ایمان عظیمی، منتقد:میگویند جوامعی که از اصل خود دور میمانند، بهتدریج به قعر چاه تنهایی پناه میبرند و رفتهرفته از یادها فراموش میشوند. این نیست شدن، آنقدر بیانتهاست که تا آخر عمر دست از سر انسان برنمیدارد و هیچراهی هم برای خلاصی از آن ممکن نیست. مستند «برزخیها» روایتی است منطبق بر همین پایانهای نابهنگام و سراسر مأیوسکننده. عدهای تصمیم میگیرند که عطای حضور در بین جاماندگان قطار انقلاب اسلامی را به لقایش ببخشند و با سیل خروشانی که ملت با رهبری امام به راه انداختهاند، همراه شوند و دین خود را به این انقلاب با کاری که از دستشان برمیآید ادا کنند. اما در این میان دستهایی هست که راه فعالیت خالصانه این افراد را سد میکند و اجازه نمیدهد که میوه فرهنگی درخت انقلاب آنطورکه شایسته است، بهثمر برسد. مستند برزخیها در نحوه مواجهه با مساله، از بداعت خاصی بهره نبرده است ولی فیلمساز با نقبی که به میانجی مصاحبهشوندهها به گذشته میزند، میتواند با احضار حافظه فراموشکار و زنگاربسته مردمان این روزگار، به برخی از سوءتفاهمها پاسخ دهد و از طرف دیگر درقالب نقد درونگفتمانی به آسیبشناسی نهادهای فرهنگی بپردازد. اما این نقد درونگفتمانی به عرصهای برای مقابله با نانخورهای بهظاهر مومن و در باطن فرصتطلب تبدیل نمیشود و مچاندازی با آنها را تنها به عنصر بیخطر و خارج شده از کشور یعنی محسن مخملباف معطوف میکند. درواقع تیغ فیلمساز تنها به تمشیت کارگردان «توبه نصوح» بسنده میکند و فشردن گردن دیگران را فاکتور میگیرد. این مستند روایت موجزی از اکران و توقیف یکی از مهمترین تولیدات سینمای پس از انقلاب ماست، ولی آیا همین مساله برای ثبت در حافظه مخاطب کافی است؟ آیا بهتر نبود که با کمی تغییر در لحن، جذابیت بیشتری به بافت تصویر تزریق کرد تا با ریتم مناسبتری به این موضوع حساس پرداخته شود؟ آیا اشتباه مدیران سینمایی وقت در تشخیصشان و اعمالنظر نخستوزیر، یگانه دلیل توقیف همیشگی این فیلم و چهرههای سینمای پیش از انقلاب بوده است؟ یا اینکه آیا میتوان سرمنشأ جریان ناتوی فرهنگی در کشور را به توقیف فیلم برزخیها و ممنوعالکاری دستاندرکاران آن مرتبط دانست؟ جریانی که بهطور مستقیم در پایین کشیدن برزخیها از اکران نقش ایفا کرد، در سالهای بعد نهتنها عرصه فرهنگ را بهسمت مسیر خطرناکی سوق داد، بلکه ضربات سختی را نیز بر پیکر انقلاب و بدنه اجتماعی آن وارد کرد. پس چه بهتر میبود اگر فیلمساز به جوانب دیگر قضایای مربوط به فیلم برزخیها هم اشاره میکرد تا ارزش کار خود را دوچندان کند و صرفا در حد یک پرولوگ و مقدمه باقی نماند. در بعد دیگر اما، فیلمساز بهدرستی دست روی نقطهای میگذارد که بعدها به چشم اسفندیار نظام در عرصه فرهنگی بدل میشود و آثار مخربش را دومینووار هویدا میکند؛ «شمایلزدایی» از بازیگران و دستاندرکاران سینمای ایران که از دههها پیش از انقلاب اسلامی به حافظه جمعی ملت ایران نفوذ کرده بودند، با اعمالنظر سلیقهای مدیران دهه 60 کلید خورد و شمایلهای آشنایی نظیر فردین و ملکمطیعی برای همیشه از عرصه عمومی کنار گذاشته شدند ولی در خفا به پستوهایی که شوق نوستالژی را دم به دم نفس میکشیدند راه یافتند و بخش قابل توجهی از مردم هم تجربه زیست خود را به این افراد گره زدند. این شمایلزدایی تنها در حذف نام فردین، ایرج قادری، سعید مطلبی و... باقی نماند و به جریان اصلی سینمای ایران هم راه یافت. نفوذی که آثار منفیاش اکنون یکی پس از دیگری بروز پیدا میکند و شبهنظام تولید در سینمای کشور را به این وضع رسانده است. این وضعیت اگر نگوییم تماما، لااقل تا میزان قابلتوجهی نتیجه سیاستگذاریهای غلط مدیران سینمایی آن دوران است. امام در بدو ورود به ایران و در بهشتزهرا عنوان کرد که «ما با سینما مخالف نیستیم، بلکه با فحشا مخالفیم» اما حضرات، شکل ظاهری این جمله را گرفتند و بهگونهای مبتذل برداشتی فشل و کودکانه از آن ارائه دادند. آنها از سینمای مدرن رایج در اروپا الگو گرفتند و بهشکلی وارداتی ایرانیزهاش کردند تا بهجای جریان اصلی واقعی از نعماتش برخوردار شوند. سینمای جشنوارهای -که چند صباحی میتوانست برای هرمدیری جایگاهش را تضمین کند- به ترکتازی خود با قدرت ادامه داد و جریان اصلی سینما که تامینکننده اقتصاد اهالی سینما بود را به حاشیه برد. عملکرد فخرالدین انوار و سیدمحمد بهشتی با آن اتوریته عجیبوغریب، سینمای داستانی ما را با خلأ پرناشدنی قهرمان و ضدقهرمان روبهرو کرد و روزبهروز به شکاف ایجادشده بین مخاطب و جریان فرهنگی انقلاب دامن زد؛ شکافی که از قِبَل آن فیلمهای اگزوتیک و نان به نرخ روزخور اجتماعی که برساخته چنین تصمیماتی بودند سر برآوردند و حتی بدنه میناستریم سینما و تلویزیون کشور را نیز در بر گرفتند. شرح عواقبی که عملکرد نابخردانه مدیران سینمایی در دهه 60 ایجاد کردند بماند برای فرصتی مناسبتر، اما عارف افشار، این آثار سوءتدبیر را نهفقط در سطح تغییر ریلگذاری در سیاستهای فرهنگی، بلکه در دگرگونه شدن زندگی آدمهای اصلی سینما که به حاشیه رفته بودند هم میبیند و از موضعی انسانی با آن روبهرو میشود. فیلمساز، با تاکید بر محمدعلی فردین، او را بهعنوان گرانیگاه درنظر میگیرد و اینطور عنوان میکند که اگر مشکل وی در طول سالهای بعد از انقلاب حل میشد، اکنون دشمن نمیتوانست از ما یارگیری کند و ما خودمان با نگاههای سوءتفاهمبرانگیز به اشتباهات خود ضریب دادیم و شکاف را عمیقتر کردیم. فیلم البته در ارائه اسناد آرشیوی فقیر است و انتخاب بعضی از افراد در مقام مصاحبهشونده نظیر محمدمهدی عبدخدایی نیز محلی از اعراب ندارد، اما با رویکرد احساسیای که قصد تاثیرگذاری بر مخاطب خود را دارد، به پیش میرود و بهواسطه تصاویر پیشتر دیدهشده آرشیوی و همچنین باند صوتی، این مهم را به سرانجام میرساند. همانطورکه قبلتر عنوان کردیم، اگر لحن روایت کمی سینماییتر میشد و همهچیز را فدای مود گفتوگومحور خود نمیکرد و تاکید بیشتری را روی سانسورچیان میگذاشت، پرونده جذابتر و شکلیافتهتری را اکنون به نظاره مینشستیم. تعلیق، خاص روایت چنین آثاری است که حتی میتواند مرزهای مستند بودن و داستانی بودن اثر را از میان برداشته و با یکدیگر ادغام کند و این درصورتی است که فیلمساز آشنا به طرح چنین رویکردی باشد. درنهایت اینکه مستند برزخیها در مقام یک مقدمه، اثر درخور توجهی است که سوای نقد ساختاریاش میتواند برای مخاطبی که این روزها دچار ترکشهای جنگ هیبریدی است مثمرثمر واقع شود و ساخت آثار بعدی را با موفقیت خود تضمین کند.