تاریخ : Thu 16 Mar 2023 - 00:00
کد خبر : 78785
سرویس خبری : ایده حکمرانی

اسفندماه و جای خالی این آخوندها

اسفندماه و جای خالی این آخوندها

آخرین‌ماه زمستان و روزهای آخر سال، با رفتن سه تن از روحانیون اهل هنر و رسانه عجین شده است.

محمد‌علی نباتی، فعال حوزه هنر و رسانه:آخرین‌ماه زمستان و روزهای آخر سال، با رفتن سه تن از روحانیون اهل هنر و رسانه عجین شده است. حاج‌محسن شفیعی در خوزستان (28 اسفند 1400)، علی صفوی‌شاملو در مشهد (24 اسفند 1400) و مسعود دیانی در تهران (18 اسفند 1401) برایم یک جنس و امتداد هستند و رفتن هر‌کدام داغ و حسرتی است برای جامعه ما و نبودشان برای اهالی هنر و رسانه «ثلم» است.
آنان آخوندهای به‌درد بخوری هستند که رخنه‌ها و حفره‌های جامعه را درک می‌کنند و برای پر کردن آنها تلاش کردند. اینکه می‌گویم هستند، بیراه نمی‌گویم، راهی پیش‌روی کسانی گذاشتند که می‌خواهند مردم‌گونه رفتار کنند، طبیب دوار باشند، حرف و کلام و رفتارشان دردی دوا کند نه اینکه خودشان دردی برای جامعه باشند‌.
 بهمن‌ماه سال 97 بود. هفته هنر و رسانه اشراق در خوزستان را برگزار کرده بودیم. بچه‌های هنرمند و رسانه‌ای خوزستان جمع شده بودند اهواز و کارگاه‌های مختلف داشتیم. دوست داشتیم اهل علم و فضلی بیاید و پدرانه هم‌‌نفس بچه‌های هنرمند شود. 
چند‌سال قبلش کارگاه پوستر حبل‌الله در جمکران با موضوع وحدت بود، خروجی کار بچه‌ها آنچنان‌که باید و شاید نبود. آیت‌الله حائری‌شیرازی آمدند بین بچه‌ها، وقت نماز شد، هرچه اصرار کردیم که جلو بایستند، قبول نکردند! گفتند امام را‌تب. گفتیم کارگاهی سه‌روزه است و یک روزش گذشته، ترتیبی نبوده که راتب داشته باشد. گفت هرکس دیروز نماز خوانده همان امام جماعت بایستد. بعد از نماز صندلی گذاشتیم و همه دورش جمع شدند، سرپایین، چشمانی که گاها بسته بودند و با صدایی آهسته که گاهی به‌سختی شنیده می‌شد... طعم آن جلسه نه‌تنها در خاطر من که اغلب رفقا و بچه‌ها هنوز مانده است. خروجی کار بچه‌ها جان گرفت و آثاری ماندگار تولید شد‌.
حالا اهواز بودیم و دست‌مان از آیت‌الله حائری کوتاه، بعد از رفتنش چقدر حسرت داشتم که چرا کم محضرشان را درک کردیم! عالمی که به‌معنای واقعی طبیب دوار بود، متواضعانه بین مردم بود، از مردم بود، هنر و هنرمند را درک می‌کرد. گاهی نمازجمعه پردیسان قم می‌آمدند؛ همان انتهای جلسه بین جمعیت. چندباری که جلوی جایگاه از آمدن‌شان خبردار شدند و از تریبون خیرمقدمی گفتند، جلسه را ترک کردند! دیگر به احترام‌شان و فیض حضورشان اعلام و دعوتی نمی‌شد، همان انتها می‌نشستند و بعد از نماز با مردم می‌رفتند‌.
 حالا اهواز بودیم و دست‌مان کوتاه. اهل سیاست و حرف‌های کلیشه‌ای و عکس یادگاری بودند! اما اهل علم و فضل می‌خواستیم تا هم‌نفس بچه‌ها شوند و از یک مسیر رفته با بچه‌ها سخن بگویند. اولین‌بار حاج‌آقا محسن شفیعی را آنجا زیارت کردم. صمیمی، بی‌تکلف، مسلط به ادبیات، شعر و هنر. چندتا از بچه‌ها معرفی کردند و دعوت‌شان کردیم و متواضعانه پذیرفتند. آمدند بین بچه‌ها، به فراخور حال و هنر و اثر هر فردی سخنی گفتند، نماز و ناهار با بچه‌ها بود‌ند و خاطره‌ای ماندگار برای بچه‌ها ماند. یاد آیت‌الله حائری برایم زنده شد.
قوم و خویشی داشتیم اهواز، بازاری، ضدجمهوری اسلامی و آخوندها. از اینها که تا کنارشان می‌شینی تیکه‌ای بارت می‌کنند و بد و بیراهی نثار انقلاب. خبر فوت حاج‌آقا محسن شفیعی را که شنیده بود، کرکره مغازه را پایین داده بود و با لباس مشکی و عزادار رفته بود برای تشییع! پرسیدم فلانی تو که ضد آخوندها بودی؟ گفت این فرق می‌کرد. هر وقت از جلوی مغازه ما رد می‌شد حال و احوالی می‌پرسید. بی‌تکلف، صمیمی و از سر دوستی!
مردم اهواز با رفتنش عزادار شدند. اینکه می‌گویم مردم، به‌معنای واقعی مردم... دختر کم‌حجاب فامیل هم از خوبی او می‌گفت و محوریتش در دانشگاه و عزادارش بود. چند روز از فوتش گذشته بود، آخر شب رسیدم اهواز و رفتم علی بن مهزیار برای زیارت و نثار فاتحه بر سر مزار سید‌محسن شفیعی. تا اذان صبح آنجا نشستیم. آدم‌ها و رفقا و دوستان می‌آمدند و دل کندن سخت بود. انگار مزار حاج‌محسن شفیعی مأمن و محفلی بود برای آنان که چراغی گم کرده‌اند.
 اسم شیخ‌علی صفوی‌شاملو را شنیده بودم، تلفنی چند‌باری گفت‌وگوی کاری داشتیم، تا اینکه یک روز با بچه‌های کتاب‌رسان آمدند قم و دفتر کتاب جمکران. نشستیم به گپ‌و‌گفت و گعده! جلسه‌ای کوتاه بود اما روح عظیم عین صاد را در شاملو می‌شد لمس کرد. او از یک مسیر رفته سخن می‌گفت. حرف‌هایش از عین صاد نه از سر ژست که از یک همراهی و شاگردی بین علی صفوی‌شاملو با علی صفایی‌حائری بود. استاد را ندیده، اما گویی همقدم با او بوده است‌.
محوری برای بچه‌های هنر و رسانه‌ای خصوصا مشهدی‌ها بود. بی‌تکلف از سر وظیفه با اهالی هنر و رسانه بود، جزیی از آنها بود. حتی آنها که علی صفوی‌شاملو را ندیده بودند ا‌ز رفتنش عزادار شدند. همه می‌دانستند در این ایام اینچنین شخصیتی چه کیمیایی است. 
 ماه مبارک رمضان بود و ضیافت افطاری در سرچشمه، اهالی هنر و رسانه جمع بودند. ضیافت بیشتر به لابی‌های ارتباطی شباهت داشت. در حاشیه با آقا مسعود دیانی نشستیم به گفت‌وگو برای برنامه سوره در ایام ربیع‌الاول یا نیمه‌شعبان با محوریت مهدویت! زلال برخورد کرد و قرار شد بعد از عیدفطر، جدی‌تر درموردش صحبت کنیم‌.
بعد از عید فطر خبر بیماری‌اش را شنیدم و مکالمه بعدی ما چند پیام تکراری شد و آرزوی سلامتی! روزها و ماه‌های بعدی مثل خیلی‌ها، مشتری قلم او شدم و مرگ‌آگاهی‌های او. بی‌پیرایه می‌نوشت، صادقانه و بی‌هیچ تکلفی. در روزهای پرالتهاب کشور متن‌هایش آرامشی می‌داد. به مدد نگاهش به زندگی و مرگ، قیل و قال‌های دنیا در نظر آدم کوچک می‌شد‌.
رفتنش حسرت‌آمیز بود، نه‌فقط برای نبودش که کم‌داشتن جنس چنین آدم‌هایی! که چقدر داشتن‌شان و بودن‌شان نیاز بود. 
حاج‌محسن شفیعی، علی صفوی‌شاملو و مسعود دیانی پای کار دین و انقلاب بودند. هنر و هنرمند، ژست و لقلقه زبان‌شان نبود، بلکه آن را عمیقا زیست کردند. حرف‌هایشان ادا نبود، از یک مسیر رفته با تو سخن می‌گفتند. رفق و مدارا، رواداری و مرد‌مداری و همد‌لی‌شان، مشی زندگی‌شان بود نه ادا و اطوارشان. لج‌در‌آر نبودند، آب روی آتش بودند. حرف نبودند، عمل بودند. بار نبودند، یار بودند. همین است که حالا جای خالی‌شان حس می‌شود. چون سعی کرده بودند نه‌تنها جاخالی ند‌هند، بلکه پی خیلی چیزها را به تن مالیده و جای خالی‌های جامعه را به قدر وسعت‌شان پر کنند و حالا نبودشان «ثلم» است خصوصا برای اهل هنر و رسانه.
این روزها، بلاگر و توییتری و اینستا‌باز کم نداریم، اهل کل‌کل کم ندا‌ریم؛ از این جنس آدم‌ها کم داریم. حالا «وسط باز» فحش شده اما من می‌گویم به عالمی که وسط بایستد احتیاج وافر داریم. فهیم، عالم و در دسترس مردم. نه اینکه بند را آب داده باشد. که برای خوش‌آمد اینوری و آنوری و حتی مردم حرف بزند؛ نه! برای خدا با مردم راه بیاید. کلامش موید رفتارش باشد. به آخوند و ملا با این شکل و شمایل نیاز دا‌ریم‌.
حالا حاج‌محسن شفیعی و علی صفوی‌شاملو و مسعود دیانی که رفتند و ان‌شاء‌الله سفر بخیر و فاتحه ما نثارشان و دعای آنها ان‌شاء‌الله در عالم بالا و والا مدد‌کار ما؛ اما این راه را طی کنیم و تکثیر کنیم، در پی یافتن این جنس آدم‌ها باشیم. تکریم‌شان کنیم. پیدا کردید و شناختید همدیگر را خبر کنیم تا بعدها آه حسرت کمتر بخوریم. به‌خاطر خودمان، نه به‌خاطر آنان!