کیانا تصدیق مقدم، خبرنگار:داستانهای با محوریت قهرمان زن، در ادبیات جهان، سینما و همچنین صنعت سریالسازی کم نبوده و نیست. در این لیست بلندبالا، آثار مشهور زیادی هستند مثل رمان مشهور مارگارت میچل که داستان زندگی پرفرازو نشیب یک دختر آمریکایی است که بعدها ویکتور فلمینگ فیلمسینمایی بربادرفته را با اقتباس از آن ساخت. فیلمی که همچنان جزو آثار ماندگار سینمای آمریکا است. قصه زنان، تلفیقی از احساس و عاطفه است و چیزی دارد که مخاطب را پیگیر سرنوشت قهرمان قصه میکند. زنان قهرمان این قصهها ناخواسته در معرض حوادث قرار گرفته و جدال آنها با محیط و قوانین پیرامونشان، تنشهای دراماتیک قصه را شکل میدهند. قصهها از دل کنشگری بین سوژه زن و محیط پیرامونش شکل میگیرد و مخاطب را با سوژه قصه همراه میکند. نقطه تمایز آثاری که قهرمانانش زنها هستند هم این است که فیلمساز به چه میزان زن یا زنان قصهاش را با واقعیتهای پیرامونشان درگیر میکند. بیایید یک نمونه را بررسی کنیم. در جشنواره چهلم فجر، از فیلمی با نام دسته دختران رونمایی شد. فیلمی که هنوز رنگ اکران ندیده و در همان ایام جشنواره هم با نظرات و نقدهای تند و تیزی مواجه شد. عمده انتقادات و طرح سوالها نسبت به ایده مرکزی این اثر سینمایی بود. ایدهای که به میزان درگیری حاد زنان با موضوع جنگ بر میگشت. زنان حاضر در دسته دختران، تفنگ به دست، در میدان رزم میجنگیدند. سوال پرتکرار مخاطبان این اثر این بود که چقدر این زنان و این میزان حضورشان درمیدان رزم واقعی است. قطعا در پاسخ به این سوال که آیا بخش عمده زنان حاضر در دفاع مقدس، مشمول چنین روایتی میشوند یا خیر؟ پاسخ خیر خواهد بود اما سوال اصلی این نیست. سوال این است که چرا این قصه با بودجه میلیاردی و حمایتهای نهادهای دولتی در سینمای ایران ساخته شد. پاسخش یک گزاره است؛ اینکه جامعه ایران بهشدت نیازمند روایتهایی از جنس حضور اجتماعی زنان است. زن امروز ایرانی در مواجهه با دنیای پیرامونش نسبتی برقرار کرده که در کمتر دوره تاریخی دیگری شاهدش بودیم. دیگر نمیتوان زن ایرانی را عنصری منفعل در نسبت با دنیای پیرامونش دانست. حالا این زنی که واجد کنشگری است و نیازمند بازتعریف هویتی تازه برای این دنیای جدید است، خودش قصههای واقعی کم ندارد. در جشنواره چهلویکم هم فیلمی با نام «سرهنگ ثریا» به نمایش درآمد که روایت شجاعت یک زن بود، زنی که بهواسطه مادر بودنش جسارت به خرج میداد تا پسرش را از باتلاق پادگان اشرف نجات دهد. روایتی واقعی که کششهای قصهاش معطوف به چشم انتظاری این زن بود. اما زن در مینیسریال سقوط چه میکند؟ او از کجا دنیای خشن و مردانه داعش پرت شده است و کارکرد این زن چیست؟ از چه چیز فرار میکند و به کجا میخواهد پناه ببرد؟
۱۵ دی ماه امسال، مینیسریال «سقوط» در ژانر جاسوسی به نمایش درآمد، کارگردان آن سجاد پهلوانزاده بود. این کارگردان دقیقا زاویه دوربینش را روی قهرمان زن داستانش گذاشته است و با نشان دادن زن در یک محیطی که متعلق به آن نیست داستان جدیدی میسازد و مخاطب را با خود همراه میکند. استقبال از این سریال زیاد بود تا جاییکه طبق آمارهای موجود سقوط با رضایت ۹۴ درصدی مخاطبان، پربازدیدترین اثر ۳ ماه گذشته فیلیمو است.
داستان سریال سقوط از جایی شروع میشود که الناز ملک که نقش آیسان را بازی میکند در خانه مشغول به کارهای روزمرهاش است، از صحبتهایی که با تلفن و با مادرش میکند مشخص است که همسرش ژاکان (سجاد بابایی) برای انجام کاری به ماموریت رفته است. این زوج در سنندج زندگی میکنند و آنطور که آیسان میگوید وضعیت مالی خوبی ندارند و برای همین است که ژاکان مدام درحال سفر است و میخواهد پول درآورد. تا اینجای داستان همهچیز طبق روال یک زندگی عادی پیش میرود تا اینکه همان شب ژاکان سر میرسد و با کادوهای گران قیمت میخواهد آیسان را سورپرایز کند. شاید در مرحله اول با این پیش زمینه که این زوج وضعیت مالی خوبی ندارند، فکرها برود سمت جایی که ژاکان یا دست به قاچاق زده یا خلاف دیگری انجام میدهد که بهیکباره درآمد خوبی پیدا کرده است؛ اما موضوع جدیتر از این حرفهاست. ژاکان با آدمهای عجیب و غریب رفت و آمد میکند و آیسان به او شک کرده، اما ژاکان کارش را خوب بلد است، او میگوید که دیگر قرار نیست تنها به سفر برود و اینبار قرار است باهم به ترکیه بروند. آیسان بیچاره نمیداند چه چیزی در انتظارش است و خوشحال خودش را برای سفر آماده میکند. در طول این سفر اتفاقاتی میافتد که آیسان بیشتر از قبل حساس میشود و میخواهد برگردد اما ژاکان در یک سکانس غافلگیرکننده آیسان را بیهوش میکند. وقتی آیسان چشمانش را باز میکند خودش را در سوریه میبیند. بله! ژاکان نه خلافکار بود و نه قاچاقچی... ژاکان عضو گروههای داعشی شده بود و خودش را مجاهدی میدانست که برای مبارزه با دشمنان اسلام میجنگد. در قسمت دوم نشان میدهد که آیسان موفق نشده به ایران برگردد و فرزندش در موصل به دنیا میآید. در آنجا مرکزهایی وجود دارد که وقتی داعشیها به قول خودشان برای جهاد میروند از فرزندان و همسرانشان مراقبت میکنند و به آنها اجازه نمیدهند که از آن مرکز خارج شوند. آیسان اینبار در مخمصه بزرگتری گیر افتاده و راه فراری ندارد. ترسیده و خسته است اما هنوز امید دارد، ریسک میکند، نقشه میکشد تا خودش و فرزندش را نجات دهد.
در قسمت دوم، دیگر متوجه میشویم که سقوط داستان شجاعت یک زن است و شخصیت اصلی این داستان هم آیسان است. کارگردان این سریال به خوبی سکانسها را کنار هم چیده تا بتواند تاثیرگذاری یک زن در موقعیتهای بحرانی را نشان دهد. آیسان در سقوط بیشتر از خودش به فرزندش فکر میکند، او حتی با وجود رنجش و حس تنفرش نگران ژاکان هم است. داستان جلو میرود و آیسان با کمک یکی از دوستانش موفق میشود تا با مامورهای امنیتی در ایران تماس بگیرد. او میداند که اگر گیر بیفتد کارش تمام است و سرش را زنده زنده میبرند، اما ریسک میکند! شاید به خاطر فرزندش. در پی همین ریسک کردن و درست در جاییکه ژاکان متوجه میشود آیسان تلفن همراه دارد و دقیقا در زمانیکه نفس مخاطب از هیجان در سینه حبس شده که دیگر کار آیسان تمام است، کارگردان بازی را برمیگرداند و ژاکان با برخورد بمب میمیرد. بعد از این اتفاق شاید خطر از گوش آیسان گذشته باشد اما توی دردسر بدتری میافتد و داستان تازه از اینجا شروع میشود. او باید برگردد به مرکز و در آنجا هم زنانی که شوهرشان به قول داعشیها به شهادت رسیدند مجبور میشوند با داعشی دیگری عقد کنند. پهلوانزاده اجازه نفس کشیدن به مخاطب نمیدهد، نمیگذارد داستان آرام پیش رود. او برای اینکه بتواند تماشاگرانش را همراه خود نگه دارد دائما سریال را به نقطههای اوج میرساند؛ نقطه اوجی که برای آیسان بسیار خطرناک است. شاید اصلا یکی از جذابیتهای سریال همین موضوع باشد. کنار هم قرار گرفتن واژه زن و خطر باعث میشود مخاطب دنبال پایان داستان باشد که چگونه تمام میشود و سرنوشت آیسان چه میشود. حتما اگر جای آیسان با ژاکان عوض میشد، سریال دیگر آنطور که باید برای مخاطب هیجان نداشت. سقوط دیده میشود چون داستانی را روایت میکند که دور از انتظار است. منظور از دور از انتظار بودن این است که معمولا طرز فکرها این است که زنها کمتر خطر میکنند و از کارهای وحشتناک گریز دارند. اما کارگردان سقوط با گذشت از این کلیشهها موفق شده در طول سریال داستان شجاعت یک زن را جلو ببرد. آیسان در این داستان مقابل ترسهایش میایستد تا به هدفی که میخواهد برسد. زاویه دید متفاوت پهلوانزاده به شجاعت یک زن و تاثیرگذاری که میتواند داشته باشد برای مخاطب جدید و جذاب است. نوع نگاهش هم جالب است. اینطور نیست که آیسان را یک آدم فرازمینی نشان دهد که از هیچ چیزی نمیترسد و فقط میخواهد مبارزه کند. نشان میدهد که او میترسد، گریه میکند، ناامید میشود تا جاییکه میخواهد هم خودش هم بچهاش را بکشد. کارگردان میخواهد این کاراکتر را طوری نشان دهد که مخاطب بتواند برای لحظهای هم که شده خودش را جای آن بگذارد و بتواند با این شخصیت همذاتپنداری کند و ترس و استرس آن را بفهمد.
با جلوتر رفتن داستان اگر بخواهیم بیشتر درباره موقعیتی که آیسان در آن قرار دارد صحبت کنیم، سکانسهایی وجود دارد که از نگاه مخاطب دور نمیماند. در طول سریال تنها بودن آیسان بیشتر از هرچیزی به چشم میخورد، دختر جوانی که با فرزندش در کشوری قرار گرفته که حتی به خوبی زبان آنها را نمیفهمد، اما این موضوع زمانی بیشتر اهمیت پیدا میکند و هیجان داستان را برای مخاطب بالا میبرد که این دختر تنها، اسیر داعشیها شده و با شجاعتش نمیخواهد تن به ذلتی که آنها میخواهند، بدهد. آیسان خودش را نماینده زنانی میداند که اسیر داعشیها شدند اما قدرت نجات دادن خودشان را ندارند. در قسمت هشتم شرایط برای فرار آیسان آماده است، مامور امنیتی(دیاکو) که حمید فرخنژاد نقشش را بازی میکند به قولش وفا کرده و به کمک او آمده است، دیاکو به آیسان میگوید همین الان هم شرایط برگشت به ایران را داری، اما زنان زیادی هستند که مثل تو گرفتار داعش شدند، دیاکو از آیسان کمک میخواهد. به او میگوید دوباره پیش داعشیها برگردد تا در مسائل امنیتی به ماموران ایرانی کمک کند و اینجا دقیقا همانجاست که کارگردان احساس مخاطب را بیشتر از هر زمانی درگیر میکند، خطر در کمین آیسان است و باید انتخاب کند که خودش و فرزندش را نجات دهد یا جانش را وسط بگذارد و برای اسیران دیگر بجنگد. تصمیم آیسان درست همان نقطهای است که کارگردان از کلیشههای همیشگی و ترسهای زنانه فاصله میگیرد و میخواهد از شجاعت زنانه آیسان بگوید. آیسان به دل داعشیها برگردد و با کمک به ماموران امنیتی ایرانی داستان را آنطور که باید پیش میبرد. پهلوانزاده در این مینیسریال، داستان پراسترس اما جذاب برای مخاطب را به نمایش میگذارد. داستان شجاعت یک زن!
کارگردان این مینی سریال، داستان را روی لبه پرتگاه پیش برده و یک قدم اشتباه میتوانست منجر به سقوطش شود. او حد و مرزش را در روایت داستان آیسان به خوبی رعایت کرده و در نشان دادن سکانسهای هیجانی زیادهروی نکرده است. آیسان را شجاع نشان داده اما مراقب بوده تا ظرافتهای زنانهاش را هم از او نگیرد.