ماهایا پطروسیان که در فیلم «پرده آخر» در کنار فریماه فرجامی هنرنمایی کرده همزمان با انتشار خبر بیماری و به کما رفتن این بازیگر، برای او نوشت:
فریماه عزیز، آنچه که از تو در خاطرم مانده و همیشگی شده، زیبایی خیرهکننده و توأمان تواناییهای هنری بسیار بالایت بود. در روزهای همکاری در فیلم «پرده آخر»، به وضوح میدیدم که چگونه با سختگیری و وسواس بسیار، سعی در انتخاب بهترین و درستترین پیشنهادات داشتی و چه راحت از بسیاری دیگر میگذشتی...
من در اوایل ورودم به سینما بودم و تو در اوج و درخشان...، در اوج بودنی چنان دشوار، که فقط کسانی که در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، کار میکردند، آن را با گوشت و استخوان درک کردهاند.
«ستاره» بودن در سینمای ایران با همه جای جهان متفاوت است، منظور نه تنها کشورهایی اروپایی و آمریکا که حتی کشورهای آسیایی است! در واقع «ستاره» و سوپر استار در اینجا فقط نام آن را یدک میکشد... و در دهه شصت وضع از امروز بسیار بدتر بود...، حساسیتهای بیجا و خرد کننده، که روی زندگی شخصی وفردیت و استقلال هنرمندان سایه ای گسترده میافکند...، ممنوع بودن گرفتن دستمزدهای بالا، آنهم در شرایطی که فیلمهای آن هنرمند در گیشه یکی پس از دیگری موفق بودند، و در واقع بینصیبی فرد ازموفقیتهای کاریش، انتخاب بدترین عکسها و بد چهره ترین پوسترها و بیرمقترین بیلبوردهای سر در سینماها، که تا حد ممکن غیر جذاب باشد و حتی هنرمند مورد نظر قابل شناسایی هم نباشد! و و و. (این شرایط برای زنان به مراتب وخیم تر بود) در این دوران سورئال، تو میدرخشیدی...
اما هر انسانی بالاخره روزی از تلاشهای « سیزیف» وار و بیحاصل متلاشی و در هم شکسته میشود...، در فضای فرهنگی که هنر در طول چند دهه، فقط حرکتی لاک پشت گونه دارد و گاه حتی به راحتی عقبگردی کذایی میکند، و کل کوششهای افراد این حرفه را به بیثمری کامل میکشاند، در این فضا قطعا بسیاری به کنار کشیدن زود هنگام رضا میدهند...
فریماه زیبا و درخشان، کارنامهات مملو از فیلم ها و نقشهای ماندگار و استثنایی است... ای کاش «خودت» را آنگونه که «دوربین» و هنردوستان دوستت داشتند، دوست میداشتی... «دوستت دارم، برای همه نشدنیهایی که شدنی کردی و همه آنچه که میتوانست بشود و نشد.