عاطفه جعفری، خبرنگار:خانوادهای که سعید روستایی نشان داده، به گفته خودش روایتی از خانوادههای ایرانی است. خانوادهای آشفته که هر روز در منجلاب اقتصادی و فقر غرق میشوند و چارهای هم برای رهایی از بحران نیست. احترام در این خانواده تعریف نشده است و همهچیز به گردن وضع موجود میفتد. وبسایت FILMO که در فرانسه پخش VOD این اثر را به عهده داشته است، گفتوگویی با روستایی منتشر کرده است و از او درمورد خانوادهای که به تصویر کشیده است، میپرسد. او در در جواب میگوید: «من یک خانوادهای را دیدم که تعدادشان کم نیست، خیلی به دنبال این نبودم که هر کدام از اعضای این خانواده نماد یک نفر در دنیای واقعی باشند؛ چیزی که برایم اهمیت داشت کاراکتر آدمها و روابط بین کاراکترها بود. همیشه اولویتم در فیلمسازی آدمها و روابط آنها است.» اما برخلاف ادعای سعید روستایی، نشانگان واضحی در فیلم گذاشته شده است که اعضای خانواده و هر آنچه بین آنها میگذرد، شکل نمادین یافتند. اگر بالا و پایین شدن قیمت سکههای طلا متاثر از واقعیت جامعه باشد، برادران لیلا قرار است سکههای طلایی را بفروشند و کسبوکاری را راه بیندازند که روی یک توالت عمومی ساخته میشود. روستایی برای آنکه آنچیزی که در ذهنش بوده را شکل بدهد مجبور شده عناصر نمادین را به اجزای واقعی قصهاش الصاق کند. شعاری کردن تمام اجزای فیلم بلایی است که به جان واقعیتهای این اثر سینمایی افتاده است؛ از دیالوگهای پشتبام لیلا و برادرانش گرفته تا سیلی زدن دختر به گوش پدر و حتی ادرار کردن پدر داخل سینک ظرفشویی، ازجمله نمادهایی هستند که بدون هیچ توجیه دراماتیکی بر سر فیلم آوار شدند. همین باعث شده که حتی حرفها و ایده اصلی که میتوانست فیلمساز از آن برای پیشبرد قصهاش بهره بگیرد هم ناکام بماند؛ ایدهای که به دنبال دلایل شکاف طبقاتی در جامعه ایران است و نسبت به جریان سرمایهسالار تعریض دارد. اما سردرگمی فیلمساز در تحلیل واقعیتهای امروز جامعه ایران باعث شده که نقد به سرمایهداری و نمایش شکاف طبقاتی، تبدیل به قبایی شود که به قواره برادران لیلا نمیخورد.
فیلم روستایی سرشار از تناقض و آشفتگی است، شخصیتهایی که میبینیم مدام به پدر و مادر خود منتقدند و خانواده جوری نشان داده میشود که پر از مشکل است اما بچهها در کنار هم میمانند و پشت یکدیگر را در مشکلات خالی نمیکنند و واقعا جای سوال است که فرزندان چنین خانوادهای چرا باید این خانواده را حفظ کنند؟ روستایی از قبل تکلیف همه کاراکترها را مشخص کرده و قرار بر این است که پدر خانواده مقصر همه مصیبتها جلوه داده شود. اما از دهان همین پدر در جایی از فیلم گفته میشود که «تا الان خرجتان را دادهام و بس است.» پدر مفلوک این خانواده حرف حقی میزند اما انگار فیلمساز تصمیمش را راجعبه کاراکترهای فیلم گرفته و باید همه تقصیرها به گردن این پدر بیفتد. باید بمیرد تا بچههای خانواده برقصند و شادی کنند. فیلمساز هرجایی هم کم میآورد به دیالوگها یا بهتر بگوییم سخنرانیهای لیلا رجوع میکند. روستایی از دهان لیلا مدام در حال سخنرانی و خواندن خطابه رو به مخاطب است. فیلمی پر از شعار که دیگر چیزی برای پنهان کردن ندارد. فیلمی پر از حرف زدن درباره همهچیز که در نقاط مختلفی از قصهاش گرفتار تناقضهای آشکاری میشود.