تاریخ : Sat 20 May 2023 - 00:26
کد خبر : 79923
سرویس خبری : فرهنگ و هنر

سفر  به گرای صفر درجه

روایت معین احمدیان، خبرنگار «فرهیختگان» از سفر یک‌هفته‌ای به سوریه و لبنان همزمان با دیدار تاریخی بشار اسد از عربستان

سفر به گرای صفر درجه

آخرین‌پرده از این روایت یک‌هفته‌ای بالاخره در مارون‌الراس کنار رفت؛ جایی که ما همه ایستاده بودیم و داشتیم به مرز لبنان با فلسطین اشغالی در حدیقه‌الایران نگاه می‌کردیم. اینجا اسمش باغ ایران است، چون ایرانی‌ها آن را ساخته‌اند.

معین احمدیان، دبیر گروه فرهنگ:هواپیما در فرودگاه خلوت دمشق نشست، آفتاب نیمه اردیبهشت تهران اینقدر گرم نبود که ظهر این شهر، کف سرت را می‌سوزاند. ترمینال خالی از گرما و هیاهوی مسافران است و گویی فقط ما مسافران این فرودگاه بین‌المللی هستیم. ناخودآگاه چشم‌هایم می‌چرخد و دنبال‌ چیزهایی می‌گردم که نشانی از ویرانی یا جنگ داشته باشد؛ جای تیر و ترکشی بر دیواره‌های ترمینال فرودگاه یا ساختمان منهدم‌شده‌ای که از دور پیدا باشد. وارسی ویرانی را خیلی زود شروع کردم و به خود نهیب می‌زنم که شرم‌آور است این انتظار برای تماشای ویرانی. اما چه توقعی از کسی دارید که برای اولین بار پا به این سرزمین جادویی گذاشته و 13 سال هرچه از سوریه شنیده صدای خمپاره و تفنگ بوده تا صدای زندگی. صدای تحلیلگرانی که در قاب تلویزیون نشستند و قصه ویرانی شام را با آب‌و‌تاب شرح دادند و تصاویری که پشت سرشان در استودیو پخش می‌شد مردان تفنگ به دستی بود که به سمت دیگری شلیک می‌کردند. من در این سفر قرار نیست واقعه‌نگار جنگ باشم اما اینجا قصه‌هایی دارد که هر کدام‌شان به اندازه صدها کتاب و فیلم می‌تواند شما را به دنیای آدم‌های رنج‌کشیده‌ای پرت کند که به جنگی ناخواسته الصاق شدند. جنگی که گفته می‌شود جرقه‌هایش با یک شعارنویسی روی دیوار مدرسه شهر درعا شروع شد و دومینوی اعتراضات به حکومت، آتش زیر خاکستر را شعله‌ور کرد. اینجا دمشق است و البته این اولین مقصد من برای یک هفته کنجکاوی در سرزمین شام نیست. اتحادیه رادیو و تلویزیون‌های اسلامی، از من برای حضور در نشست‌های رسانه‌ای و هم‌اندیشی تحولات غرب آسیا دعوت کرده است. 35 خبرنگار از رسانه‌های مختلف ایران در این دوره هم‌اندیشی حضور دارند. ترکیب جالبی از طیف‌های متنوع سیاسی به این سفر آمدند و هرکدام با زاویه نگاه خودشان و آنچه از ایران و رسانه‌شان به یادگار آوردند به بحران شام نگاه می‌کنند. 
فرودگاه در جنوب دمشق است و 20 کیلومتری با شهر فاصله داریم. اتوبوس به دل جاده و بعد هم خیابان‌های شهر می‌زند. از پشت شیشه اتوبوس چند عکس از ساختمان‌های نیمه‌بلند می‌گیرم، ساختمان‌ها در هم پیچیده و هرچند کیلومتر نگینی مرمرین از گنبد یک مسجد از دل این ساختمان‌های رنگ و رو رفته بیرون زده است. این ترکیب جالب مرا سر شوق می‌آورد. پشت بام‌ها هم جای غریبی دارند، دیش ماهواره، مخازن آب از انواع فلزی و پلاستیکی و احتمالا مخازن گازوئیل و البته صفحه‌های انرژی خورشیدی برای تامین برق ساختمان! اینجا دمشق است و شهروندانش در 24 ساعت از شبانه‌روز، فقط 4 ساعت برق دارند، مگر در مناطق نظامی و اطلاعاتی یا ادارات دولتی. البته سوریه پیش از جنگ هم با بحران انرژی مواجه بود اما درحال حاضر این کشور علی‌رغم نیاز 10 هزار مگاواتی برای داشتن یک زیست معمولی، تنها 2 هزارمگاوات برق می‌تواند تامین کند. دمشق مثل پایتخت ما تهران نیست که بزرگراه‌ها و خیابان‌ها بیشتر سطح شهر را پر کرده باشند، بیشتر کوچه می‌بینید و خانه‌هایی که در دل هم پیچ خوردند و آدم‌هایی که اگر در چشم‌هایشان زل بزنید شکوه یک تمدن کهن را خواهید یافت. اما مگر از پشت شیشه این اتوبوس به شهر نگاه کردن چه تفاوتی با نگاه کردن از قاب تلویزیون دارد. 
روز اول آمدن به سوریه، دمشق را نگشتیم. رفتیم به ریف دمشق. سوری‌ها به مناطق اطراف دمشق، ریف می‌گویند اما جوبر که ما قرار بود سراغش برویم، درحقیقت به قلب دمشق راه دارد. در ایام پرغوغای جنگ، مسلحین از مبدأ همین شهرک جوبر تونلی را در زیر زمین کنده بودند که تا ۵۰۰ متری میدان مهم عباسین در قلب پایتخت می‌رسید. شکر خدا عقل‌شان کم بود و آنقدر با هم به اختلاف و کل‌کل افتادند که برنامه‌شان به هم ریخت. یک روایت دیگر هم می‌گوید از این تونل نمی‌شد مهمات سنگین را عبور داد و برای همین موفق نشدند. القصه اینکه هیچ چیز از جوبر نمانده. معلوم است روزگاری برای خودش شهری بوده و به آمار می‌گویند ۳۵۰ هزار نفر جمعیت داشته اما حالا به تلی از خاک و خاکستر تبدیل شده است. به یکی از این خانه‌های مخروبه و متروکه زل زده‌ام که نسبت به چند تای کناری‌اش یک سر و گردن بالاتر به نظر می‌رسد چون لااقل هنوز در داشت! روی در رد چند گلوله باقی مانده که ذهنم ناخودآگاه اینها را به هم وصل می‌کند تا شکلی با آنها ترسیم شود. مثل وصل کردن ستاره‌های آسمان به همدیگر و ترسیم صور فلکی. چقدر چهره‌های متنوعی را می‌شود در این صورت خودساخته دید. جماعت لجبازی را می‌بینم که چند دقیقه قبل یکی از سوری‌ها می‌گفت اینها هیچ چیز خاصی نمی‌خواستند جز اینکه حکومت فعلی ساقط شود. چهره کسانی را می‌دیدم که به نام آزادی و آبادی صدایشان بلند شد اما تا سر بریدن و زنده‌سوزی آدم‌ها پیش رفتند و کاری کردند که اساسا بشریت داشت از خودش ناامید می‌شد. حتی وقتی از این در گلوله‌خورده هم عبور کنی و از کنار باقی پنجره‌های خالی و راه پله‌های خاکی بگذری، باز هم ترسیم همان صورتک‌های غضب‌آلود و لجوج ادامه پیدا می‌کند. شاید حتی اگر از جوبر خارج شوم یا حتی از دمشق و اصلا از سوریه، باز هم این تصاویر هی بیایند و نروند. اما ناگهان نوری در چشم همه ما که مناظر این شهر ارواح را می‌دیدیم جهید. بله آنچه می‌دیدیم واقعیت داشت. پیرزنی از یک پنجره به ما نگاه می‌کرد و ظاهرا یکی از این خانه‌ها هنوز مسکونی بود. مرد خانه که صدای ما را شنید، از پله‌ها پایین آمد و پا به کوچه گذاشت. می‌گفت شغلش رانندگی بوده و حالا که می‌داند دیگر در جوبر جنگی نیست تصمیم گرفته به خانه‌اش برگردد. بچه‌هایش هم بیرون از خانه داشتند بازی می‌کردند. اسمش را از او پرسیدم و به ما گفت اما بیایید در اینجا آقای زندگی صدایش کنیم. او نمادی از سماجت زندگی در برابر دژخیم مرگ بود. طراوتی داشت. دنیای خلوت و ساده خانواده‌شان در میان این گورستان خاطره‌ها. روزگاری همان چهره‌های لجوج برنده شدند و فقط همان‌ها توانستند صدای سوری بودن باشند و قصه شام را روایت کنند اما حالا از هیچ کدام‌شان اثری نمانده و در عوض آقای زندگی کدخدای ریف جوبر است. چه دنیای غریبی. 

حاج یونس و نگرانی‌هایش
در این سفر با مرد پنهان نبردهای سوریه آشنا شدم. مردی که 12 سال در این منطقه حضور داشت. به‌خاطر شرایط امنیتی فقط اجازه داده شد که نام مشهورش یعنی حاج یونس را در رسانه بگوییم. وقتی ابراهیم حاتمی‌کیا، سراغ حاج قاسم سلیمانی رفته بود تا فیلم «به وقت شام» را بسازد، حاج قاسم به او گفته بود برو سراغ این مرد! شاید بعدها که شرایط بحران سوریه تغییر کرد و ماموریت این مرد تمام شد، نام این مرد را بشنوید. حاتمی‌کیا به احترام او، نام قهرمان «به وقت شام» را گذاشت حاج یونس! حاتمی‌کیا درمورد دیدارش با حاج یونس گفته بود: «به‌هرحال همکاران ما در سوریه بودند، اما ما چون اسم‌ونامی داشتیم سروصدای ما بیشتر است و به همین دلیل احتیاط می‌کردند، بااین‌حال حاج قاسم اجازه داد و یکی از بزرگ‌ترین افرادش را که آدم موثری در منطقه بود، پیش من گذاشت. او شخصیت خیلی‌بزرگی در منطقه بود. هرجا می‌رفتم می‌فهمیدم چقدر جایگاه بزرگی دارد و شروع کرد از مبنای شکل‌گیری سوریه گفت و لحظه‌به‌لحظه تا تدمر و جاهای دیگر تا خود حلب را به من نشان داد. اتفاقی که افتاد من تکان خوردم و نفسم باز شد، اینکه یک‌باره دیدم بچه‌هایی که تا قبل از این می‌شناختم و جز در فیلم‌های روایت فتح ندیده بودم، اینجا هستند، انگار زمان پس و پیش شده است و من دارم اینها را می‌بینم، ادبیات‌شان همان بود و زبر و زرنگ‌تر شده بودند، همین موضوع نفس مرا باز کرد و فهمیدم که هنوز اینها هستند و راه بسته نشده است، خروجی این اتفاق فیلم به‌وقت شام بود.» ما و سوری‌ها در جغرافیا و زمانی زیست می‌کنیم که حرف مشترک فراوان برای گفتن داریم، به‌شرطی که دستکاری سیاستمدارها کم شود و تعصب‌ها جایشان را به عقلانیت بدهند. حاج یونس می‌گفت که این روزها در شهر حمص کارگردان جوانی آمده و من مشاور فیلمنامه‌اش هستم. حاج یونس همراه کاروان رسانه به قلعه حلب آمد، به سرزمین داغ‌دار خان‌طومان آمد و شخصا برای مردان رسانه روایتگری کرد. به او گفت حاج یونس فکر می‌کنم نگران جا افتادن روایت‌های این معرکه هستی و او گفت نگران تحریف واقعیت‌ها هستم. خیلی کار داریم خیلی!

یادبود مردی که نبل و الزهرا را تنها نگذاشت
شهر در محاصره است اما مردان و زنان شهر تصمیم خود را گرفتند و شهر را به مسلحان نمی‌دهند، حتی اگر چهارسال محاصره طول بکشد و غذا و دارو به دست‌شان نرسد و حتی اگر بهترین‌ جوان‌هایشان کشته شوند‌؛ تصمیم اول و آخرشان مقاومت است و تن به مهاجرت و خالی کردن خانه‌هایشان نمی‌دهند. پیروز نبرد تانک‌ها می‌شوند و صدای مقاومت‌شان به گوش حاج قاسم سلیمانی می‌رسد. حاج قاسم در روزهای محاصره نبل و الزهرا، با تشکیل کمیته‌های مردمی، مستشاران ایرانی را برای آموزش نظامی به این دو شهرک می‌فرستد. مردان رزم، آماده و سلاح به دست می‌شوند. حالا دیگر وقتی مسلحان حمله می‌کنند، نیروهای مردمی خط دفاع 10 کیلومتری می‌سازند و شب‌ها به کمین دشمن می‌زنند. مسلحان محاصره را سخت‌تر می‌کنند و با موشک‌های دوش پرتاب به هلی‌کوپترهای تامین غذا و دارو حمله می‌کنند، اما هرچه معرکه نبرد سنگین و سخت‌تر می‌شود مردم شهر مقاومت بیشتری نشان می‌دهند. نیروهای ایرانی سلاح‌های سنگین و نیمه‌سنگین را به داخل شهر می‌رسانند، اما با‌این‌حال مردم شهر منتظر آن ضربه نهایی و شکستن محاصره هستند. حاج قاسم، سال ۲۰۱۶ شخصا وارد میدان نبرد می‌شود؛ عملیاتی را طراحی می‌کند و بعد از گذشت چهارسال، دو شهرک نبل و الزهرا آزاد می‌شوند. اولین گروهی که وارد شهر می‌شود ایرانی‌ها و فرمانده‌شان حاج قاسم است. حالا این روزها که ظاهرا حاج قاسم نیست، وسط مزار دوهزار شهید نبل، برای یادبود مردی که این شهر و مردمش را تنها نگذاشت، مجسمه‌ای نمادین گذاشته‌اند و جمله معروفی از حاج قاسم پایین آن نوشته شده: «یقینا کله خیر»؛ به یقین همه‌اش خیر است. 

با سوری‌ها به وقت شام
این شهر و ساکنانش حرف‌ها و قصه‌هایی دارند که هنوز در تصاویر کلیشه گرفتار‌ مانده است. سوری‌ها به‌شدت نسبت به آن چیزی که از آنها در رسانه‌های غربی روایت می‌شود، نگرانند و معتقدند بخش مهمی از گر گرفتن آتش اختلاف در سوریه متاثر از تحریف واقعیت‌هایی است که این رسانه‌ها برعهده داشتند. البته این جنگ ابعاد مختلفی دارد و اینقدر که قدرت نظامی در محاسبات دولت سوریه نقش داشته است، به توان رسانه‌ای تکیه نکرده بودند، به‌خصوص که دولت سوریه در این معرکه رسانه‌ای، هیچ شبکه حامی نداشت جز المنار حزب‌الله لبنان. دکتر بسام ابوعبدالله، استاد علوم سیاسی دانشگاه دمشق ازجمله افرادی بود که در مجموعه نشست‌ با رسانه‌ها حضور داشت و در این باره گفت: «در این جنگ امپراتوری‌های رسانه‌ای همچون CNN، BBC و الجزیره حضور داشتند اما امکانات رسانه‌ای ما در آن زمان خیلی کم بود. تنها دو شبکه تلویزیونی و چند مجموعه‌ رادیویی داشتیم.» البته واضح است که رسانه‌ها می‌توانند در تدارک نابودی و ایجاد بحران، مخرب‌تر از هر بمبی عمل کنند، اما این‌گونه دلیل تراشیدن برای شکل‌گیری یک بحران، تقلیل واقعیت‌های سوریه‌ است. سوریه زمین آماده‌ای برای ایجاد بحران داشت و بخشی از سوری‌ها همچنان نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی این کشور اعتراض دارند و اتفاقا این اعتراضات بود که در نقطه اول عده‌ای را با مخالفان حکومت همراه کرد. در این نشست از بسام پرسیده شد که آیا قبول دارد بخشی از مردم سوریه در کنار دولت سوریه نبودند و حتی به جمع مخالفان پیوستند؟ و او در پاسخ گفت: «بله، حتما بخشی از مردم سوریه در جنگ شرکت کردند. اما اگر بخواهم بگویم که چه پشتوانه یا علتی باعث شد بخشی از مردم در این جنگ شرکت کنند باید بگویم که جواب یک کلمه است: پول! براساس اظهارات مسئول بلندپایه قطری تنها قطر در 4 سال اول جنگ مبلغ 137 میلیارد دلار هزینه کرد. شما می‌توانید به روزنامه کویتی القبس مراجعه کنید که نظرات خود این افراد بود.» معمولا کارشناسان سیاسی در تحلیلی همه‌جانبه نسبت به ریشه‌های شکل‌گیری بحران سوریه، وقتی بر نقش محوری آمریکا، اسرائیل، کشورهای عربی و حتی ترکیه تاکید می‌کنند، منکر این نیستند که اختلالات اساسی در تعامل بین دولت و مردم سوریه وجود دارد. اختلالاتی که ریشه در وضعیت سیاسی حزب حاکم در سوریه دارد. بسام ابوعبدالله از اعضای حزب عربی-‌سوسیالیستی بعث است و جزء نویسندگان و متفکران سوری به‌حساب می‌آید؛ اما با این وجود در مناقشه‌ای که در این نشست بر سر لزوم اصلاحات سیاسی در سوریه مطرح شد، کوتاه نیامد و در این باره گفت: «ریشه چنین سوالاتی این است که خیلی‌ها فکر می‌کنند آنچه در این 13 سال اتفاق افتاده، یک جنگ تمام‌عیار بین نظام سیاسی سوریه و مردمش است. اما این روایت غربی‌ها از این بحران است. بسیاری هم در ایران یک نگاه منفی به حزب بعث سوسیالیستی دارند و به این حزب به‌عنوان الگو و نماد صدام‌حسین نگاه می‌کنند. این در‌حالی است که حزب بعث عراق با حزب بعث در سوریه تفاوت‌های جوهری دارد و اینها با هم تناقض دارند. درست است که ریشه فکری هر دو حزب یکی است ولی سیاست‌ها اصلا با هم شبیه نیستند. باید بگویم که سوریه کنار کشور جمهوری اسلامی ایران در زمان جنگ تحمیلی که صدام علیه این کشور داشت، ایستاد و تنها سوریه در کنار ایران ایستاد. این مساله واقعا باید توضیح و بسط داده شود خصوصا برای دوستان اهل رسانه!»
در جلسه‌ با ابوعبدالله، یکی دیگر از مقامات ارشد حزب بعث هم حضور داشت؛ عبدالطیف عمران، استاد دانشگاه و سردبیر روزنامه الوصل. نکته جالب اینکه او مواضع تندتری نسبت به هم‌حزبی خودش داشت و معتقد بود که در سوریه اگرچه تکثر سیاسی نداریم اما تکثر اقتصادی وجود دارد. او معتقد بود که نسبت سیاسیون با حزب بعث یک ارتباط مبنایی است و در سوریه 14 حزب داریم که قدرت حزب بعث در بین همه احزاب اشتراکی است. 
این اولین نشست اهالی رسانه با مقامات سوریه بود، اما هر‌چه جلسه پیش می‌رفت، شدت و حرارت آن بیشتر می‌شد. به‌خصوص وقتی خبرنگاران می‌خواستند با جزئیات بیشتری در‌مورد ریشه‌های بحران سوریه سوال کنند. هر چه بحث پیش‌تر می رفت دو طرف حرف‌های هم را نمی‌فهمیدند، یکی از لزوم دموکراتیک شدن انتخابات در سوریه و ایجاد اصلاحات سیاسی می‌گفت و دیگری با این توجیه که اصلاحات سیاسی و دموکراسی مدنظر غربی‌ها با شرایط امروز سوریه سازگاری ندارد، تکثر آرای سیاسی را به وقت دیگری حواله می‌داد. با خود می‌گفتم  شاید همین یکدندگی بعثی‌ها در اجرای سیاست تک‌حزبی ازجمله دلایل بن‌بست سیاسی در سوریه باشد. نکته جالب نشست‌ها این بود که خبرنگار ایرانی از دو دریچه به مسائل نگاه می‌کرد یکی مبتنی‌بر گزاره‌های کلیشه‌شده‌ای که از دل رسانه‌ها بیرون آمده بود و بخش دیگری از سوالات هم در مقایسه و نسبت با اتفاقاتی که در کشور خودمان وجود داشت، طرح می‌شد.
مثلا نشستی که در وزارت رسانه سوریه با حضور پطرس الحلاق، وزیر رسانه دولت سوریه و بثینه شعبان مشاور رسانه‌ای و سیاسی بشار اسد برگزار شد؛ یکی از سوالات خبرنگاران این بود که آیا سوری‌ها در اوج بحران و جنگ داخلی، شبکه‌ها و رسانه‌های اجتماعی‌شان را فیلتر کرده بودند یا نه؟ وزیر رسانه دولت سوریه هم در جواب گفت: «منع و فیلتری در کار نبود و اتفاقا فیلتر کردن نه‌تنها باعث جذابیت آن رسانه می‌شود بلکه ارزش افزوده‌ای را هم برای آن رسانه ایجاد می‌کند.» واضح است که این سوال و جواب فقط در نسبت با جامعه امروز ایران قابل درک است و طرح این سوال که سیاستمدار ایرانی با چه توجیهی در بزنگاه‌های سیاسی، فیلتر کردن رسانه را به‌عنوان اولین کنش قطعی خود انتخاب می‌کند. ساختمان وزارت رسانه، آن‌طورکه برازنده یک وزارتخانه باشد نو نوار نبود و برخی از طبقات هم چراغ‌هایش خاموش بود. مشخص بود که مشکل بودجه دارند. وقتی از جلسه بیرون می‌آمدیم یکی از همین همکاران رسانه به کنایه گفت اگر اینها می‌دانستند فروش فیلترشکن چه درآمدی هنگفتی برایشان دارد، سراغ فیلتر کردن هم می‌رفتند.
در این نشست بثینه شعبان مشاور رسانه‌ای و سیاسی بشار اسد هم حضور داشت. گفته می‌شود که شعبان دومین زن موثر بر آرا و نظرات بشار اسد است. او بهمن‌ماه سال قبل به نمایندگی از اسما اسد، همسر بشار برای حضور در نشست «زنان تاثیرگذار» به تهران آمده بود. همان نشستی که عکس‌ها و حضور برخی از شخصیت‌های سیاسی آن با جنجال همراه بود. یکی از انتقادهایی که در برگزاری این نشست مطرح شد این بود که چرا گزینش زنان تاثیرگذار به شخصیت‌های سیاسی محدود شده است. همان زمان برگزار‌کنندگان نشست، به این انتقادها پاسخ‌هایی دادند. با این حال نمی‌توان منکر این شد که عمدتا سیاسیون سطوح ارتباطی بین کشورها را فقط در تعاملات سیاسی و دیپلماتیک تعریف می‌کنند و کمتر پیش می‌آید که ملت‌ها و فرهنگ‌هایشان را در محاسبات خود دخیل کنند. در این دیدار از بثینه شعبان پرسیدم که در 40 سال گذشته سطوح ارتباطی بین سوریه و ایران در سطح مقامات ارشد سیاسی باقی‌مانده است؛ آیا بهتر نبود که از لوازم و ابزارهای فرهنگی به‌عنوان یکی از مهم‌ترین کانال‌های ارتباطی بین دو ملت استفاده می‌کردید؟ بثینه شعبان حرف‌هایم را تایید کرد و گفت: «معتقدم در مساله فرهنگی و ارتباط بین دو ملت کوتاهی کرده‌ایم. ما هیچ چیزی از گذشته و ارتباط تمدنی خودمان به‌هم نگفته‌ایم و جوان‌های ما تصاویری که از دو کشور سوریه و ایران دارند برآمده از چیزی است که رسانه‌های غرب به خوردشان دادند.»
او تلاش مستندسازان ایرانی برای رساندن صدای مردم سوریه را ستود و در این‌باره گفت: «دوستان ایرانی مستندهایی داشتند و در ایام جنگ کارهای مشترکی در حوزه مستند و فیلمسازی داشتیم اما همچنان بین دو ملت، آن انسجام لازم صورت نگرفته است. مردم هر دو کشور باید فرهنگ همدیگر را تجربه کنند و با هم آشنا شوند. اگر این آشنایی صورت نگیرد، رسانه‌ها تصویر خودشان را خواهند ساخت.»
بثینه شعبان هم مثل مدیران خودمان ریشه این مشکل را کمبود بودجه فرهنگی عنوان کرد و گفت: «در رسانه‌های غربی، بودجه‌های کلانی برای تصویرسازی از دیگران اختصاص داده می‌شود اما در کشور ما بودجه‌های فرهنگی محدود است. معتقدم بخش مهمی از جنگ ما در رسانه‌ رقم می‌خورد و به جای اینکه بودجه‌ها صرفا خرج توپ و تانک شود باید در حوزه رسانه و فرهنگ تامین شود. ایران و سوریه می‌توانند برنامه‌ها و تجربه‌های مشترکی را تدارک ببینند و پیشنهاد می‌کنم که موسسه‌های مشترکی در حوزه فرهنگ طراحی شود.»
مشاور رسانه‌ای اسد در بخش دیگری از صحبت‌هایش با تاکید بر اینکه نشر واقعیت در رسانه‌های غربی ناقص‌الخلقه است تاکید کرد که ایران و سوریه با کمک رسانه‌های خودشان می‌توانند واقعیت‌های جامعه و فرهنگ خود را بسیار زیباتر از دیگران بگویند. 
همان‌طور که گفتم موضوع خلأ روایت جنگ داخلی سوریه ازجمله نگرانی‌هایی است که در عمده نشست‌های مسئولان سوریه مطرح می‌شد. اما یکی دیگر از سوالات مشترک این نشست‌ها موضوع توافق ایران و عربستان سعودی بود که عمدتا نگاه مثبتی به آن داشتند. مثلا بثینه در همین نشست گفت: «توافق عربستان و جمهوری اسلامی ایران با کمک چین مرحله جدیدی را نه‌فقط برای تهران و ریاض بلکه برای منطقه رقم زد. این توافق نقطه‌عطف مهمی است و کشورهای منطقه می‌توانند برای نزدیکی روابط و گفت‌وگو بین خودشان به دور از دیکته‌ها و منافع آمریکا گام بردارند. این چیزی است که ما به آن چشم دوخته بودیم زیرا همه ما اتفاق نظر داریم که استعمار غربی اساس مشکل و مصیبت‌ها و جنگ‌هاست.»
مسئولان سوری در هر دیداری به همراهی و حضور ایرانی‌ها در جنگ سوریه اشاره می‌کنند. بثینه هم در این نشست با نقل قولی از بشار اسد گفت که هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنیم که ایرانی‌ها در چه زمانی کنار ما بودند. در دیدار با حسین دیاب، استاندار حلب هم چنین تعابیری به شکل دیگری تکرار شد. او گفت: «خون‌ شهدای ایران و سوریه با هم آمیخته و روی خاک حلب ریخته شد و همین خون‌ها بود که باعث پیروزی حلب شد و آزادسازی حلب محقق نمی‌شد اگر کمک و ایستادگی ایران نبود.» او در بین صحبت‌هایش چندین بار از رهبر و مردم ایران تشکر کرد و تاکید کرد پیگیر ساخت یادمان شهدای ایرانی در حلب است تا نسل آینده سوریه، رشادت شهدای ایرانی را فراموش نکند. 
وقتی در کوچه پس‌کوچه‌های حلب قدم می‌زنید، بخش‌های وسیعی از این شهر زیبا و تاریخی نابود شده است. این شهر 5 هزار ساله به دلیل موقعیت استراتژیکی که دارد، پایتخت دوم سوریه نامیده می‌شود. ترک‌های مدعی احیای حکومت عثمانی معتقدند که این شهر به آنها تعلق دارد و در جنگ داخلی سوریه، احساس کردند که بهترین موقعیت برای تسخیر این شهر فراهم شده است. استاندار حلب نسبت به خیانتی که ترک‌ها و اردوغان در حق‌شان کرده بود حرف‌های تندی زد. او روزهای اوج محاصره حلب، این شهر را ترک نکرد و از نزدیک شاهد اتفاقاتی بود که بر سر این شهر آمده بود. محاصره به حدی تنگ شد که فقط فرودگاه حلب و مناطقی از غرب شهر تحت کنترل ارتش سوریه باقی مانده بود. وقتی مسلحین مسیرهای ارتباطی با مرز ترکیه را به تصرف خود درآوردند، امکانات نظامی و جنگجویان خارجی به راحتی به داخل مرز می‌آمدند و همین کار آزادسازی را سخت کرده بود. استاندار حلب همچنین از سرقت صنایع نساجی شهرک صنعتی شیخ نجار در روزهای جنگ گفت. به ادعای او در زمان جنگ گروه‌های فنی و مهندسی از ترکیه به این شهرک می‌رفتند و تجهیزات فنی کارخانه‌ها را به سرقت می‌بردند. شهرک صنعتی شیخ نجار در 15 کیلومتری حلب قرار دارد و به مساحت 44 هزار هکتار است. انواع صنایع سنگین، نیمه‌سنگین و صنایع سبک در این منطقه وجود دارد و از سال 1985 میلادی در صدر شهرک‌های صنعتی سوریه قرار گرفته بود. محاصره حلب در روزهای پایانی سال 2016 شکسته شد. به استاندار حلب گفتم ظاهرا جنگ نظامی تمام شده است و حالا با دو جنگ روایت و جنگ اقتصادی طرف هستید و او گفت که در این دو جنگ هم پیروز خواهیم شد چون ثابت کردیم مرد خالی کردن میدان نیستیم. 

وطن هتل نیست
بشار اسد در تمام 13 سال پرآشوب، فقط پنج‌روز در سوریه نبود. روزهای بود که مسلحان به نزدیکی دمشق رسیدند، چند بار خواستند ترورش کنند، در سه سال اول جنگ داخلی سوریه، میلیاردها دلار به‌دست مخالفانش دادند و از اتحادیه عرب اخراجش کردند. حالا او پس از 12 سال در نشست اتحادیه عرب شرکت کرد و بن‌سلمان، ولیعهد سعودی همانی -که روزی نقشه سرنگونی‌اش را می‌کشید- شخصا به استقبال او رفت. خبری که در فضای پیچیده سیاسی امروز، نشانگانی از تحولات جدید در منطقه دارد؛ تحولاتی که برآمده از مقاومت مردم سوریه دارد. 13 سال پر آشوب از شروع فتنه‌ای می‌گذرد که بحران شام را رقم زد و آن چیزی که باقی مانده، همان جمله روی دیوار در کوچه پس‌کوچه‌های حلب است که نوشته شده: ﻭﻃﻦ ﻫﺘﻞ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﻣﺎﺗﺶ ﺧﻮﺏ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﺮﮐﺶ ﮐﻨﯿﻢ. ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﻣﺎﻧﺪ. 
حلب سرزمین عجیبی است و مقاومتش قصه‌های عجیب کم ندارد. حاج یونس می‌گفت زندان مرکزی حلب یکی از محورهای نبرد میان ارتش سوریه و مسلحان بود. زندانی در ریف شمالی حلب. گفتم یعنی زندانی‌ها فرار کردند و محافظان دفاع می‌کردند. گفت نه. محافظ و زندانی کنار هم دفاع کردند. حتی بین‌شان زندانی‌هایی بود که دوره محکومیت‌شان تمام شده بود اما ماندند و تبدیل به قلعه‌ای دفاعی شده بود. بیشتر که درمورد قصه این زندان خواندم، گویا قرار بوده یک کارگردان سوری از قصه عجیب آن فیلمی بسازد. اما نمی‌دانم چرا این ایده ناب و فیلمی که از آن ساخته شد، آوازه جهانی پیدا نکرد. 

صدای مرگ بر اسرائیل به گوش‌شان رسید؟
ایستگاه آخر سفر شام لبنان بود. لبنانی‌ها به دو چیزشان می‌نازند؛ یکی زیبایی بیروت و دیگری مقاومتی که منجر به آزادی سرزمین‌های جنوب این کشور شد. یکی از لبنانی‌ها می‌گفت فلسطینی‌ها با پذیرفتن پیمان اسلو، هم تسلیم شدند و هم به سرزمین‌شان نرسیدند. اما مقاومت ما جنوب لبنان را آزاد کرد و باعث توقف ماشین جنگی اسرائیل شد. در جنوب لبنان به موزه ملیتا رفتیم که در ارتفاعات اقلیم‌التفاح، سرزمین سیب‌های لبنانی ساخته بودند. آنجا دانش‌آموزان لبنانی را دیدیم که برای بازدید از موزه آمده بودند و وقتی فهمیدند ایرانی هستیم، برایمان «سلام فرمانده» خواندند. آخرین‌پرده از این روایت یک‌هفته‌ای بالاخره در مارون‌الراس کنار رفت؛ جایی که ما همه ایستاده بودیم و داشتیم به مرز لبنان با فلسطین اشغالی در حدیقه‌الایران نگاه می‌کردیم. اینجا اسمش باغ ایران است، چون ایرانی‌ها آن را ساخته‌اند. الی کوهن، وزیر خارجه اسرائیل چندوقت پیش اعلام کرد که به‌زودی در ۲۳ کیلومتری مرز ایران، سفارتخانه این کشور را در عشق‌آباد، پایتخت ترکمنستان افتتاح خواهد کرد. همین شد که بلافاصله وزیر خارجه ایران، امیرعبداللهیان به لبنان رفت تا پیام نمادینی برای ساکنان سرزمین اشغالی فلسطین باشد. ما ۳۵ خبرنگار که به اینجا آمده بودیم، به طیف‌های متنوع و گاه متضادی به‌لحاظ فکری و سیاسی تعلق داشتیم. اما سفر به شام یکی از غریب‌ترین نقاط در همه زمان‌ها و زمین‌ها، در بعضی مسائل به‌خصوص تقریبا همه‌مان را به نتیجه‌گیری‌های یکسانی رسانده بود. شاید به همین دلیل بود که وقتی در حدیقه‌الایران بودیم و دیدیم که آن سوی مرز یک هلی‌کوپتر درحال پرواز است، بچه‌ها موبایل‌هایشان را که با آن فیلم می‌گرفتند غلاف کردند و یکهو با یکدیگر همصدا شدند: «مرگ بر اسرائیل». هنوز شور حسینی‌شان کاملا نخوابیده بود که یکی از راهنماهای همراه‌مان صدایش بلند شد و گفت آقا این هلی‌کوپتر اسرائیلی نیست برای سازمان ملل است. همه خندیدیم اما دلخوش بودیم که صدایی که بلند شده بود به آن سوی مرزها رسیده است.