرایش به تفکر منظومهای به چشم میخورد. بههرحال افروغ راهحل را در نگرش منظومهای یا دیالکتیکی میبیند. در دیالکتیک میگویند حتی از تضاد کامل میتوان به ربط و نقطه مشترک رسید. همانطور که گفته شد بر این اساس است که او مروج اندیشه رئالیسم انتقادی «روی بسکار» است، البته مویدات رئالیسم انتقادی و بهطور خاص رئالیسم انتقادی «آندرو کالیر» و «روی بسکار» را در منابع قرآنی و روایی خاصه اندیشه صدرایی و شارح برجسته آن امامخمینی(ره) میبیند. بر این اساس امروزه بیش از هر زمان دیگری نیازمند بازسازی و بازتولید تفکر دیالکتیکی در جامعه خود هستیم.
همانطور که گفته شد افروغ معتقد است باید بین هنرمند و عرصه داغ حیات اجتماعی چرخه دیالکتیک وجود داشته باشد؛ این دو با هم تعامل کنند تا داغی آن خنک و خنکی این هم کمی داغ شود. اگر هنرمند فاقد این چرخه دیالکتیک باشد، یا این چرخش متاثر از یک جامعه دیگر یا فانتزی و دستوری باشد، مشکل ایجاد میشود. باید با جامعه خود در ارتباط و مسالهمحور باشد، باید مساله جامعه خود را بازتاب دهد، تنها به بازتاب دادن هم بسنده نکند، بلکه میتواند بهصورت ظریف و با رویکردی ترمیمی، راهحلهایی نیز بدهد، نهفقط راهحلهایی توصیهای که جامعه ما در قبال آن حساس است. درمورد رابطه سینما و جامعه هم افروغ بر این باور است که باید دیالکتیکی بین خرد و جامعه شکل گیرد و روشنفکران میتوانند حلقه واسط این گفتوگو باشند. این نقشی است که سینما و هنر میتواند به موثرترین شکل ممکن ایفا کند. سینماگران ما میتوانند مسائل داغ را از جامعه بگیرند و آنها را به عرصه آکادمیک ما منتقل کنند. درخصوص وجود قهرمان در فیلم نیز افروغ معتقد است که وجود قواعد و حقایق وجودی و الگوهای شناختهشده در تاریخ باید اساس قهرمانی تعریف شود و نه وجود اشخاص آن هم به صورت تصادفی و غیرمترقبه. هر فیلمی که نوعی «شدن»، «تغییر» و «امید» را بازتاب دهد قابل ستایش است، اما اینکه تغییر و شدن با یک فرد خاصی گره بخورد، مطلوب نیست. درخصوص عدم شکلگیری رابطه دوستی میان سینما با روحانیون، جامعه علمی یا حتی سیاسیون، افروغ راهحل را در گفتوگو و تعامل میداند. تعاملی که ریشه در زیرساخت فلسفی خاص دارد، یعنی همان نکتهای که مورد تاکید همیشه اوست؛ «تفکر دیالکتیک» که در معنای این اصطلاح مدنظر او مطالبی ارائه شد.
افروغ درمورد سینمای دفاع مقدس هم معتقد است که جنگ و دفاع مقدس را باید ذیل گفتمان انقلاب اسلامی مطالعه کرد. کسانی هم که از عنوان دفاع مقدس بهجای جنگ استفاده میکنند، قصدشان این است که هم یک محتوا و مفهومی متفاوت با ژانرهای متداول سینمای جنگی را تداعی کنند، هم اینکه این نکته را بهعنوان واقعیت عینی منتقل کنند که ما شروعکننده جنگ نبودیم، حتی لیبرالترین فیلسوفان و اندیشمندان وقتی پای دفاع به میان میآید کاملا دفاع را توجیه میکنند، بماند که باید جایگاه جنگ را در حیات بشری فهمید.
حال که بحث انقلاب اسلامی پیش آمد، در همین جا به دیدگاه استاد افروغ درمورد سینمای انقلاب اسلامی میپردازیم. وی بر این اعتقاد است که در پاسخ به پرسش سینمای مطلوب و متناسب و متناظر با انقلاب اسلامی در وهله اول باید به این پرسش پاسخ داد که انقلاب اسلامی چیست؟ قطع نظر از مباحثی همچون اینکه انقلاب اسلامی، تحول ساختاری است و بههرحال تحولی هم در عاملیت افراد رخ داده، همچنین سه شعار کلیدی آزادی، عدالت و اخلاق و معنویت را در خود جای داده است که البته آزادی و عدالت اجتماعی نیز بدون عنصر اخلاق و معنویت جمع نمیشود. نکته دیگر زیرساخت اندیشههای نظریهپرداز انقلاب است که مبتنیبر کلگرایی توحیدی است و البته کلگرایی توحیدی ریشه در نگرش منظومهای به عالم یا وحدت در کثرت دارد، تقابلی با دوگانهنگری که بشر امروز با آن روبهرو است. اینکه عدهای از هنرمندان منهای کلگرایی توحیدی و گفتمان انقلاب اسلامی و شعارهای کلیدی آن برای مثال از فرم یا صورت صرف بگویند، هنر برای هنر یا سینما برای سینما، تبعات سوئی دارد؛ یعنی اولا نادیده انگاشتن نگاه منظومهای و وحدت در عین کثرت است؛ ثانیا به صنفگرایی و قشرگرایی، تصلب و منفعتگرایی خاصی میانجامد و درنهایت مخاطب را اسیر پارادوکس میکند. از یک طرف مشاهده میکنیم که مردم از سینما استقبال نمیکنند و اقتصاد فرهنگ سامان ندارد و از طرف دیگر برخی از صنفگرایی دفاع میکنند، باید دیالکتیکی بین سینما و جامعه وجود داشته باشد. انسانها که در حیات اجتماعی خود باید مخدوم باشند، خادم یکسری اصناف یا بتهایی میشوند که خود تراشیدهاند. در این حالت و وضعیت مردم قربانی میشوند و به اصطلاح چیزی هم بدهکار میشوند، در این صورت مخاطب ارزش ندارد. مخاطب قدرت و اختیار و اجازه این را ندارد که فیلمی را ارزیابی کند.
نکته محوری و اساسی دیگر اینکه برخی انقلاب را در مقابل بعد اجتماعی قرار میدهند و میگویند برخی مفاهیم انقلابی و برخی مفاهیم اجتماعیاند و نگاهی بدبینانه هم به رئالیسم اجتماعی دارند. در این مورد برخی انتقاد میکنند و میگویند وضع جامعه اینطور نیست و فقط بخشی از جامعه دیده شده است. افروغ در پاسخ به این انتقادها میگوید: «مگر بخشی از رسالت انقلاب توجه به مسائل اجتماعی نبوده است؟ مگر قرار نبود انقلاب، تحول ساختاری در شرایط اجتماعی ایجاد کند؟ مگر قرار نبود انقلاب به نیازهای اجتماعی پاسخ دهد؟ اگر انقلاب و اجتماع را در برابر هم قرار دادید و گفتمان انقلاب را در عرصه سینما به شکل خاص تعریف کردید، منفک از شرایط اجتماعی و دردها و مسائل اجتماعی، ناگزیر سر از فرمالیسم و رانت درمیآورید.»
افروغ بر این باور است که امید کاذب دادن تلخ است، نه بازتاب دادن دردهای جامعه. نباید فیلمی که معرف یک درد و آسیب اجتماعی است را تلخ نامید. اگرچه ممکن است انعکاس هر دردی با تلخی همراه باشد، اما اگر قصد و هدف ما، درمان وضع جامعه باشد باید به استقبال فهم دردها و تلخیها برویم. مهم مضمون و پیام فیلم است. در فیلمهای تلخ هم پیام نهفته است. بر این اساس افروغ مخالف امید کاذب دادن است. او معتقد است امید با دیالکتیکی از تلخیها و شیرینیها در هم آمیخته است. عالَم سرشار از تلخیها و تضادها و خطاها و گرفتاریها در کنار شیرینیها، ربطها، صوابها و گشودگیهاست. امید به این معنا نیست که تصویری خوب و کاذب از واقعیتی دردناک به مخاطب عرضه کنید. او این سوال را مطرح میکند که چرا باید واقعیات را دروغین نشان داد یا بزرگنمایی کرد؟ تصویر امیدوارانه کاذب زمینهای برای آن است که واقعگرایان برچسب سیاهنمایی بخورند. نمایش تلخیهاست که میتواند تلنگر و هشداری برای مسئولان و از آن مهمتر برای جامعه باشد. بیان این واقعیت که با مشکلات مختلف و عدیدهای روبهرو هستیم، اما به خود و قابلیتهای الهیمان و جهت و غایت مثبت و متعالی آفرینش امیدواریم، بسیار بهتر از وضعیتهای گفته شده است. در هر صورت سینمای امید یعنی گره خوردن واقعیات با تلخیها و شیرینیها. درباره تلخیها رویکرد ترمیمی داشتن و در واقع همراستا با جهان و سازگار با هستی بودن.
دیدگاه افروغ در مورد رابطه سیاست و سینما هم با توجه به سیاستورزی و سیاستاندیشی او بسیار جالب توجه است. افروغ با ابتنا بر دیدگاه دیالکتیکی و منظومهوار خود یا با توجه به تفکر ناثنویتگرایی که در مورد آن مطالبی مطرح شد، معتقد است سیاست و هنر باید با یکدیگر تعامل داشته باشند. او بر این باور است که ورود سیاستزدگی در عرصه هنر و سینما مذموم است نه سیاست. سیاست، فعل قدرت با توجه به نوعشناسی آن زور، تهدید، نفوذ، اقتدار، اغوا و اقناع و معطوف به خطمشیگذاری، نظارت، حمایت و اجراست. درخصوص آسیبشناسی تعامل سیاست و سینما با توجه به رابطه تاثیر و تأثر، به زعم افروغ باید رفتارهای هر دو طرف را دید و وجوه مثبت و منفی طرفین را مورد ارزیابی انتقادی قرار داد. او با صراحت و صلابت تاکید میکند که فلسفه برای فلسفه، علم برای علم و هنر برای هنر و دین برای دین و... نیست. ممکن است در کوتاهمدت خطدهی قدرت سیاست از طریق رسانهها در عرصه قدرت اجتماعی موفقیتهایی بهدست آورد، اما حسب وجود ساختارهای عمیق فرهنگی و تهنشین شدههای هویتی نهفته در جامعه ایران با مقاومتهایی روبهرو خواهد شد. مقاومتهایی که امیدوارانه مثبت، متعالی و رهاییبخش خواهد بود. در هر صورت نمیتوان در تحلیل اوصاف اخلاقی و معرفتی جامعه اعم از مثبت و منفی آن، در تحلیل انفعال یا فعال بودن مردم در برابر روابط اسارتبخش و رهاییبخش، در تحلیل میزان شناخت قابلیتها و حتی سطح امیدواریها و ناامیدیها و گستره آسیبهای اجتماعی در جامعه از تاثیر سیاستها و صورتهای تصویری غافل شد. آنچه که مذموم است سیاستزدگی و رفتارهای جناحی و سلیقهای است. سیاست نباشد، سینما رشد نمیکند. سینما سیاستگذاری و نظارت میخواهد. جامعه خودمان را بشناسیم که تحفظاتی دارد. با کنار گذاشتن نگاه دیالکتیکی و تعامل سر از یک تقسیم کار و تخصصیشدن و صنفگرایی مطلق درمیآوریم؛ یعنی جامعهشناسان، پزشکان، سینماگران و... برای خود صنف مستقل تشکیل دهند. آنگاه تکلیف مردم و وحدت چه میشود؟! افروغ براساس نگاه الهی خود معتقد است: همهچیز برای انسان است. انسان مخدوم و بقیه خادم هستند. هنر، دین، فلسفه و... خادم انسان است.
درمورد سینمای خانوادگی هم دیدگاههای استاد، جالب توجه و متقن است. خانواده دژ مستحکم است که اصطلاحا به آن واقعیت نوظهور میگویند. یک امر کلی ورای جمع جبری است؛ مانند آب که از دو عنصر اکسیژن و هیدروژن تشکیل شده است، اما خاصیت آن جمع جبری اکسیژن و هیدروژن نیست. اگر هرکدام از این دو عنصر را به صورت مستقل روی آتش بریزیم آتش شعلهورتر میشود، اما ترکیب آن که آب باشد آتش را خاموش میکند. خانواده را باید به مثابه آب دید و تلاش کرد تا همواره این نگاه کلگرایانه به خانواده دمیده شود؛ بهگونهای که به هنگام مشاجره به اکسیژن و هیدروژن یا به زن یا دختر بودن یا مرد و پسر بودن بازنگردند، بلکه با نسبت همسرش و شوهری تعریف شود. وی به مشاوران و روانشناسان و پدرها و مادرها توصیه میکند تا مراقبت کنند این رابطه جدید شکل بگیرد و اعضای خانواده پاسدار این دژ مستحکم باشند و همیشه از حریم خانواده مراقبت کنند. عشق و گذشت هم در استحکام بنیان خانواده بسیار مهم است. عشق یک پیام دارد و آن پیام تعهد و علاقهمندی متقابل بین زوجین است. سینما باید این نکات را مورد توجه داشته باشد و در بازتاب آن تلاش کند.
افروغ میگوید: «در وهله اول برای ارزیابی فیلمهای سینمایی، باید هم به فیلمهای اکران شده و هم فیلمهای اکران نشده و ممیزی کامل شده توجه داشت. در وهله دوم، فیلمها یا بازتاب میدهند یا شکل و بازتاب میدهند. در هر صورت اگر قرار است شکل دهند در جهت ارتقای عدالتخواهی و تفکر رهایی باشد، نه تنزل سلایق و علایق. باید عاملیت کنشگرا را از سطح اجتماعی – فرهنگی – عِلّی که مربوط به عرصه تاثیر و تأثرات روزانه اجتماعی است، به سوی دلیلمحوری ارتقا بخشید. یعنی انسانها براساس ایده، نظم منطقی و بایستههای خود عمل کنند.»
افروغ در مورد تفاوت بین دلیل و علت به واکاوی این دو مفهوم خصوصا براساس اندیشه رئالیسم انتقادی روی بسکار میپردازد. وی مینویسد: «دلیل به عاملیت برمیگردد؛ عاملیت مدعی است که انسان قابلیت الهی دارد و میخواهد آن را به فاعلیت برساند. اصطلاحا خدای قابلیتساز و انسان فعلیتساز. زمان و مکان ممکن است باعث بسط آن شوند، اما باعث تغییر ذاتیاش نمیشوند، اما ارتباطات روزانه مردم روی یکدیگر اثرگذار است. این همان سطح اجتماعی – فرهنگی – عِلّی یا عرصه علیت است.»
افروغ میگوید باید رابطه دیالکتیکی بین «دلیل» و «علت» وجود داشته باشد که اثر بپذیرد و منبسط شود، اما «دلیل» است که درنهایت میتواند با ساختارهای اسارتبخش و با تکیه و بهرهمندی از ساختارهای رهاییبخش در بیفتد و آنها را تعدیل یا محو کند؛ به این رو هرچند او مدافع دیالکتیک دلیل و علت است، اما اگر قرار بر انتخاب یکی از این دو باشد ترجیحش دلیلمحوری است. سینمای اعتراض میتواند هم دلیلمحور باشد و هم به دیالکتیک دلیل و علت توجه داشته باشد؛ در هر صورت ایدهآل افروغ، به ترتیب دلیلمحوری و دیالکتیک دلیل و علت است.
درمورد مضمون «مرگ» در سینما هم افروغ بر این باور است که بهطور شهودی میتوان گفت: «عموما حوادث تلخ و ناگوار در زندگی بیشتر باعث عبرت و توجه میشود؛ برای مثال صحنه دردناک تصادف، مرگ ناگهانی و ناشی از بیماری آشکار و ناآشکار اطرافیان یا بیماری اقوام و... ممکن است ما را مدتها به فکر فرو ببرد و باعث شود از خودمان و مسائل مرتبط با خود مراقبت بیشتری به عمل آوریم.» افروغ چون معتقد است سینما آینه جامعه است که گاهی واقعیات و مسائل اجتماعی را بازتاب میدهد، گاهی هم شکل و هم بازتاب میدهد، باید پرسید جامعه ما چه حال و روزی دارد که فیلمساز ما متأثر از این حال و روز، ایدهها را این گونه به تصویر میکشد و به مخاطب منتقل میکند؟ این بازتابدهندگیها میتواند فرصت مناسبی برای عالمان علوم انسانی بهویژه جامهشناسان، برای فهم توصیف و تحقیق واقعیات جاری جامعه باشد.
افروغ در مورد رابطه جامعه و سینما و نقش شکلدهی سینما و بهطور خاص رسانههای تصویری، اعم از سینما و تلویزیون به جامعه معتقد است بسیاری از علایق و تمایلات و سلایق افراد به واسطه این رسانهها شکل میگیرد و هرچه اعتماد مردم به نظام حکمرانی بیشتر باشد، احتمالا این شکلگیری بیشتر میشود. در نظام سیاسی که فضای امنیتزده و سیاستزده حکمفرماست، تلاش برای این است که دایره سیاسی بودن و سیاسی شدن محدود به افرادی خاص باشد و دیگران از ورود در سیاست با محصولات فرهنگی نازل و سرگرمکننده، به صورت غیرمستقیم منع شوند که البته درنهایت با مقاومت اخلاقی – فرهنگی متعالی و مثبت مردم روبهرو خواهند شد.
نقش شکلدهی تلویزیون در مقایسه با نقش بازتابدهندگی سینما بیشتر است. طبیعی است که باید امر بازتابی بر ممیزی داشته باشد. به عبارت دیگر توجه به دیالکتیک سینما و جامعه، و نقش بازتابدهندگی سینما، اقتضائاتی دارد که در صورت عدم توجه به این اقتضائات، سینما به انجام نقش و وظیفه بازتابدهندگی، البته با رویکردی ترمیمی و اصلاح قادر نخواهد بود. بهرغم اشتراک صورتبندی تلویزیونی و سینمایی باید توجه داشت که سینما، تلویزیون نیست و بهمراتب و علیالاصول باید آزادتر و رهاتر برای بازتابدهندگی باشد. چه بسیار شکلدهیهایی که در قالب بازتابدهندگی صورت میگیرد که تنها با نگرشی انتقادی میتوان متوجه آن بود. وی در پایان پیشنهاد میدهد اگر میخواهیم مسائل هنر و سینما در کشور حل شود باید هم آسیبشناسی خوبی از هنر و سینما انجام شود و نسبتش با سایر عرصهها مشخص شود و در عین حال باید صبور بود. درواقع با تحمل و متانت سعی کرد در بستری از تعامل و گفتوگوی پیشرونده مسائل سینما را حل کرد.