تاریخ : Wed 15 Mar 2023 - 01:37
کد خبر : 78764
سرویس خبری : نقد روز

همه‌ امید ما

رضا کردلو

همه‌ امید ما

در یکی از روزهای پاییز 1401 یکی از چهره‌های هنری که به‌خاطر مخالفت با کنش‌های سیاسی و اجتماعی همقطارانش، با آنان به مجادله برخاسته بود، به من گفت که من متوجه شدم دو «ایران» داریم. یک ایران در اینستاگرام و یک ایران دیگر که مردم در آن به زندگی مشغولند. و جالب است مردمی که در ایران واقعی به زندگی مشغولند هم برخی از آنچه در ایران اینستاگرام می‌گذرد را بیش از آنچه به چشم دیده‌اند باور می‌کنند. 

رضا کردلو، نویسنده:در تاریخ، اسم‌های بزرگ زیاد شنیده می‌شوند. مثلا چنگیز را همه (‌یا عموما) می‌شناسند؛ چون به امپراتوری‌های بزرگ دوران خود ازجمله ایران حمله کرده است. از این رو، برای آنها که کتاب تاریخ مدرسه را مروری عادی کرده باشند هم نام پادشاهی خوارزمشاهیان که مورد حمله مغول قرار گرفت آشناست. در این بین اما آدم‌هایی که جنگ‌های بزرگ را به راه انداخته‌اند، ناشناخته‌اند. مثلا شاید مردم نام «غایرخان» را کمتر شنیده باشند. حاکم شهر مرزی اترار (فاراب) که او را مسبب اصلی حمله مغول می‌دانند. هم در تاریخ جهان‌گشا و هم در کتب معتبر تاریخی غایرخان در تاریخ «غلط» بزرگی کرده است. غلطی بزرگ از سوی آدمی کوچک و خسارتی جبران‌ناپذیر که به قتل‌عام جمعیت قابل‌توجهی از ایرانیان و از بین رفتن بسیاری از آثار و ابنیه و کتاب‌سوزی‌ها می‌انجامد. وقتی چنگیز، تعداد زیادی از بازرگانان و مشاوران مالی خود را برای ارتباط با پادشاهی وقت به سمت ایران روانه می‌کند، غایرخان، حاکم اترار به مال و دارایی آنها طمع می‌کند و با مجوزی از سلطان وقت، همه را از دم تیغ می‌گذراند. چنگیز در پس این واقعه سفیری را روانه ایران می‌کند، که او نیز کشته می‌شود. از این به بعد ماجرا را همه می‌دانند. چنگیز عزم حمله به ایران می‌کند و از فرزندانش که فرماندهان جنگ بودند می‌خواهد به هر شهری می‌روند، بر کوچک و بزرگ رحم نکنند. بزرگ‌ترین تهاجم که تا چنددهه به قتل و غارت دامن می‌زند و بسیاری از فرزانگان و فرهیختگان را به مهاجرت مجبور می‌کند. تا اینکه باز، فرهنگ، این ذخیره روز مبادای ایرانیان، به داد می‌رسد. و چند نسل بعد از چنگیز، الجایتو شیعه می‌شود و کاری را می‌کند که تا امروز در تاریخ ایران و اسلام نظیر ندارد. در آن امپراتوری بزرگ که نقشه‌اش از این سوی چین تا مرزهای امپراتوری روم شرقی کشیده می‌شد، سکه‌ای ضرب می‌کند که روی آن به ولایت الله و محمد و علی شهادت داده می‌شود. سکه‌ای که به تعبیری در بازار آن روز دنیا، رایج بود و همین دامنه نفوذ اقتصادی، زمینه‌ساز فتح‌الفتوح‌های فراوانی در دهه‌ها و سده‌های بعدی شد. و این اثر بی‌نظیر فرهنگ ایرانی و اسلامی و به‌ویژه مکتب شیعی است. فرهنگی که پس از ورود اسلام و شکست ساسانیان، قدرتمندتر نیز شده بود و به تعبیر ابراهیم گلستان، به مردمی شدن اندیشه منجر شده بود. از مبدا همین رویداد، دانشمندان بزرگی سر‌بر‌می‌آورند که تعدادشان از شماره خارج است.  دانشمندانی که امروز در میان دولت‌های منطقه بر سر تصاحب‌شان دعواست، و البته دعوای بی‌جهتی است، چون جملگی ایرانی‌اند.
حال غرض از این مقدمه و یادآوری تاریخی پیرامون «خطای ایرانی» در حمله خانمان‌سوز مغول و اتفاقات بعدش چه بود؟ و چه رهیافت تازه‌ای از این ماجرا داریم؟  اولین سال قرن پیش‌رو برای ایرانیان و حداقل برای بخشی از ایرانیان، با مخاطرات فکری، فرهنگی و اقتصادی همراه شد. پدیده‌ای که شاید تا پیش از 1401 زیاد به چشم نیامده بود، و در واقع از دل وقایع پاییز 01 بیرون زد و متاسفانه کمتر از ابعاد دیگر این اتفاقات مورد توجه قرار گرفت، «آگاهی تاریخی» بود. آنچنان که در پس این رویدادها، گروه‌ها و افرادی که تنها با قتله صحرای کربلا و توحش آنان مراعات نظیر دارند، نه تنها به معرکه‌ها بازگشتند، بلکه در چهره «نجات‌دهنده» معرفی شدند. این ظهور و بروز اگرچه بیشتر در فضای مجازی تقویت می‌شد، اما از منظر روانی موجب تغییراتی در بافت ذهنی ایرانیان نسبت به بسیاری از مسائل شد. ایرانیان مورد تهاجم گسترده انواع ویروس‌ها قرار گرفتنند، در‌حالی‌که مغز و ذهن‌شان درمقابل این ویروس‌ها واکسینه نشده بود. مسائل عدیده از مشکلات اقتصادی ناشی از تحریم و ناکارآمدی تا مناسبات اجتماعی ناشایست، به ویروس‌ها اجازه می‌داد تا جولان بیشتری بدهند و دامنه نفوذ و تاثیر خود را افزایش دهند. در این میان، اما آنچه بیشتر مشاهده می‌شد، غلبه امر ذهنی بر امور عینی بود. مثلا ممکن بود کسی خیابان را در امن و آسایش ببیند ولی وقتی به خانه بازمی‌گردد، تفسیری متفاوت از محیط بیرون ارائه دهد! 
در یکی از روزهای پاییز 1401 یکی از چهره‌های هنری که به‌خاطر مخالفت با کنش‌های سیاسی و اجتماعی همقطارانش، با آنان به مجادله برخاسته بود، به من گفت که من متوجه شدم دو «ایران» داریم. یک ایران در اینستاگرام و یک ایران دیگر که مردم در آن به زندگی مشغولند. و جالب است مردمی که در ایران واقعی به زندگی مشغولند هم برخی از آنچه در ایران اینستاگرام می‌گذرد را بیش از آنچه به چشم دیده‌اند باور می‌کنند. 
این پدیده تنها در شرایطی می‌تواند عمومی شود که بخشی از مردم علی‌رغم حضور در جامعه، پیوندی با جامعه حس نکنند و خود را در پیوندی با کلان جامعه نبینند. منظورم صرفا پیوند با حاکمیت سیاسی نیست، بلکه پیوندی است که از پس تنش‌های چندهزارساله، از پس زمین خوردن‌ها و بلند شدن‌ها، شکست‌ها و پیروزی‌ها، ناکامی‌ها و دوران فتح و ظفر و روابط انسانی گسترده در عین اختلاف سلیقه‌های متعدد به تشکیل یک دولت-ملت انجامیده که بعد از صفویه، برای بیش از دو قرن، در انحطاط بوده است. با انرژی آزاد‌شده در انقلاب سال 57، و وحدت شکل‌گرفته در جنگ تحمیلی و توفیق‌های نظامی که موجب قطع طمع دشمن به تمامیت ارضی ایران شده است، طبعا مخالفت‌هایی برانگیخته می‌شود. از رقبای منطقه‌ای که اگر تاریخ بخوانیم همواره در کش و قوس همسایگی و قهر و آشتی‌ها به صورت ایران چنگ زده‌اند، تا دشمنان جدیدالتاسیسی مانند ایالات‌متحده که اساسا قدرت‌های تاریخی پیش از خود را مزاحم تمدنسازی جعلی و 300-200 ساله خود می‌بینند و در تلاش برای بی‌هویت کردن ملت‌هایی هستند که به تاریخ‌شان می‌بالند. برای همین است که همه‌چیز دست‌به‌دست هم می‌دهد تا حتی قهرمانی ملی هم موجب شادی عمومی نشود. نتیجه این دشمنی و مخالفت، طبیعتا چیزی جز زدودن همان پیوندهایی که بعد از قرن‌ها موجب تشکیل دولت- ملت در ایران شده، نیست. اما همیشه قرار نیست دشمنی‌ها به نتیجه برسند. بعضی جدال‌ها، مانند برآمدن ققنوس از آتش می‌مانند و نجات‌دهنده‌اند. و بعضی تصاویر به‌تنهایی می‌توانند همه واقعیت را شرح دهند. سال گذشته وقتی کشتی حسن یزدانی و دیوید تیلور پخش می‌شد، جان یک ایران از خوی تا چابهار، از خرمشهر تا بندرترکمن، به لب آمده بود برای پیروز شدنش. و من تعریف دیگری برای «ملت» بلد نیستم وقتی با چنین پدیده‌هایی مواجهیم. اشتراک شادی میان ترک و بلوچ، کرد و عرب برای پیروزی یک مازندرانی. و همه این کسب جمعیت از زلف پریشان ایران، دقیقا دارد در جایی اتفاق می‌افتد که بازیگر تجزیه‌طلب، برای ترحم‌طلبی از غربِ بی‌پدر و مادر، آنجا را کثافت خطاب می‌کند! 
خلاصه اینکه این از‌خود‌بیگانگی و این تحقیر‌طلبی بخشی از همان پروژه غلبه امر ذهنی بر امور عینی است. که دشمن پیوندهای چندهزار ساله است و هدف نهایی‌اش نه‌تنها تجزیه ایران که تجزیه ملت است. 
به ابتدای متن بازمی‌گردم. جایی که از غایرخان گفتم. آنچه لبه دوم قیچی بریدنِ «پیوند ایرانی» است، «غایرخان»‌های داخلی هستند که اتفاقا پس از «غلط»‌های بزرگ، ناپدید می‌شوند و هیچ مسئولیتی متوجه آنها نیست. نام کوچک‌شان در میان نام‌های بزرگ گم‌و‌گور می‌شود اما خسارت‌شان باقی می‌ماند. ایران امروز، اگر به تربیتی که نتیجه تاریخ چندهزارساله‌اش است نیازمند است، به شکل گرفتن باور عمومی منطقی و عقلانی درباره بسیاری از پدیده‌ها نیز نیازمند است. همان‌طور که ما انتظار داریم که ایرانی، مفهوم «دشمن» را همان‌طور که هست باور کند، نیاز داریم که تساهل و تسامح در ارتباطات انسانی که مقدمه امر به خوبی و نهی از بدی است، به جای تندی و تندخویی بنشیند. اگر انتظار داریم که مردم واقعیت پیشرفت‌های جامعه ایرانی را ببینند و به آن افتخار کنند، نمی‌توانیم با رفتارهای احمقانه آنها را در مضیقه‌هایی قرار دهیم که مانع از دسترسی آنان به ابتدائیات زندگی شود. با این توصیف، فیلترینگ  (به شکل امروزش) ضد حس پیشرفت است. برخوردهای زننده اجتماعی با کسانی که بی‌حجاب یا بدحجاب خوانده می‌شوند، ضد حس پیشرفت است، دست‌اندازی‌های باندی و جناحی به محیط‌زیست ضد حس پیشرفت است. و همین‌طور همه کارهای بدی که «بسیاری می‌دانیم نباید اتفاق بیفتد» و «دارد اتفاق می‌افتد» ضد حس پیشرفت است. از این رهگذر، نباید فرمان را به دست «غایرخان»‌هایی داد که فردای واقعه ناپدید می‌شوند. برای عبور از این مضیقه‌ها، نیازمند عقلانیتی سیستماتیک و اتفاقا انقلابی هستیم. عقلانیتی که به همه‌ «جمهوری اسلامی ایران» آری بگوید. امروز تنها اجتماع حول مفهوم «ایران» است که به حفظ جمهوری اسلامی می‌انجامد و تنها «جمهوری اسلامی» است که می‌تواند «ایران» را حفظ کند. اولی شاید نیاز به عقل سیستماتیک نداشته باشد، اما دومی، به مثابه ساختار، به آن نیازمند است. درصورت اجتماع بر این گزاره، نه‌تنها ایران نقشه‌‌ امروز، که «ایران فرهنگی» که بسیار فراتر از نقشه سیاسی است را می‌توان متوجه ظرفیتی کرد که از پس این فترت، آینده را می‌سازد. فرهنگ ایرانی و اسلامی، «ذخیره روز مبادای ایرانیان» و همه امید برای روزهای پیش‌روست.