تاریخ : Sat 09 Sep 2023 - 04:19
کد خبر : 84383
سرویس خبری : نقد روز

پراکنده از اربعین

رضا کردلو، روزنامه‌نگار:

پراکنده از اربعین

سفر با وسیله شخصی به مرز برای رفتن به عراق و حضور در راهپیمایی اربعین، امکان توقف بیشتری درطول مسیر می‌دهد. برای همین در هر موکبی که دلت خواست می‌ایستی. حالا به بهانه پذیرایی یا حس حال‌وهوای اربعینی.

رضا کردلو، روزنامه‌نگار: سفر با وسیله شخصی به مرز برای رفتن به عراق و حضور در راهپیمایی اربعین، امکان توقف بیشتری درطول مسیر می‌دهد. برای همین در هر موکبی که دلت خواست می‌ایستی. حالا به بهانه پذیرایی یا حس حال‌وهوای اربعینی. وقتی مقصد مرز خسروی است، همدان اولین شهری است که چند موکب در آن می‌بینی. برای نماز در همدان ایستادیم. صف غذا بود و آدم‌هایی که ایستاده بودند در صف. تیپ‌شان هم متفاوت بود. این تفاوت تا مرز زیاد به چشم می‌آمد. بعدش کمتر. 
برای پارک ماشین‌ها در محدوده قصرشیرین تا مرز خسروی تعداد زیادی پارکینگ که متشکل است از بیابان و یک بخش ورودی ایجاد شده است. محدوده هر پارکینگ را هم فقط آنها که متولی پارکینگ هستند متوجه می‌شوند. انگار هیچ حد و مرزی نیست. برای همین خیلی از مردم ماشین‌هایشان را کنار همان جاده یا بخش بیابانی که هنوز پارکینگ نشده، پارک کرده و رفته‌اند لب مرز. ما البته گفتیم کاچی به از هیچی است، لذا خودرو را در یکی از همین پارکینگ‌های بی‌در و پیکر گذاشتیم. 
چهار روز مانده به اربعین و مرز خسروی زیاد شلوغ نیست. در سحر شنبه 11 شهریور، بدون کمترین معطلی از مرز رد شدیم. آنطرف مرز هم اتومبیل‌ها آماده‌اند. ما تصمیم گرفته بودیم پیاده‌روی را از کاظمین شروع کنیم و به همین خاطر سوار اتوبوس‌هایی که به کاظمین می‌رفت شدیم؛ نفری ده هزار دینار. 
انگار جاده‌ای وجود ندارد. حجم بالای دست‌اندازها اجازه کمترین استراحتی به هیچ‌کس نمی‌دهد. سلامت وسیله نقلیه هم کمترین اهمیتی برای راننده ندارد. احتمالا به خاطر خرابی بیش از حد جاده‌ها، از خیر مراقبت خودرو گذشته‌ است. البته اینکه احتمالا کیفیت جلوبندی لندکروز یا دیگر خودروهای خارجی با خودروهای ما فرق می‌کند هم مزید بر علت است که اهمیت ندادن رانندگان عراقی را زیاد درک نکنیم. 
کاظمین شلوغ است اما نه آنقدر که نشود نزدیک ضریح پدر و پسر امام رضا(ع) شد. بعد از زیارت، با نفری دو دینار می‌رویم به محلی از بغداد که پیاده‌روی زائران کربلا از آنجا شروع می‌شود. اسمش «الدوره» است. این مسیر تجربه نشده، حتی از ابتدا سوال‌برانگیز نیست. تصور اولیه این بود که مسیر بغداد به کربلا از نظر پذیرایی خلوت‌تر باشد؛ چراکه این‌طور متوجه شده بودیم که بخشی از مناطق در این مسیر از اهل‌سنت هستند، اما متر به متر تا خود کربلا موکب پذیرایی برقرار است، حتی یک موکب نهادی یا سازمانی چه عراقی و چه ایرانی برپا نیست. همه مردمند و اکثریت آنها که در پیاده‌روی حضور دارند عراقی. ایرانی‌ها عموما مسیر نجف کربلا را برای پیاده‌روی انتخاب می‌کنند و به همین جهت حضورشان در مسیر بغداد- کربلا بسیار کم به چشم می‌آید. سنت عراقی در تنوع پذیرایی در این مسیر در اوج است. 
اینترنت دارم. از قبل سیم‌کارت آسیاسل داشتم و فقط شارژش کردم. اینترنت پاسخگویی است. در استراحتگاه‌ها توئیتر را چک می‌کنم. اظهارنظرهای منفی درباره پیاده‌روی به چشمم حقیر می‌آیند. آنقدر که واکنش‌برانگیز هم نیستند. وسط اقیانوس نمی‌شود برکه را فهمید. این را زائری زنجانی توی پیاده‌روی گفت. گچ‌کار بود اما حکیمانه حرف می‌زد. لباس‌هایش، فریاد کارگر بودند. چقدر از این مردم عزیز زیاد دیدم و چقدر حیف که فرصت نبود زیاد ازشان بشنوم. در این میان انتقاد به آسفالت کردن جاده‌های منتهی به مرز و ساختن راه و اتوبان در ایران، خیلی مضحک به‌نظر می‌رسد. چندسالی هم مد شده که اقلیت کم‌خرَدی می‌گویند من راضی نیستم که از پول بیت‌المال برای پیاده‌روی اربعین هزینه شود. درواقع منظورشان این است که راضی نیستند در داخل کشور خودمان اتوبان و جاده ساخته شود. این تفکر مرکززده اقلیت‌گراست؛ چراکه با همین منطق اکثریت جامعه ایرانی می‌توانند منتقد ساخت اتوبان تهران شمال باشند؛ چراکه ممکن است حتی یک بار هم از آن عبور نکنند. به همین جهت خنده‌دار است اقلیتی که بیشترین سوبسیدها را برای آسایش خود از جمهوری اسلامی دریافت کرده‌اند، به تسهیل سفر چند میلیون زائر اربعین انتقاد کنند. اگرچه این خدمتی که ما هر‌ساله در مجموعه اربعین می‌بینیم، در توان هیچ حکومتی -نه عراق و نه ایران- نیست. تخصیص روزانه چندمیلیون وعده غذایی، به نحوی راضی‌کننده، فقط از مردم بر‌می‌آید. مردمی که علاوه‌بر خدمت‌رسانی، ایثار را تجربه می‌کنند. 
شب اول در موکبی با چادر سیاه بافته‌شده استراحت کردیم. بعد از نماز صبح چرتی زدم. سحر خنک و دلپذیری بود. چشم باز کردم و دیدم مسافران به راه افتاده‌اند. پشت سرشان خورشید در حال طلوع بود و زمینه بدیعی ساخته بود برای تصویر زائرانی که چندتا چندتا یا تنهایی در حرکتند. طلوع و نور در دشتی بی‌انتها در پشت سر و سیاهی پوشش‌های زائران در پیش‌رو. 
خواستم آنچه از اطعمه و اشربه در پذیرایی موکب‌ها ارائه می‌شد را فهرست کنم، دیدم از حوصله خارج است. تنوع ویژه‌ای در کار است. اما زیبایی؛ زیبایی در چشم بچه‌های کوچک عراقی است. همان‌ها که با ظرف آبی در طریق، دل می‌برند. و با همان زبان کودکی و «زائر، زائر» گفتن، پاک‌ترین فطرت‌های انسانی را به تو یادآوری می‌کنند. 
آخر شب دوم است و نزدیک مزار دوطفلان مسلم هستیم و خسته. یکی می‌آید و دعوت می‌کند تا برای استراحت برویم. پشت وانت نشسته بودیم تا راننده ما را به محل استراحت ببرد. نسیم حاشیه فرات به صورتم می‌خورد. خنک و کافی. بچه‌های عراقی هم سرخوش از باد پشت وانت. همه‌چیز به اندازه است؛ و از آن آناتی که می‌خواهی نگه‌شان داری. اما خب، اقتضای لحظه چیز دیگری است. 
بعد از زیارت مزار دوطفلان که به شکل عجیبی پر است از زائران اصفهانی و البته افغانستانی به سمت جسر المسیب می‌رویم تا وارد جاده کربلا شویم. این محدوده، وسط شهر است و از خیابانی کوچک باید گذشت. همه اهالی در خانه را بازکرده‌اند و موکبی در مقابل خانه راه انداخته‌اند و پذیرایی می‌کنند. دو نوحه در تمامی مسیر پرتکرار در حال پخش است. یکی نوای حبیبی حسین محمد الجنامی خرمشهری است. دیگری هم نوحه‌ای متفاوت که بعدا با جست‌وجو متوجه شدم برای مداحی به نام خضر عباس است. گویا برای حضرت مسلم خوانده اما به خاطر ریتمش خیلی مورد استفاده قرار گرفت. ویدئو‌ را تماشا کردم. اجرای قابل‌توجهی دارد. 
 به جسر المسیب رسیدیم. نمی‌دانم این همان جسر المسیب معروف است که در ترانه حیک بابا حیک نامش می‌آید یا نه؛ اما خیلی زیباست و رودخانه را از دوطرف تماشایی کرده است. در بخش انتهایی و ابتدایی پل، تابلوی کوچکی است که نام سازندگان پل روی آن حک شده است. همین تابلو هم خیلی قدیمی به نظر می‌رسد. به عربی و انگلیسی نوشته‌اند که مهندسان لندنی آن را ساخته‌اند. (Braithwaite engineers ltd , London 1937). 
به جایی می‌رسیم که تقریبا 700 عمود تا کربلا راه دارد. ما اما تصمیم گرفتیم تا ورودی شهر کربلا برسیم. از آنجا هم 300، 400 تایی باقیمانده. جمعیت بیشتر و بیشتر می‌شود؛ و خدمت و ایثار بیشتر. چه می‌دانیم. شاید آن قوم که در بعثت آخرالزمانی محمدِ بقیه‌الله، هجرت‌کنندگان برای دیدار با موعود را با آغوش باز می‌پذیرند و آغاز حرکت بزرگ برای برقرار کردن عدالت جهانی می‌شوند، خانه‌هایشان را در اختیارشان می‌گذارند و اموال‌شان را به آنها می‌بخشند، همین عراقی‌های مشایه باشند؛ که التماست می‌کنند تا در خدمتت باشند. مصداق آیه شریفه و یوثرون علی انفسهم ولو کان بهم خصاصه؛ که درباره انصار است. وقتی مهاجرین مکه را با آغوش باز پذیرفتند. می بخشیدند در حالی که خود نیازمند بودند؛ فقط به خاطر گل روی محمد(ص). 
در سال‌های اخیر خیلی این بحث مطرح می‌شود که جامعه‌شناسان چرا درباره راهپیمایی اربعین چیزی نمی‌گویند. واقعیت این است که دانشگاه ایرانی پس‌زمینه‌های نظری لازم برای فهم این پدیده را ندارد. حداقل تا امروز نداشته است. برای تحلیل چنین پدیده‌ای باید کرسی دانشگاه را وسط پیاده‌روی برپا کرد. باید دید و شنید و سپس تحلیل کرد. 
روحیه عراقی‌ها در برخی موارد عمیقا قابل ستایش است. مثلا من ایرانی اگر بخواهم موکبی برپا کنم، نگاه به این‌طرف و آن‌طرف می‌کنم و اگر موکبی باشد می‌گویم خب، یا تکلیف از من ساقط است یا بهتر است بروم و جای دیگری پذیرایی را برپا کنم. عراقی‌ها حداقل آنها که من دیدم کاری به اینکه این‌طرف و آن‌طرف‌شان موکبی برقرار است، ندارند. موکبی اگر با کباب پذیرایی کند، باز هم باعث نمی‌شود که موکب کنار دستی‌اش از دادن یک لیوان آب خالی خجالت بکشد یا حس کند این در شأن آن نیست. اصلا این بحث‌ها در کار نیست. هرکس با هرچه دارد در خدمت است؛ چراکه عمیقا معتقد است کمیت در ایثار بی‌اهمیت است. نفس و روحیه ایثار است که مهم است. همه داستان‌های قشنگی که شنیده‌اید در این مشایه می‌بینید. یاد حکایت مرحوم میرزا اسماعیل دولابی افتادم. می‌گفت: «پیرزنی چند کلاف نخ آورده بود تا یوسف را بخرد. به او گفتند: به چند کلاف نخ که یوسف را نمی‌دهند. گفت: در میان خریداران که هستم، اسم خریدارها را که می‌آوردند، اسم من هم گفته می‌شود. الان هم شما هرجا قصه‌ یوسف را می‌خوانید، نقل این مشتری هست.»
داریم به کربلا می‌رسیم. واقعیتش به‌خاطر گرما امسال قصد تشرف نداشتم. سختم می‌آمد اما سخت‌ترین و دورترین راه را انتخاب کردم. سختی هست. همین حالا که در فراغت پایان سفر هستم هم سخت به‌نظرم می‌رسد ولی شیرینی‌اش کجا و سختی‌اش کجا. انگیزه دیگرم برای تشرف به پیاده‌روی اربعین امسال درک دوباره عظمت کاری بود که خمینی کبیر و شهیدان راهش و ادامه‌دهندگان مسیر نورانی‌اش انجام دادند. برای چشم ظاهربین در همه سال‌های دهه 60، آزادی کربلا از دست غولی مثل صدام شبیه معجزه بود، اما رزمندگان ما با اعتقاد روی سربندشان می‌نوشتند: «راهیان کربلا»، و این راه باز شد. این جملات سیدمرتضی آوینی برای دیروز و ماه پیش و سال پیش نیست. او سال‌ها پیش در همان دهه 60 و برای چشمان ظاهر‌بین، از آینده‌ای می‌گفت که تحقق یافت. وقتی خطاب به فرزند شهید خرازی نوشته و خوانده است: «یادگار حاج‌حسین خرازی پسری است که بعد از شهادت او به دنیا آمده و نامش آن چنانکه او وصیت کرده بود مهدی گذاشته‌اند. مهدی‌جان! پیش از آنکه تو آن همه بزرگ شوی که اسلحه به دست بگیری و علم پدر شهیدت را برداری، نجف و کربلا آزاد شده است.»
و نجات دوباره این مسیر از شر تکفیر، هم رهروان خمینی و مقاومت در ایران و عراق بودند. پس امسال را به نیابت از خمینی بزرگ و شهیدان جاوید راه حق پیاده‌روی کردم. به حرم حضرت‌ابوالفضل که رسیدم یادشان کردم و دریغ از اینکه از درک‌شان عاجزم. 
نماز سحر اربعین و زیارت اربعین را در نزدیک حرم حضرت عباس می‌خوانم. شلوغ است و شلوغ. کربلا جا برای سوزن انداختن نیست. همه رسیده‌اند به آنجا که می‌خواستند. باید بازگشت. به نجف می‌رویم برای زیارت امیرالمومنین. نزدیک خانه آقای سیستانی مردمی صف کشیده‌اند برای دیدار ایشان. ما هم دوست داشتیم برویم که البته نیاز به هماهنگی پیشین داشت و نشد. از باب‌القبله وارد صحن حرم حضرت علی می‌شویم. یاد گزاره یوسفعلی میرشکاک می‌افتم. به قول میرشکاک همین که عمر می‌گذرد خوب است. می‌دانید چرا؟ چون به لحظه دیدار نزدیک می‌شویم. «ای که گفتی فمن یمت یَرَنی، جان فدای کلام دلجویت». در لحظه لحظه زیارت حضرت علی(ع) شعر شهریار توی مغزم خوانده می‌شود. روی این بیت مانده مغزم. همه جمعیتی که در همه مسیر دیدم هم این گزاره را تایید می‌کند: «به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند، چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را». 
در نجف دنبال وسیله‌ای می‌گردیم تا به مرز خسروی بازگردیم. با ونی که 27000 دینار می‌گیرد تا به مرز ببرد راهی می‌شویم. از راه‌حله می‌رود. شاید تنها جاده‌ای که یک اتوبان درست و حسابی در این محدوده دارد همین جاده است که باز هم طولش زیاد نیست. 
بعد از بغداد می‌افتیم به همان جاده‌های پردست‌‌انداز و باز با همه مسافران دل‌مان به جلوبندی ماشین می‌سوزد. ولی راننده عین خیالش نیست. در ماشین هم به اقتضای ایرانی بودن جملگی مسافران مثل همیشه حکایت‌های بی‌پایه و اساس و ماجراهای بی‌سند نقل محفل است. از طرح اینکه چه می‌گفتند بگذرم بهتر است. یک قلمش اما مهم است. آن هم تصویری است که حتی بعد از این همه خدمت‌رسانی عراقی‌ها در گوشه ذهن برخی مانده. این برخی که می‌گویم خیلی کمند و اقلیت. اما می‌خواهم از تاثیر رسانه بگویم. امسال یکی از هنرمندان مشهور همراستا با رسانه‌های کوچکی که تاب دیدن بزرگی اربعین را نداشتند، جنگ میان ایران و عراق را یادآوری کرد. از دوستی دو ملت کاسته نشد اما نباید اثر همین تصاویر محدود بر ذهن مخاطب را نادیده گرفت. همین که توسط برخی به زبان می‌آیند یعنی رسانه هنوز موثر است. در میان مسافران خسروی اما همه متفق بودند که ملت عراق از ما میزبان‌ترند و ما باید سپاسگزارشان باشیم. ما هنوز نتوانستیم از عراقی‌ها مواجهه با زائران اربعین را بیاموزیم. شاهد مثالش هم نحوه مواجهه ما با پاکستانی‌هایی است که می‌خواستند از طریق ایران به کربلا برسند و سختی‌های داخل ایران را برای هر که می‌دیدند تعریف می‌کردند.  یکی از مسافران نوجوانی است که با پدرومادرش به راهپیمایی آمده. پشت سر من نشسته و حرف که می‌زند معلوم است. حافظ قرآن و باهوش. همان چندساعت که برای پدرومادرش از معجزات قرآن می‌گفت و ما می‌شنیدیم کلی چیز یاد گرفتم. در تاریکی شب، دست‌اندازها مزاحمت بیشتری دارند. نمی‌توانم پیش‌بینی کنم عراق کی می‌تواند اتوبان‌هایی پرنور و بی‌چاله مثل خیلی از اتوبان‌های تازه ایران داشته باشد. جاده خیلی به چشم مسافران می‌آید. رسیدیم به مرز. شکوه میزبانی عراقی‌ها تا مرز ایران عزیز ادامه دارد. افسران عراقی با همان تیپ‌های بی‌خیال همیشگی‌شان نشسته و ایستاده اما با انرژی، فی‌امان‌الله و مع‌السلامه و الی‌اللقاء‌گویان مسافران را بدرقه می‌کنند. تا همین جا همه نقشه‌های رسانه‌ها برای تخریب رابطه ایرانی و عراقی خراب شده است. خیلی کار کردند. یکی اگر حوصله کند و حساب کند که چقدر پست تخریبی در این چند روز منتشر شد که بزرگی یک اجتماع 20 و چند میلیونی را با چهارتا عکس و فیلم به حاشیه ببرند، عدد بالایی می‌شود لکن دل‌هایی که به نور خدا روشنند، با تاریکی‌های روزگار بیگانه‌اند. تاریکی‌ها نه لطمه‌ای به این نور می‌زنند و نه می‌توانند جایگزینش شوند. می‌رسیم به ایران عزیز. تعلق داشتن خیلی خوب است. اینکه آدم خودش را متعلق به زمینی بداند و خاکی که برای آن غیرت و تعصب دارد و نسبت ما با ایران این چنین است. حتی اگر مالک یک متر از آن نباشیم همه‌اش را دوست داریم. تا رسیدم به ایران این را توییت کردم که «خاک، یه آتیشه که خاکستر نداره.» بخشی از ترانه‌ای است که محمد علیزاده خوانده. در روز زیبایی‌های جاده بیشتر به چشم می‌آید. درختان انبوه روی کوه، سبزی چغندر و هندوانه، خیار و بادمجان. و زمین‌های دروشده خالی از گندم. کاه مانده به جا. و زیباست. می‌آییم و می‌آییم و سفر تمام می‌شود.