تاریخ : Tue 23 May 2023 - 00:56
کد خبر : 79964
سرویس خبری : فرهنگ و هنر

سریالفارسی‌  را  رها کن

چرا «رهایم کن» سریال خوبی نیست

سریالفارسی‌ را رها کن

مجموعه نمایش خانگی «رهایم کن» که این روزها به پربیننده‌ترین سریال خانگی تبدیل شده، اثری عامه‌پسند و جذاب است که البته ضعف‌های متعددی دارد..  آنچه می‌بینیم تخیل و تصور طبقه متوسط مرکزنشین دهه 90 و ۱۴۰۰ از دهه 50 و دوران حکومت پهلوی است. 

میلاد جلیل زاده، خبرنگار:

روایت سریال: دو روستای تنگ هم داریم به نام‌های حصارک و سیاهرود که حوالی تهران هستند. همچنین یک خانواده ثروتمند داریم، چیزی شبیه به خوانین روستایی، با نام خانوادگی نایب‌سرخی که همانجا یک معدن دارند و پسر بزرگ‌ترشان حاتم، رئیس معدن است. پسر کوچک خانواده، هاتف، تحصیلکرده دانشگاه است و چون با خانواده مشکل داشته به تهران رفته و در یک باشگاه بولینگ که کافه‌ای هم کنارش هست، کار می‌کند و شب‌ها همانجا می‌خوابد. خواهر کوچک خانواده، افسانه، دیوانه‌وار عاشق خواننده‌ای به نام دانیال است.

*در مطبخ این خانه اربابی، دختری گندم‌گون و متین به نام مارال کار می‌کند که معشوقه حاتم است. حاتم یک پسر مبتلا به سندروم دان دارد که همسر سابقش نغمه، می‌خواست خفه‌اش کند و خلاص شود و حاتم برای همین از خانه بیرونش انداخت. رابطه مارال با این پسربچه بیمار که نامش راما است، صمیمیت چشمگیری دارد.

*مارال برادری دارد به نام یونس که اتفاقا هم‌دانشگاهی هاتف هم بوده و حالا به گروه‌های چریکی چپ پیوسته است.

*پدر خانواده نایب‌سرخی که همسرش فوت کرده، یک دوست صمیمی دارد به نام ناصر. او حالا در باغ موروثی‌اش که در قمار به نایب‌سرخی‌ها باخته است، به‌عنوان سرایدار زندگی می‌کند. پسر او شاهین مباشر حاتم در معدن و نفر دوم آنجاست.

* یک زبان‌باز که به نظر آدم شیادی می‌رسد هم در دستگاه نایب‌سرخی‌ها برو بیایی دارد و کافه‌شان در وسط میدان روستا را به او سپرده‌اند. نام او که هیز و هوس‌باز و جاه‌طلب هم معرفی می‌شود، بهرام است.

* یکی از کارگران معدن، وسط کار در تونل، قطعه‌ای سنگ کهربا پیدا می‌کند و چهار نفر از همکاراش او را می‌کشند تا شب‌ها به معدن بیایند و رگه کهربا را بیرون بکشند. جسد این کارگر مقتول در کامیون نخاله‌های معدن انداخته می‌شود تا گم‌وگور شود.

*یونس، برادر مارال، در ماجرای ترور یکی از بلندپایگان رژیم پهلوی ناکام می‌ماند و به محل کار دوستش هاتف پناه می‌برد. هاتف که بسیار ترسیده است، او را لو می‌دهد و باعث مرگش می‌شود. ۸- افسانه، دختر کوچک نایب‌سرخی‌ها بالاخره یک شب به محل اقامت خواننده مورد علاقه‌اش دانیال می‌رود و شب را هم در اتاق او می‌گذراند. او صبح که از خواب بیدار می‌شود، می‌بیند دانیال رفته و مستخدم هتل برایش توضیح می‌دهد که دختر جان؛ هر شب اینجا یک نفر به اتاق دانیال می‌رود که باور کرده میهمان او نیست و عشق او در زندگی است... 

نقد: تا اینجا توضیح موقعیت و معرفی شخصیت‌های سریال بود و چهار قسمت کامل طول کشید. مقدمه‌چینی داستان خیلی طولانی شد ولی صبر مخاطب هنوز لبریز نشده چون تا به حال کنجکاوی‌اش در حال برانگیخته شدن بود و پاسخ‌های این کنجکاوی را چه قانع‌کننده و چه غیرقابل قبول، هنوز ندیده است. جلوتر که می‌رویم، چیز چندانی روی این اسکلت‌بندی طولانی که طی چهار قسمت اول سرهم شد، سوار نمی‌شود و اساسا با مجموعه‌ای از نوستالژی‌هایی طرفیم که آدم‌های طبقه متوسط امروز، نسبت به دوران پهلوی دارند.

*با یک دهات طرفیم که حتی کلفت‌های میانسال مطبخ نایب‌سرخی‌ها، شبیه خانم‌های میهماندار در کافه‌های امروزین اطراف چهارراه ولیعصر و خیابان انقلاب لباس پوشیده‌اند. روایت تقریبا بی‌زمان است اما اگر عملیات مسلحانه آن جوان چپگرا را خودمان با تاریخ معاصر قرینه بگیریم، از آنجا که این سلسله ترورها بین سال‌های ۵۰ تا ۵۲ بود، می‌شود همان تاریخ را مسامحتا پذیرفت.

*مطبخ نایب‌سرخی‌ها هم به کافه‌های تهران امروز که طراحی نوستالژیک سنتی دارند بسیار شبیه‌تر است تا یک آشپزخانه روستایی یا شهری در دهه 50.  آنچه می‌بینیم تخیل و تصور طبقه متوسط مرکزنشین دهه 90 و ۱۴۰۰ از دهه 50 و دوران حکومت پهلوی است. 

اصلا قصه گفتن بهانه‌ای ‌است برای ترسیم این فضای نوستالژیک، نه اینکه ابتدائا قصه‌ای داشته باشند و بعد سعی کنند فضای متناسب با آن ترسیم شود. حتی جهان‌بینی امروزی و نسبتا متاخر اصغر فرهادی هم در دهه 50 شمسی از زبان دختری که ازاله بکارت شده، خطاب به برادرش بیان می‌شود؛ جایی که افسانه به حاتم می‌گوید می‌کشی بکش ولی قضاوتم نکن... 

برای خواندن متن کامل اینجا را بخوانید.

 

در رابطه با سریال "رهایم کن " بیشتر بخوانیم:

استفاده موفق از کلیشه و هنرپیشه

بی‌زمان عامه‌پسند

قصه‌گوی عشق و نفرت