پریسا نصرآبادی، کارشناس روابط بین الملل:موضوع حمایت از آرمان فلسطین به شکل تاریخی و سنتی، جزئی از مبارزات مترقی و چپگرایانه در جهان بوده است و این مبارزات از همان سالهای 1947 که قطعنامه تقسیم سرزمین فلسطین در سازمان ملل متحد منعقد شد، آغاز شد. متاسفانه یکی از بزرگترین و مهلکترین خطاهای اتحادیه جماهیر شوروی در آن دوره این بود که استالین با توجه به توازن قوایی که با بریتانیا داشت، از تشکیل و تاسیس رژیمصهیونیستی در سال 1948 حمایت کرد و به عضویتش در سازمان ملل متحد رای مثبت داد. اما خیلی زود اتحاد جماهیر شوروی هم متوجه این خطای مهلک شد و از سال 1951 تا 1953 رسما کاهش روابط با اسرائیل و جانبداری شوروی به سمت فلسطینی را شاهد بودیم و این اتفاق بعد از جنگ ششروزه اعراب و اسرائیل به قطع رابطه با اسرائیل منجر شد. این رابطه قطع بود تا فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی در دهه 90 میلادی.
بنابراین با وجود اینکه شوروی این اشتباه مهلک را انجام داد اما جنبشهای سیاسی و رهاییبخش متعددی در سطح بینالملل شکل گرفت. برخی از این جنبشها تحتتاثیر بلوک شرق یا تحتتاثیر چین (بعد از انقلابش) فعال بودند و جنبشهایی هم بودند که ذیل بلوک غیرمتعهدها از دهه 50 به بعد فعالیت میکردند. مجموعه این جنبشها رویکردی ضداسرائیل داشتند که از آرمان فلسطین دفاع میکردند. بنابراین ما در سطح دولتی بهشکلی شاهد حمایت از آرمان فلسطین بودیم و در سطح فرادولتی، در چهارچوب نهادهای بینالمللی هم اقداماتی دیده شد. مثلا سازمان ملل متحد در دهه هفتاد میلادی تلاشهایی کرد که دولت خودگردان را به رسمیت بشناسند و بعدها سرزمین فلسطین را به رسمیت بشناسند. همچنین قطعنامههای متعددی را در سازمان ملل شاهد بودیم که توسط ایالتهای متحده وتو شد. در سطح دادگاههای بینالمللی هم دادگاه راسل را داریم که با حمایت مردمی و تلاش فعالان سیاسی در کشورهای مختلف حمایت شد برای اینکه جنایتهای اسرائیل را بهخصوص در غزه محکوم بکنند.
مواجهه دولتها و مردم اروپا با آرمان فلسطین
درخصوص مساله فلسطین یا هر مساله دیگری، نمیتوان درباره افکار عمومی غرب به شکل یکپارچه صحبت کرد؛ بنابراین اول باید بین کشورهای مختلف تفکیک قائل شد. مثلا کشور آلمان بهعنوان یکی از کشورهای قدرتمند اروپا با پشت سر گذاشتن جنگ جهانی و تجربه نازیسم، همواره شرمی ناشی از تجربه نازیسم دارد و عملا بعد از آن همیشه بهصورت بیقید و شرط کنار اسرائیل قرار گرفته و با اینکه حمایتهایی در سطح بینالمللی و در چهارچوب سازمان ملل متحد طی دههها درباره به رسمیت شناختن کشور فلسطین انجام شده، اما آلمان همیشه به قطعنامهها و مصوبات سازمان ملل در اینباره رای منفی داده است. با این حال در سطح کشور آلمان، جنبشهای اجتماعی و سیاسی داریم که مخالف اسرائیل و طرفدار بایکوت این کشور هستند و جنبشهایی هستند که از پایین سعی میکنند بین مردم ایدههای حمایت از فلسطین را گسترش دهند. درنتیجه شاهد تعارضی در این زمینه بین رفتار مردم و دولت در کشور آلمان هستیم. در همان اتحادیه اروپا کشوری مانند سوئد را داریم که موجودیت کشور مستقل فلسطین را از ابتدا به رسمیت شناخت، یعنی از دهه 90 به بعد، دولت خودگردان را بهعنوان دولت فلسطین به رسمیت شناختند. با اینکه در سالهای اخیر در سطح جامعه سوئد هم گردش به راست را شاهد هستیم، اما همچنان در سطح فروشگاههای دولتی در این کشور شما میبینید که فروشگاهها موظف هستند درباره کالاهایی که از اسرائیل وارد شدهاند و باقی کالاها توضیح کافی را روی اجناس قرار دهند تا کسانی که نمیخواهند کالای اسرائیلی بخرند، بتوانند این کار را بکنند. شما ممکن است این کار را در خیلی از کشورهای اروپایی نبینید. از طرفی در زمان جنگ غزه، از سوئد حرکت کشتیهای کمک به سمت غزه را داشتیم و طی دههها این مساله از طرف سازمانهای مردمنهاد وجود داشته است که تجهیز و برای شکستن حصر غزه فرستاده شدهاند.
در سطح دولتها هم ما دولت ایرلند و جنبشهای سیاسی این کشور را داشتیم که پیشتر به ارتش آزادیبخش ایرلند نزدیکتر بودند. با توجه به سابقه جنبش آزادیبخش ایرلند علیه دولت استعماری بریتانیا و رویکردهای بسیار مترقی که در سطح بینالمللی همیشه داشتهاند، در این کشور احساس عمومی نسبت به کشور فلسطین همیشه قوی بوده است و شما همیشه در مسابقات ورزشی و فوتبال دیدهاید که بسیاری مواقع پرچم فلسطین را بلند میکنند و معمولا تلاش دارند از امکانات رسانهای و جمعیشان به این منظور استفاده کنند. از این نظر میتوان گفت که اروپای واحد با یک رفتار واحد نداریم اما سنت مبارزات ضداستعماری و ضدامپریالیستی و حمایت از مردم فلسطین از همان دهه 50 در اروپا وجود داشته و آرمان حمایت از مردم فلسطین، ایده و آرمان ثابت جنبشهای مترقی در اروپا بوده و دستکم در سطح اجتماعی ما شاهد این جنبشها بودهایم. در سالهای اخیر، بهرغم جو رسانهای یکجانبهای که در حمایت از رژیمصهیونیستی شکل گرفته بود، یکسری سازمانهای مردمنهاد را شاهد بودیم که حول همین آرمان فلسطین اقداماتی را شکل دادند. این سازمان چه به شکل متشکل و چه غیرمتشکل و در قالب جنبشها بهصورت کمپینهای مختلف فعالیت میکردند و مهمترینشان کمپین بایکوت اسرائیل بود که توسط روشنفکران، هنرمندان، فعالان فرهنگی یا چهرههایی که با عنوان سلبریتی در جهان امروز شناخته میشوند، به وجود آمد. این کمپین به رسمیت شناخته شده بود و مردم را در بایکوت محصولات اسرائیلی ترغیب میکرد و از هنرمندان میخواست که در سرزمینهای اشغالی کنسرت برگزار نکنند یا در فیلمهایی که با حمایت کمپانیها و توسط اسپانسرهای صهیونیست ساخته میشود، حضور نداشته باشند، یا اینکه مثلا از خرید محصولاتی که در سرزمینهای اشغالی تولید میشود هم اجتناب بکنند؛ یا اینکه در حمایت و به نفع مردم آسیبدیده تحت حملات و تعرضهای رژیم اسرائیل قرار گرفته بودند کنسرتهایی برگزار شود.
حمایتهای دیگری هم بود که در آنها عدهای به شکل کمپینهای سیاسی تلاش میکردند دولتها را وادار کنند که رفتارشان را در تعامل با رژیمصهیونیستی تغییر بدهند. رسانههای جمعی و شبکههای اجتماعی و این مدیای جدید باعث شده که اتصال بین مردم کشورهای مختلف بهتر برقرار شود و این کمپینهای اینترنتی هم رونق بگیرد و پیوندی در حمایت از مردم فلسطین برقرار شود.
عبور از جهان تکقطبی و احیای آرمان فلسطین
از دهه 90 میلادی بهبعد شاهد یک گردش به راست در سطح جهانی بودهایم که شامل کشورهای اروپایی هم شد. اگرچه در دو دهه بعد از فروپاشی شوروی، شاهد افول حمایت از فلسطین بودیم اما این اتفاق ثابت نماند. از آنجا که رفتار برخی کشورهای عربی نسبت به اسرائیل تغییر کرد، مردم این کشورها رویکرد منتقدانهای نسبت به دولتهایشان پیدا کردند. بعد تغییرات ساختاری در مناسبات و نظم بینالملل رخ داد و حتی بسیاری از گروهها و سازمانهای رزمنده فلسطینی هم تاثیرگذار بودند، مثلا سازمانی مانند سازمان آزادیبخش فلسطین در زمان پیمان اسلو خواست به توافقی با اسرائیل برسد که درواقع به معنای خلع سلاح و پایان مبارزات مسلحانه مردم فلسطین علیه آپارتاید اسرائیل بود، ولی از سمت بخشی از نیروهای فلسطینی و افکار عمومی جهان و جنبشهای مترقی جهان مورد انتقاد قرار گرفت، بنابراین به نتیجه نرسید و دیدیم که باوجود اینکه سازمان آزادیبخش فلسطین درمورد مطالباتش بسیار کوتاه آمده بود و پیمان اسلو واقعا به زیانش بود، اما اسرائیل زیر این پیمان زد. بعد از آن ما شاهد رشد و قدرتگیری جریانات سیاسی دیگری بین مردم فلسطین بودیم و این تغییر توازن در منطقه باعث شد که جهتگیری کشورهای عربی منطقه نسبت به اسرائیل تغییر کند و عملا چرخشهای دولتهای عربی مانند امارات و بحرین در به رسمیت شناختن دولت اسرائیل را داشتیم که قرار بود طرح خاورمیانه جدید آمریکا و اسرائیل که کاملا طرحی صهیونیستی بود به نتیجه برسد. بعد ما پیمان ابراهیم را داشتیم که اسرائیل مدام تلاش میکرد بتواند سنت سیاسیای را که در غرب آسیا وجود داشت، از بین ببرد. سنتی که یکجور مخاصمه آشتیناپذیر با اسرائیل را طی چند دهه بازنمایی میکرد. بهخصوص از سال 1967 و جنگ ششروزهای که بین عراق و اسرائیل رخ داد و کشورهای عربی عملا به هزیمت رفتند. این رویکرد عمومی دولتهای عربی بود که جهتگیری ضداسرائیلی سفت و سختی داشتند اما این جهتگیری از دهه 90 عملا بهتدریج سست شد و کار به اینجا رسید که اسرائیل پیمان ابراهیم را به میان آورد تا سعی کند که دولتهای عرب را یکی پس از دیگری با خود همراه کند. درواقع غرض این بود که مساله فلسطین به محاق رود و نابودی هویت فلسطین به انجام برسد و برای تغییر نقشه و بقیه مناسبات و وضعیت ژئوپلیتیکی غرب آسیا هم قدمهای بلندتری برداشته شود. بحث ناتوی عربی و تشکیل آن هم ایده اسرائیل بود و آمریکا هم از آن حمایت میکرد و حتی دیدیم که اسرائیل از سمت ترکیه هم به رسمیت شناخته شد. مردم ترکیه بهشدت ضد اسرائیل هستند اما دولت اردوغان به سمت عادیسازی روابط با این کشور رفت تا از قبل آن بتواند پروژههای مشترکی با این کشور داشته باشد و به منافعی دست یابد. در مجموع رفتار دولتهای زیادی با اسرائیل تغییر کرده و دولتهای معدودی باقی ماندهاند که اسرائیل را بهعنوان یک واحد سیاسی بههنجار در نظام بینالملل به رسمیت شناختهاند. از بین 190 و اندی کشور که در چارچوب سازمان ملل به رسمیت شناخته شدهاند، حدود 27 یا 28 کشور مانند ایران، عراق، کوبا، ونزوئلا، کرهشمالی، بنگلادش و... موجودیت اسرائیل را به رسمیت نشناختهاند و درواقع مساله دوکشوری یا دو دولتی را نپذیرفتهاند. البته این به معنای آن هم نبوده که بخواهند برای فلسطین تعیینتکلیف کنند و درواقع تصمیمگیری برای مردم فلسطین به عهده خود آنهاست اما بهعنوان دولت یا کارگزارانی در سطح نظام بینالمللی هم هرگز این طرح و ایده را تشویق نکردند.
با تغییراتی که در سطح بینالمللی در جریان است، به نظر میرسد آرمان فلسطین به شکلی که در دهههای گذشته مثلا دهه 50 و 60 میلادی در دستورکار بود، به شکل وسیعتری دوباره در حال احیا شدن است تا مردم فلسطین بتوانند از حق داشتن سرزمین برای خود به شکل موثری دفاع کنند و اسرائیل را به محاق ببرند.
اسرائیل مجبور است رویکرد تهاجمیاش را مهار کند
ما وقتی از تغییر در مناسبات جهانی صحبت میکنیم درحقیقت درمورد تغییر در بلوکبندیهای تاریخی و سنتی صحبت میکنیم. این تغییر بلوکبندی حتی میتواند منجر به این شود که برخی از متحدان سنتی که هویتشان در هم تنیده بود، در تعاملاتشان تغییر رویه بدهند. مثل روابط ایالات متحده و اسرائیل که در پیوند با هم بودند اما بهخصوص بعد از جنگ اوکراین، اختلافاتشان آشکار شد. اسرائیلیها به شکلی عمل نکردند که مطلوب ایالات متحده باشد و حتی در مناقشات، رفتاری داشتند که مستقل از پروژههایی بود که آمریکاییها دنبالش بودند و همین باعث نارضایتی برای ایالات متحده شده است. بنابراین اگر اسرائیلیها بخواهند پروژههای خودشان را مستقل از ایالات متحده یا در تقابل با آنها پیش ببرند، میتوانیم تصور کنیم که ایالات متحده هم دیگر پای حمایت از اسرائیل نیاید. این علیرغم آن است که میدانیم همچنان لابیهای صهیونیستی تا چه حد در سیاستگذاریهای ایالات متحده نفوذ دارند و حتی اسرائیل یک پایگاه تاریخی برای ایالات متحده است و در مقاطع تاریخی برای مهندسی روندها و تحولات، استفاده ابزاری شده است، اما شرایط تغییر کرده و شاهد این هستیم که دولتها رفتارهایی غیرقابل پیشبینی از خودشان بروز میدهند و دارند جایگاههای متفاوتی در سطح بینالملل برای خودشان شکل میدهند. در این شرایط هم دیگر ایالات متحده حمایت بیقید و شرط از اسرائیل را در چهارچوب سیاستهای خودش نخواهد داشت. ضمن اینکه خود اسرائیل هم با توجه به اینکه روابط اقتصادی ویژه با چین داشته است، برای خود من هم جالب است که ببینم در آینده نهچندان دور، سرنوشت سرمایهگذاریهای گسترده چین در دولت اسرائیل به چه سمتی خواهد رفت. بهخصوص حالا که اسرائیلیها در موقعیت ناامنی هم قرار دارند.
اسرائیل اگر بخواهد دستدرازیها و تعرضهای خودش را ادامه بدهد و اگر نخواهد آن رویکرد تهاجمیاش را کنار بگذارد احتمالا سطح درگیریها و تنشها در منطقه بالا میگیرد؛ کما اینکه هفته گذشته پیغامهایی از سمت نیروهای مقاومت به اسرائیل داده شد. این اتفاقات باعث میشود که سرمایهگذاریها و پروژههای اقتصادی چین در این کشور به حالت تعلیق در بیایید و خود این مساله تهدیدی جدی برای اسرائیل است و موقعیت اقتصادیاش را شکننده میکند. در نتیجه باعث میشود که اسرائیل رویکرد تهاجمی خودش را مهار کند و در رفتار خودش تغییری دهد. به نظر میرسد آیندهای که پیش روی ماست آبستن اتفاقات جالب توجهی است و همه منتظریم ببینیم که به چه سمتی میرود.
اروپاییها هم از اسرائیل خسته شدند
افکار عمومی بهخصوص در کشورهای غربی بهشدت تحتتاثیر رسانههای جریان اصلی است. رسانههایی که کاملا متاثر از سیاستهایی هستند که کشورهایشان در پیش میگیرند. بنابراین رسانههای جریان اصلی غرب همچنان دست بالا را در اقناع و جلب پشتیبانی و حمایت مردم کشورشان دارند. اما دو فاکتور بسیار مهم وجود دارد که میتواند تعیینکننده باشد برای اینکه این اتفاق به شکل بدبینانه رخ ندهد و مسیر دیگری را طی کند. یکی از آنها این است که شاهد تغییر وضعیت بینالمللی هستیم. به وضوح میبینیم کشورهای اروپایی به چاهی افتادهاند که ایالات متحده پیش پایشان کنده است و آن هم جنگ اوکراین است. پس کشورهای اروپایی به لحاظ اقتصادی و به لحاظ تسلطی که در سطح جهانی داشتند، به سمت ضعیف شدن میروند. ضمن اینکه ایالات متحده هم رسما پروژه صنعتیزدایی از اتحادیه اروپا و بهخصوص کشور آلمان را در دستور کار خود قرار داده است. به عبارتی میتوان گفت که ما شاهد زمین خوردن کشورهای اروپایی به لحاظ اقتصادی هستیم و نظارهگر پایان عصر رونق و شکوفایی اروپا هستیم. حالا میبینیم مردمی که فکر میکردند همیشه پایدار خواهند بود و این ماجرا تا ابد برقرار است و میتوانند از مزیتهایی اروپایی بودن و غربی بودن استفاده کنند، دارند روزبهروز ضعیف و ضعیفتر میشوند. اروپاییها دیگر در وضعیت پررونق و شکوفایی اقتصادی که در طی دههها تجربه کردند، قرار ندارند و فشار زیادی از لحاظ اقتصادی به مردم این جوامع بهخصوص مردم طبقه متوسط و طبقه کارگر خواهد آمد و این باعث میشود که این شک و تردید نسبت به سیاستهای دولتهای اروپایی در مردم تقویت شود. آنها نگاه میکنند به رویکرد دولتها که منجر به این نتیجهگیریهای اقتصادی شده و معیشتشان را مختل کرده است. آنها دیگر تصمیمگیریهای سیاسی دولتمردانشان را در سطح سیاست خارجی قبول ندارند که بخواهند از آن پشتیبانی کنند و نهایتا حتی اگر دولتها بخواهند به هر شکلی از رژیم اسرائیل و موجودیت آن دفاع کنند مردم این کشورها ممکن است پای این ایده نیایند.
مشکل اسرائیل رفتارش نیست، موجودیت آن است
درست است که رژیمصهیونیستی رفتاری نژادپرستانه و خشن دارد اما نمیتوان ضمن به رسمیت شناختن آن، رفتارهایش را محکوم کرد. مساله موجودیت اسرائیل را نمیتوان به رفتارش تقلیل داد. اسرائیل یک سازه اقتصادی، سیاسی و از همه مهمتر، امنیتی و نظامی در غرب آسیاست که هم ویژگیهای استعماری و نژادپرستانه دارد و هم به شکل فعالی مهاجم و متجاوز است و به غصب و اشغال سرزمینهای فلسطینی هم بسنده نمیکند و همین الان هم در بین جامعه اسرائیل در یکی دو دهه اخیر جریانات بنیادگرای یهودی بهشدت رشد کردهاند و در کابینه هم با نخستوزیری نتانیاهو قدرت تشکیل دادهاند و ایده اینها این است که کشورهای همسایهای مثل لبنان، سوریه و اردن هم بخشی از کشور موعود اسرائیل هستند. سرزمینخواری و اشغالگری آنها سیریناپذیر است. گرچه به نظر میرسد اسرائیل ضعیفتر شده و به لحاظ امنیتی در موقعیتی شکننده قرار دارد اما ما همچنان شاهد رویکرد تهاجمی و تعرضهای روزبهروز این رژیم از جمله به سوریه هستیم. اما ما نمیتوانیم مساله سازه سیاسی، نظامی و امنیتی را به مساله رفتارش تقلیل دهیم چون مساله ساختار این سازه، طوری پیچیده است که نیاز به تغییر کل ساختار آن وجود دارد. ایده برخی از بازیگران منطقه در این زمینه حتی یهودستیزانه هم هست؛ مثلا در یمن یکی از شعارهای مهم و ثابت رزمندگان یمنی در پلاکاردهایشان لعنت به قوم یهود است که سابقه تاریخی خاص خود را دارد. به لحاظ سیاسی، دولتها و بازیگران بینالمللی درمجموع از دو ایده مشخص درمورد مساله مناقشه فلسطین دفاع میکنند. عدهای معتقدند نسلهایی در اسرائیل زاده شدهاند که اگر والدین آنها مهاجر بودهاند اما خود آنها دیگر مهاجر محسوب نمیشوند و شهروند آنجا هستند و آنجا را سرزمین خود میدانند. درنتیجه بهترین کار این است که به شکل بینالمللی مرزها و محدودهای برای کشور اسرائیل مشخص شود و این کشور در چهارچوب آن بتواند به حیات خود ادامه دهد و این ایده به مرزهای 1967 اشاره میکند که اسرائیل باید به آنها بازگردد و سرزمینهای اشغالی بعدی یا شهرکسازیهای بعدی به او تعلق نخواهد داشت و در بقیه سرزمین دولت فلسطینی با اجماع سازمانها و گروههای فلسطینی تشکیل شود. از این طرح دودولتی یا دوکشوری در سطح بینالمللی دفاع میشود. دولت بایدن در غرب آسیا یکی از مدافعان این طرح است و در سفری که تابستان به سرزمینهای اشغالی داشت، یک بیانیه مشترکی با نخستوزیر موقت کابینه اسرائیل در آن دوره امضا کرد و صراحتا روی به رسمیت شناختهشدن یک دولت اسرائیلی در کنار یک دولت فلسطینی تاکید کرد. این ایده دوکشوری بسیار فراگیر است تا مهر پایانی روی مناقشه این دو زده شود.
یک ایده دیگر این است که با توجه به مضیقهها و محدودیتهایی که در آن سرزمین وجود دارد، مثلا کمبود منابع آب یا خاکهای حاصلخیز برای زراعت نمیتوان مناطق خشک و برهوت را به فلسطینیان داد، چون در سالهای گذشته اسرائیلیها روی مناطق حاصلخیز و منابع آب و حوزههای زراعی آن کار کردهاند و منصفانه نیست که تقسیم اراضی و منابع به این شکل نابرابر بین دو کشور انجام شود. به این ترتیب عملا استعمار و استثمار را در این منطقه شاهد خواهیم بود و مردم فلسطین نیازمند و وابسته به کشور اسرائیل خواهند شد و شاهد مهاجرت گسترده به آن خواهیم بود و نیز مناقشاتی که بهدلیل کمبود منابع آب همچنان ادامه پیدا خواهد کرد.
تحت این شرایط، به احتمال زیاد با توجه به کمبود منابع آبی مناقشات همچنان ادامه پیدا خواهد کرد و اتفاقی که میافتد این است که شکل تقسیم سرزمینی، عادلانه نخواهد بود. آن چیزی که به عدالت نزدیک است این است که دولت اسرائیل در قالب یک دولت یهودی منحل شود و ما شاهد تشکیل یک کشور واحد باشیم که ذیل آن مردم با دین یهود یا اسلام و مسیحیت و اقلیتهای دینی دیگر میتوانند در کنار یکدیگر زندگی کنند. دیگر به این ترتیب لازم نیست فلسطین را تقسیم کنیم و نصفش را در اختیار کشور فلسطینی و نصفش را در اختیار کشور اسرائیلی قرار دهیم. البته آن چیزی که مطرح کردیم یک وضعیت ایدهآل و آرمانی برای پایان یافتن مناقشه فلسطین و اسرائیل است.
با توجه به اینکه ما میدانیم خوی استعمارگرانه و تجاوزگرایانه در رژیمصهیونیستی به چه شکلی است و ایده تشکیل دولت یهود، ایده مرکزی این دولت بوده، دشوار است به این فکر کنیم که اینها از این موضع کوتاه بیایند. بهخصوص رشد بنیادگرایی یهود در یکی، دو دهه گذشته که درواقع در سطح جامعه یهودیانی که ساکن اسرائیل هستند و حتی در بین صهیونیستها دیده میشود. این دوقطبی بسیار پررنگ شده و میتوانیم بگوییم نیمی از این جامعه دستکم بر این باور هستند که این سرزمین تمامش مال اینهاست و اینها به هیچ عنوان کوتاه نخواهند آمد. اینطور نیست که اسرائیلیها بخواهند حق مردم فلسطین را به رسمیت بشناسند. اساسا باور ندارند سرزمینی به نام فلسطین در تاریخ وجود خارجی داشته است. یعنی ما با وضعیتی مواجه هستیم که رسیدن به ایدهآل را دشوار میکند اما موضوع روشن این است که تعیینتکلیف اسرائیل، در چهارچوب گفتوگو و مباحثه و از مسیر دیپلماسی بین بازیگران سیاسی آن منطقه، از دولتهای منطقه گرفته تا سازمانهای سیاسی فلسطینی نمیگذرد و درواقع دولت یهود مستقر به هیچ عنوان زیر بار این قضیه نخواهد رفت که از مسیر گفتوگو بخواهد این مساله را به نقطه نهایی برساند. آن چیزی که مساله را تغییر خواهد داد، توازن قوا در منطقه است که باعث میشود رژیم اسرائیل در موقعیت ضعف قرار داشته باشد بهخصوص از لحاظ امنیتی و این ضعف امنیتی و شکننده بودنش به لحاظ ژئوپلیتیک که به شکلی در محاصره نیروهای مقاومت است، عملا وضعیتی را تحمیل میکند که از ایدههای تجاوزگرایانه خودشان عقبنشینی کنند و احیانا تن به مصالحه بدهند.
آنچه مطالعه کردید تلخیص یک گفتوگوی بلند با پریسا نصرآبادی، کارشناس روابط بینالملل است که با حذف پرسشها به شکل یادداشت شفاهی تنظیم شده است.