عاطفه جعفری، خبرنگار:روز گذشته تقریظ مقاممعظمرهبری بر کتاب «خاتون و قوماندان» رونمایی شد، این کتاب روایت زندگی امالبنین حسینی همسر فرمانده لشکر فاطمیون است. شهید علیرضا توسلی معروف به ابوحامد اول مهر 1341 در افغانستان به دنیا آمد و نهم اسفند 1393 در سوریه، به شهادت رسید. شهید توسلی فرمانده و بنیانگذار لشکر فاطمیون بود. تمام زندگیاش را رزمنده بود و در جبههها جنگید. با شروع جنگ ایران و عراق به کردستان رفت و بیش از یکسال در آن منطقه حضور داشت. وقتی جنگ ایران و عراق بهپایان رسید، برای جنگ با ارتش شوروی به افغانستان رفت، در این میان با امالبنین ازدواج کرد که یک پسر به نام حامد و دو دختر برای آنها به ارمغان آورد. وقتی بحران در سوریه آغاز شد، 22 اردیبهشت 1392 راهی سوریه شد.
رهبر معظم انقلاب تقریظی را بر این کتاب نوشتهاند که متن آن به این شرح است:
«بسمهتعالی
ـ سلام خدا بر شهید عزیز علیرضا توسلی، مجاهد مخلص فداکار و بر همسر پرگذشت و صبور و فرزانه او خانم امالبنین. حوادث مربوط به مهاجران افغان را که در این کتاب آمده است از هیچ منبع دیگری که به این اندازه بتوان به آن اطمینان داشت، دریافت نکردهام. برخی از آنها جدا تاثرانگیز است، ولی از سوی دیگر حرکت جهادی فاطمیون افتخاری برای آنها و همه افغانها است. دی ۱۴۰۱
ـ نوشته صفحه مقابل بسیار زیبا و اثرگذار است.»
به بهانه رونمایی از این تقریظ صفحه امروز را به مهاجران افغانستانی اختصاص دادهایم. میدانیم که ایرانی و افغانستانی تنها همزبان نیستند و اگر به آیینها، سنتها و تاریخ آنها دقیقتر نگاه کنیم، درخواهیم یافت که هر دو ریشه در یک خاک و فرهنگ دارند و این گزاره اصیل همزیستی چندینساله ما ایرانیها و افغانستانیها پیش روی جهانیان است و اثبات این مدعا که خطوط مرزی، نمیتوانند بین ما فاصله بیندازد. اما چه میشود کرد اگرچه اهل این خاک به این درک اصیل رسیدند و رهبر معظم انقلاب بارها بر موضوع حل مشکلات این مهاجران تاکید کردهاند اما هنوز برخی مشکلات به قوت خود باقی است و به گفته محمدکاظم کاظمی، هویت برای بچههایی که در ایران به دنیا میآیند بزرگترین مشکل مهاجران است.
هویتی که نیست
من سال 62 به ایران آمدم، زمانی که حاکمیت در افغانستان حاکمیت کمونیستها بود و بهخاطر مخالفتی که با حاکمیت آن زمان در افغانستان داشتیم ناچار به مهاجرت شدیم. بالاخره سال 62 به ایران آمدیم. فضای ایران هم جنگی بود و مشکلاتی وجود داشت ولی مهاجرانی که به ایران آمدند تعداد زیادی بودند و مشکلات خود را داشتند. ازجمله مساله تاثیر مردم افغانستان بود. وقتی مردم مهاجر شدند علاقهمند بودند در کشوری که همزبان، همدین و هممذهب است که درحقیقت یکی هستند و تاریخ مشترکی دارند، این فضا برای آنها مهیا باشد تا کسانی که از درس بازماندهاند بتوانند وارد تحصیل شوند. یکسری مشکلات در این زمینه بود که در مقاطع مختلف برخی مواقع سختگیری بود و برخی مواقع تسهیلاتی قائل میشدند و تا زمانی ادامه داشت که رهبری در چند سال پیش اعلام کردند باید هیچ بچه افغانسانی از تحصیل بازنماند. این زمینهای شد که مشکل مهاجران برطرف شود ولی متاسفانه برخی جاها به آن دستور عمل نمیکردند و خود هرچه صلاح میدانستند انجام میدادند و این مشکلات ایجاد میشد. این یکی از مشکلات بود.
مشکلات دیگر هم این بود که مهاجرانی که سالها در ایران بودند وضعیت مشخصی نداشتند یا بچههایی که در ایران متولد شدند، هویت آنها مشخص نیست. شاید بچهای که در ایران متولد شده باشد ولی هیچ آشنایی با افغانستان نداشته باشد. افغانستان رفتن هم برای او شاید مشکل باشد که این چنین بود و تکلیف او مشخص نیست که ایرانی است یا افغانستانی است. این مشکلات اساسی درخصوص مهاجران افغانستانی وجود دارد.
یک موضوع مهم دیگر که با آن مواجه هستیم، در حال حاضر مساله هویت است. تکلیف افراد مخصوصا بچههای متولدشده در ایران مشخص نیست. حتی میتوان گفت نسل سوم از بیهویتی رنج میبرند. چون شرایط افغانستان طوری نیست که به این کشور برگردند. از نظر اقتصادی و ابعاد دیگر مشکلات زیادی وجود دارد. شاهد مهاجرت افغانستانیها به ایران و کشورهای دیگر هستیم که بخشی مساله امنیتی و سیاسی است و بخشی مساله اقتصادی برای مردم افغانستان است که مهاجرت میکنند. تکلیف درس خواندن خانمها در افغانستان نیز مشخص است. تکلیف مهاجران به این شکل مشخص نیست که چه هویتی دارند.
خواسته ما در این راستا است که تکلیف کسانی که در ایران متولد شدند مشخص شود. کسانی که جدید میآیند مهاجر هستند. کسانی که متولد شدند خواسته بیجایی ندارند، چون با خوی و بوی ایران متولد و بزرگ شدند، اینها شناختی از افغانستان ندارند و جای جای ایران را به تمام معنا میشناسند و خود را بیشتر ایرانی میدانند تا افغانستانی! تکلیف این افراد مشخص نیست. متاسفانه یکسری از هموطنان ما با وجود اینکه به سختی درس خوانده و از فضای تحصیلی و امکانات در ایران استفاده کردهاند، بهرهبرداریاش را کشورهای غربی میکنند. یعنی اینجا درس خواندند و به ثمر رسیدند، اما چون تکلیف آنها مشخص نیست ناچار هستند به کشور ثالثی بروند. آنها یک چیز آماده را استفاده میکنند. امیدوار هستیم در این زمینه مسئولان فکری کنند و لااقل از این پتانسیل استفاده درستی هم برای افغانستانیها و هم برای جامعه ایران داشته باشند.
شهروندان معمولی
حدود سال 78 بود که برای خواهر و برادرانم همه از تحصیل محروم شدند. خواهرم از بچههای تیزهوش مدرسه بود و با این محرومیت افسرده شد. این باهوشی را از آنجا میگویم که خواهرم بعد از برگشت به تحصیل توانست برای دانشگاه پزشکی قبول شود و همه میدانستند که هوش زیادی دارد. آن سال برای ما بسیار سخت و آن اتفاق بسیار تلخ بود. یادم میآید همه بچههای فامیل که مدرسه میرفتند از تحصیل محروم شدند. همین موضوع باعث شد یکی از اقواممان به این فکر بیفتد که مدرسه خودگردان تاسیس کند و خیلی از این بچهها به همان مدارس رفتند. البته این را بگویم که مدارس خودگردان بسیار امکانات ضعیفی دارد و همه این را میدانند. آنقدر درس خواندن در این مدارس سخت است که هرچه بگویم کم گفتهام.
بعد از اتفاقات سال 78 دوباره در سالهای 1383 تا 1390 این اتفاق تکرار شد، خواهرزادهام سال 1390 که برای ثبتنام به مدرسه رفت، نتوانست این کار را انجام بدهند و مجبور شد به مدارس خودگران برود. واقعا اسم این مدارس خودگردان که میآید، حالم بد میشود. آسیبهای زیادی برای خانوادهها و دانشآموزان دارد.
سختترین مشکل ماجرا این است که ما بهعنوان یک شهروند معمولی پذیرفته نمیشویم. یک بچه افغانستانی با سن کم، وقتی با تبعیضها روبهرو میشود برایش سخت است و احترام و عزتنفسش را از دست میدهد. یک بخش عظیم این تبعیضها در مدارس شکل میگیرد و این برای بچهها سخت است.
زمانی که من مدرسه میرفتم و درس میخواندم، در همان مدرسه که بودم، افغانستانی بودن یک فحش بود و این خیلی دردناک است. یادم هست که در همان زمان جداسازی میکردند. افغانستانیها یکطرف، ایرانیها یکطرف دیگر. رفتارهایی میدیدیم که ناخودآگاه خلأهایی را برای انسان ایجاد میکرد. قطعا حذف شدن ما از یک جامعه که خیلی با آن مانوس هستیم، مثل قطع شدن عضوی از بدنمان است. آدم اگر از یک کوچه نقل مکان کند، خیلی بسیار در روحیهاش تاثیرگذار میگذارد. حالا فکر کنید این اتفاق برای یک بچه در دوران مدرسه بیفتد. مدرسه برای بچهها خیلی دوستداشتنی است، حالا فکر کنید این مکان دوستداشتنی را از شما بگیرند. مطمئنا در روحیهتان تاثیرگذار است و اذیت میکند.
این دوران طرح محرومیت از تحصیل برای بچههای افغانستانی خیلی پرفشار بود. یادم هست مدارس خودگردان که ایجاد شده بود، یک وانت میآمد و همه بچهها را سوار میکرد تا به مدرسه برساند. در یکی از این مسیرها، ماشین تصادف کرده بود و یکی از بچهها فوت کرد. خیلی آن روزها ناخوشایند بود. همه اینها را که برای خودم یادآوری میکنم، احساس زیادی بودن میکنم. همه زندگی اجتماعی ما از مدرسه ابتدایی شروع میشود. حالا فکر کنید این را حذف کنند و نگذارند ما درس بخوانیم، برای این بچهها خیلی اتفاق بدی است. من در فضای مجازی و خیلی جاهای دیگر میبینم که همه درمورد این موضوع صحبت میکنند. البته بچههای نسل جدید آگاهتر هستند و خواهان برابری، برای همین همهشان حق تحصیل را میخواهند. ما توقع داریم که مسئولان امنیت روانی را از طریق معلم ایجاد کنند و این جداسازی افغانستانی و ایرانی را کنار بگذارند. فکر میکنم که آن امنیت و تبعیض قائل نشدن خیلی در روح و روان بچههای افغانستانی تاثیرگذار است. این محرومیت که فکر میکنم، باعث محدودیت هم میشود، خیلی بچهها را اذیت میکند. کاش کمی بیشتر به این بچهها فکر کنیم.
حق تحصیل را از کودکان مهاجر نگیریم
محمدسرور رجایی، شاعر افغانستانی ساکن ایران بود کسی که سالها در حوزه ادبیات فعالیت کرد و دو سال پیش او را از دست دادیم. حدود دو ماه قبل از بیماری و فوتش گفتوگویی با او داشتیم درمورد رنجها و مرارتهایی که مهاجران افغانستانی بهخصوص کودکانی که از تحصیل بازماندهاند، با توجه به این سوژه بخشی از صحبتهایش در آن گفتوگو را در این بخش آوردهایم تا یادی هم از او داشته باشیم.
«بحث تحصیل همیشه دامنگیر کودکان افغانستانی بوده است، همیشه این نگرانی وجود داشته است. حتی گاهی نامنویسی را به روزهای پایانی میاندازند و آنقدر این نگرانی ادامه پیدا میکند که باعث ناراحتی زیاد و سرخوردگی میشود و همیشه این نگرانی را دارند که نکند ثبتنام نشوند. فکر کنید این نگرانی را همیشه والدین دارند که اگر این بچه ثبتنام نشود، چقدر در روحیهاش تاثیر بدی دارد. این اتفاق باعث آزار همه مهاجران افغانستانی شد که در ایران حضور داشتند. امیدوارم این توجه باعث شود فرق بین دانشآموز افغانستانی و ایرانی قائل نشوند، خیلی از این بچههای افغانستانی ایرانیتبار افغان هستند و پدر و مادرشان هم در ایران بهدنیا آمدهاند. اینکه گاهی شنیده میشود وقت اهدای کارنامه پایان دیپلم مینویسند محل تولد افغانستان. از آن کجسلیقگیهایی است که باعث آزار بعضیها میشود. درواقع هرکودکی قبل از اینکه به مدرسه برسد، حس درس خواندن بهواسطه دوستان و فامیل برایش ایجاد میشود و آرزو میکند که من هم سال بعد به مدرسه خواهم رفت و اگر این اتفاق بیفتد و مانع تحصیلی برایش پیش بیاید، بهنظرم اتفاق بدی را برای روحیه این دانشآموز رقم زدهایم و آن دانشآموز خود را ندانسته سرزنش میکند که چرا من نمیتوانم درکنار دوستانم به تحصیل بپردازم.دور نگه داشتن اینها از درس بههردلیلی که باشد بهنظر من همانقدر که بهضرر آن کودک و والدینش است، بهضرر جامعه مشترکی است که ما در آن زیست میکنیم. بهضرر جامعه فرهنگی است که قرار بود با هم آن را بسازیم. یقینا دوستیهای ما، روابط اجتماعی ما از کودکی در مدارس شکل میگیرد، اگر این دوستی ما بهواسطه برخی سیاستها و بخشنامههای نامطمئن جریحهدار شود، این مسائل در ذهن آن دانشآموز ماندگار شده و هرچه بالاتر برود، بیشتر باعث دوری او از اجتماع میشود.
نهتنها انتظار من، بلکه انتظار همه مهاجران افغانستانی که در ایران زندگی میکنند از مسئولان آموزشوپرورش ایران این است که بدون قید و شرط، شرایطی را برای ثبتنام این بچهها وضع کرده و راهکاری خوب و قابلاطمینان برای ثبتنام در مدارس نزدیک خانوادههایشان فراهم کنند. من معتقدم هزینهای که ایران برای باسواد شدن کودکان افغانستانی تقبل میکند، خیلی کمتر از آن هزینهای است که آنها را در مدارس نپذیرند. رفاقت، دوستی و برادری ما در نسلی است که در ایران متولد شدند و خودشان را ایرانی میدانند، نه افغانستانی، نباید تعلق خاطری که دارند از اینها گرفته شود، اگر در فردایی این نسل به کشور خود برگردند باید سفیران مهربانی ایران در کشور خودشان باشند. در کشوری که آن را ندیدهاند. مسئولان با ثبتنام آسان بگذارند اینها در ایران خوب زندگی کنند و درس بخوانند. در دنیایی که بهسمت علم و سواد و دانش میرویم کار زیادی نیست که مسئولان بخواهند این بچهها ادامه تحصیل بدهند. این خواسته همه مهاجران افغانستانی است که برای ثبتنامشان مطابق فرمان مقاممعظمرهبری راه را آسان کنند تا همه سواد بیاموزند و از این حق محروم نباشد.»
محمدکاظم کاظمی:
راهکارهایی برای کمتر شدن سختی مهاجران
محمدکاظم کاظمی، شاعر برجسته افغانستانی که سالهاست در ایران زندگی میکند بارها در صفحه شخصیاش نسبت به مشکلات جامعه مهاجر اشاره کرده است.
همین چند سال پیش بود که فهرست مشاغل مجاز برای اتباع افغانستانی منتشر شد و حاشیههای بسیاری را نیز به دنبال داشت. کاظمی آن زمان هم در اعتراض به آن گفته بود: «چون شاعری در هیچ گروهی از فهرست مشاغل نبود پس من چوپانی را انتخاب کردم.»
همین چند وقت پیش بود که در یک اقدام بدون ملاحظه، مشکلی جدید در روند روزمره زندگی مهاجران افغانستانی در داخل ایران ایجاد شد و بدون هشدار و اعلام قبلی، همراهبانک بسیاری از مهاجران در ایران با مشکل مواجه شد.
محمدکاظم کاظمی، همان زمان در صفحه شخصی خود به این موضوع ورود کرد و نوشته بود: «فرزندم یک خرید اینترنتی دارد. باید پولی کارتبهکارت کند. میروم سراغ همراهبانک و میبینم برای ما اتباع مسدود شده است. با دوچرخه میروم به عابربانک. خراب است. میروم به عابربانکی دیگر. صفی طولانی است و بالاخره نوبت به من میرسد و پرداخت را انجام میدهم، درحالیکه دخترم منتظر است و پیام میدهد که چه شد. بارها اتفاق افتاده که دخترم در اسنپ بوده و به دلیلی نتوانسته است کرایه را بپردازد. به من پیام داده و من پرداختهام. بارها بستهای دم در آمده است و من کرایه راننده را کارتبهکارت کردهام. میشود به راننده بگویم تو همینجا دم در خانه باش تا من به عابربانک بروم و کرایهات را بپردازم؟
مقرراتی وضع شده است که همراهبانک برای اتباع مسدود شود. علت هم اموری از قبیل پولشویی بیان میشود. خب پولشویی که با 50 هزار تومان و صد هزار تومان اتفاق نمیافتد. در مبالغ بالا و بهدفعات متوالی رخ میدهد. نمیشود سقف پرداخت را مسدود کنند؟ نمیشود دفعات پرداخت در روز را محدود کنند؟
و گیرم که همراهبانک اتباع برای این امر بسته شد. کسانی که دست در معاملات پنهانی دارند نمیتوانند پولی بدهند و کارت یک تن از تبعه ایران را به عاریه بگیرند؟ واقعا محدودساختن دهها هزار از اتباع که شرافتمندانه در این کشور کار میکنند بهخاطر تخلفات مالی چند نفر، مانع آن تخلف خواهد شد؟ یا تخلفات دیگری را هم به این ماجرا اضافه خواهد کرد همچون استفاده از کارت بانکی دیگران که خودش ممکن است پیگیریها را سختتر کند و مسائل حقوقی و امنیت پولی کشور را پیچیدهتر بسازد؟
همیشه در چنین مواردی جمع وسیعی از دوستان ایرانی اظهار محبت و همدردی میکنند و من ممنون محبت این عزیزان هستم. بهترین همدردی این است که اگر این مطلب را بحق میدانید، آن را منتشر کنید تا شاید به گوش کسانی که میتوانند در این جریان موثر واقع شوند، برسد. از من جز همین نوشتن کاری برنمیآید.
امیدوارم مسئولان ایرانی بتوانند با درایت، وقوف و تجربهای که دارند راهکارهایی بسنجند که کمترین توابع و عوارض را برای همه جامعه داشته باشد و در عین حال از رنج فرساینده گروهی از انسانهایی که در این کشور زندگی میکنند، بکاهد.»
کاظمی دو سال پیش نیز در یادداشتی به مسدود ساختنهای مقطعی کارتهای بانکی برخی از مهاجران در ایران واکنش نشان داده و نوشته بود که در اغلب موارد «نه» و «محدودیت» بهعنوان اولین راهکار مربوط به مهاجران مطرح شده است.
نسل جدید مهاجران ایران را وطن می دانند
محمودرضا شریعتی، فعال فرهنگی افغانستانی:جمهوری اسلامی ایران سالهای بسیاری است که میزبان و پناهگاه مهاجران افغانستانی بوده است.
نباید منکر اتفاقات مثبت و خدمترسانیهای موثر دولت و مهربانی ملت ایران در حوزه مهاجران افغانستانی باشیم، اما مشکلاتی در اجرا از قبیل آییننامههای متعدد و مقررات مختلف، دستوپاگیر اتباع افغانستانی در ایران است. وجود ریشههای فرهنگی و اجتماعی در بین مهاجران افغانستانی و ملت میزبانشان ایران باعث شده است که درد غربت و دوری کمتر در بین مهاجران افغانستانی در ایران احساس شود اما این موضوع باعث آن نشده که دولت در زمینه شناسایی مهاجران افغانستانی بهعنوان یک شهروند ایرانی قدم از قدم بردارد که حضور نسل چهارم و پنجم مهاجران افغانستانی در ایران و محروم بودن آنان از دریافت خدمات خود موید همین موضوع است که باید دقیق و مفصل بررسی شود؛ چراکه نسل جدید مهاجران، ایران را بهعنوان وطن خود به رسمیت شناختهاند و در جهت ارتقای سطح زندگی خود چه از لحاظ آموزشی، اجتماعی، فرهنگی و هنری گام برمیدارد. بنابراین دستوپنجه نرم کردن این نسل جدید با آییننامه و مقرراتی که پدربزرگانشان با آن درگیر بودهاند برای این نسل دردآور و ناامیدکننده است. در بخش اول مشکلات بانکی و ایجاد حساب و باز نگه داشتن حسابهای قبلی است که کاری بس دشوار برای مهاجران شده است و از مهمترین دغدغههای جامعه مهاجران مسائل بانکی است. یکی از موضوعات روز همین است که دولت جمهوری اسلامی ایران در جهت الکترونیک شدن پیش میرود و بعضا مهاجران افغانستانی در صف نانواییها و ایستگاه مترو و اتوبوس منتظر فردی هستند که پول نقد بگیرند و برایشان کارت بکشند و یا از سوی دیگر نداشتن همراهبانک و دسترسی نداشتن به امکانات الکترونیک بانکی حسرتی بزرگ برای جامعه مهاجران افغانستانی است. البته که مسائل و مشکلات بانکی به یک زخم کهنه بدل شده است اما در تازهترین دور از اتفافات برای مهاجران اخذ کد ثنا برای ثبت شکایت یا پیگیری شکایت در سامانه سازمان مربوطه است. اخذ کد ثنا برای اتباع ایرانی حدود 15 دقیقه زمان میبرد و برای اتباع افغانستانی شاید یک هفته؛درصورتیکه سامانه باز باشد و مسئول سامانه توانایی ثبتنام داشته باشد.
اخذ کدهای مختلف دولتی در جهت پرداخت مالیات، امور بیمه، امور مالی و امور آموزشی برای مهاجران افغانستانی بسیار سخت و طاقتفرساست. حال امیدواریم که کوپنی شدن کالاها و محصولات درد جدیدی برای مهاجران افغانستانی که عموما از لحاظ مالی ضعیف هستند نیفزاید.
در حوزه دوم در بخش مسائل اجتماعی گرفتن گواهینامه رانندگی برای جوانان افغانستانی به یک معضل بسیار مهم بدل شده است.جوانان مجرد مهاجر با داشتن یکسری شروط خاص توانایی گرفتن گواهینامه را دارند. نداشتن گواهینامه و جلوگیری از گرفتن گواهینامه از طرف نهاد و سازمانهای مربوطه باعث افزایش جرمهای مرتبط در حوزه راهنمایی و رانندگی میشود که این موضوع بعد از جرمهای حمل و قاچاق موادمخدر و ورود غیرقانونی به کشور جمهوری اسلامی ایران به روایت مسئولان امر بیشترین تعداد زندانی را به خود اختصاص داده است. هرچند که علت و رابطه مجرد بودن فرد مهاجر افغانستانی و مخالفت سازمانهای مربوطه مشخص نشده است اما امیدوارم این آییننامه و مقررات در شرف اصلاح قرار گیرد که از وقوع مشکلات دیگر جلوگیری به عمل آید. در حوزه سوم در بخش آموزش هنوز استعدادهای درخشان آموزشی مهاجران افغانستانی در ایران به مدارس و دانشگاهها و مراکز جذب و پرورش نخبگانی معرفی نمیشود و عدم حمایت از این نخبگان باعث شده که روند مهاجران دانشجویان بااستعداد به کشورهای خارجی سرعت پیدا کند. همچنین با توجه به فرمایش مقاممعظمرهبری مبنی بر ثبتنام و پذیرش دانشآموزان مهاجر افغانستانی در مدارس جمهوری اسلامی ایران کماکان این دستور در بعضی مراحل با دستورالعمل و آییننامههای مختلف اجرایی نمیشود. همانطور که در جملات فوق گفته شد آییننامه و مقررات داخلی سازمانهای مختلف مهاجران افغانستانی را در تنگناهای مختلفی قرار میدهد اما همدلی و همراهی دو ملت با یک دیگر باطلالسحر همه بیمهریهایی است که مسئولان ناخواسته برای مهاجران ایجاد میکنند.
رضا امیرخانی مطرح کرد
سفیران واقعی
رضا امیرخانی در بخشی از «جانستان کابلستان» نوشته بود که «گاهی اوقات، کرامت انسانی افغانی را با یک کاغذ و یک مهر، سنجیدهایم و فقدان کاغذ و مهر را فقدان کرامت دانستهایم!» چندی پیش شوکتعلی محمدی، نویسنده و ادیب افغانستانی ساکن ایران گفته بود که رضا امیرخانیها سفیران واقعی انقلاب ایران در افغانستان هستند. نیازی به گفتن شوکتعلی هم نیست. ماجرا واضح است... و فاصله این نگاه امیرخانی تا نگاه معمول دستگاه دیپلماسی ایرانی به مساله مهاجران افغان از آن هم واضحتر.
«به ایران که رفتی، از جاده اسلام قلعه میروید دیگر، در مشهد امام رضا، من را، سید یاسین را به اسم دعا کن... به من ویزا نمیدهد کنسولگری... پول زیاد میخواهند... هرچه میگویم برای زیارت باور نمیکنند... آرام میشوم و به کنسولگری فکر نمیکنم... .»
او در گفتوگویی با «تسنیم» درمورد مشکلات مهاجران افغانستانی، خاطرهای از سفرش به افغانستان را تعریف میکند و میگوید: «خیلی برای من جالب بود. به بازدید یک بنای تاریخی در افغانستان رفته بودیم. نگهبان آنجا دم در ایستاده بود و تا ما را دید آمد، گفت ایرانی هستید؟ بروید بیرون، شما دختر من را در ایران بیچاره کردید، بروید نمیخواهم نگاهتان کنم. ما هم سریع جمع کردیم آمدیم بیرون. داشتیم دور و اطراف آن بنا میگشتیم که دیدیم آمده است و اطرافمان میپلکد. چیزی نگفتیم تا بالاخره خودش طاقت نیاورد و آمد گفت: «چایی میخورید؟» ما هم از خدا خواسته، میهمانش شدیم و نشستیم به گفتوگو، ته دلش از ایرانیها دلخور بود، اما نمیتوانست پنهان کند که چقدر ایران را دوست دارد. مسالهاش این بود که «بابا شما خیلی خوب هستید و ما هم که اینقدر به شما نزدیک... ولی آخر چرا با افغانها اینطور تا میکنید؟» واقعا مساله داشت و نمیتوانست هضم کند که ایرانیها اینجور با او رفتار کردهاند... خلاصه همان که اول کار ما را بیرون کرده بود آخر سر مکانهایی که اجازه بازدید عمومی نداشت را هم به ما نشان داد. فضا این است. با وجود همه بلاهایی که سرشان آوردیم، آنها واقعا با ما بد نیستند. درصورت عمومی ممکن است بعضیها خودشان را ضد ایران جلوه بدهند، اما در محافل خصوصی کاملا برعکس است. به آنها نزدیک که بشوی کاملا برعکس است.
برای افغانستانیها آمدن به ایران از رفتن به اروپا بسیار مهمتر است. این چیزی است که من با چشم خودم دیدم. فضای فرهنگی ایران برای آنها درخشان و الگوست. فضای فرهنگی ما را درک میکنند. جمهوری اسلامی برای آنها الگوست، این ظرفیت بزرگی است اما ما نمیتوانیم از این قابلیت استفاده کنیم.»
او در ادامه در مورد مساله اقامت افغانستانیها در ایران میگوید: «اقامت و تابعیت خیلی با یکدیگر متفاوت است، اقامت ورود و خروج شما به کشور مقصد را تسهیل میکند، اما تابعیت یعنی اینکه شما بروید و به پرچم آن کشور سوگند بخورید و شهروند آن کشور شوید. در جمهوری اسلامی قانون تابعیتی خاصی وجود ندارد و ما باید روی اقامت کار کنیم. کشورهایی مثل ایالات متحده که دوست دارند مهاجرپذیر باشند شرایط اقامتی را تسهیل میکنند اما در عین حال قواعدی میگذارند که ماندن یک مهاجر به نفعشان باشد. ما چون از ابتدا تغییری در قانون تابعیت و اقامت نداشتیم، برای ورود به ایران بسیار سختگیری میکنیم، قوانین ویزا، اقامت حتی سفر به ایران طوری است که انگار قرار است اساسا کسی وارد نشود. این مخالف گردشگری است، مخالف اشاعه فرهنگ جمهوری اسلامی است و هزار ضرر دیگر دارد و اگر قرار باشد چیزی تغییر کند همین قوانین است. به همین علت من فکر میکنم در حال حاضر رفتن به سمت گرفتن ویزا یا اقامت فرهنگی برای نخبگان مهاجر افغان بهترین کاری است که میشود انجام داد.
امروز وظیفه ما این است که یک نگاه همهجانبه را به ماجرای تعامل ایرانیها با افغانها تزریق کنیم و ویزای فرهنگی یکی از ابعاد مهم این نگاه همهجانبه است. درواقع شیوه عاقلانه هم همین است که نحوه و هدف سفر شما به یک کشور، نوع ویزای شما را مشخص کند. اما ما درباره افغانستان فقط یک ویزای کار تعریف کردیم. من زمانی که در انجمن قلم افغانستان بودم میدیدم که چقدر افغانستانی میآید و درخواست میدهد که برای درمان به هند فرستاده شود، خب برای آنها خیلی راحتتر است که بیایند مشهد. آرزویشان هم است که به ایران بیایند.»