محمدباقر خرمشاد، استاد دانشگاه علامهطباطبایی:محور سخنانم درخصوص دانشگاه و تمدن اسلامی است. سوال اصلی که از این عنوان استخراج میشود و من باید به آن پاسخ دهم، نسبت میان دانشگاه و تمدن نوین اسلامی و اینکه این نسبت را چگونه میتوان بین دانشگاه و تمدن نوین اسلامی دید، خواهد بود. این که چه نسبتی بین دانشگاه و تمدن و چه نسبتی بین دانشگاه و تمدن نوین اسلامی وجود دارد؟ میخواهم این سوال که چرا بین دانشگاه و تمدن نوین اسلامی نسبت وجود دارد و چرایی و چگونگی نسبت برقرارشده بین دانشگاه و تمدن نوین اسلامی را به بحث بگذاریم. به عبارت دیگر سخن اصلی ما در بحث چرایی و چگونگی دانشگاه و تمدن نوین اسلامی است. برای پاسخ گفتن به این سوال اصلی لازم است که در بخشهای مختلف گریزی بزنیم به این سوال که اساسا تمدن و دانشگاه چیست و کجای تمدن به دانشگاه ختم میشود؟ در بحث چرایی نسبت بین دانشگاه و تمدن نوین اسلامی از دو منظر میتوان پاسخ داد. اول چرایی نظری دانشگاه و تمدن و دوم چرایی جامع شناختی که ذیل هر کدام دو بحث را ارائه میکنم.
به لحاظ چرایی نظری این عبارت از رهبر معظم انقلاب را مبنا قرار دادم که در واقع بهعنوان یکی از رهبران دوگانه امامین انقلاب هستند. ایشان در فرمایشات خود آرمان بزرگ انقلاب اسلامی را ایجاد تمدن نوین اسلامی ذکر میکنند. همین مفهوم از بیانات امام هم برداشت شد.
در فرمایشات مقاممعظمرهبری بهصورت صریح در بیانیه گام دوم داریم که فرمودند عزیزان از انقلاب خود حراست و آن را هر چه بیشتر به آرمان بزرگش که ایجاد تمدن نوین اسلامی و آمادگی برای طلوع خورشید ولایت عظمی است نزدیک کنید. وقتی چنین آرمانی برای انقلاب اسلامی یا کشور طراحی میشود، بنیاد یا شالوده نظری پشتیبان نسبت بین دانشگاه و تمدن نوین اسلامی قرار میگیرد. باور به چنین امر و راهبردی لوازمی دارد. این لوازم را میتوان در دو دسته ساختاری و محتوایی دستهبندی کرد. از جمله لوازم ساختاری باور به ایجاد یک تمدن جدید مبتنیبر اسلام این است که ساختارهای نظام سیاسی هم جلوهها و جنبههای تمدنسازی به خودشان بگیرند. در واقع ساختارهای تعریفشده ذیل آن آرمان باید بتوانند به جنبههای آن جامعه عمل بپوشانند و در همان مسیر قدم بردارند. با چنین اعتقادی لاجرم به ساختارهای تمدنسازی میرسیم که یکی از آنها میتواند دانشگاه باشد. هر آنچه که به لحاظ محتوا میتوانیم از آن یاد کنیم مثل فلسفه، هنر، ادبیات و دین باید نقش تمدنسازی به خود بگیرد. بخشی از این محتوا هم علم تمدنساز است. وقتی از جایگاه علم صحبت میکنیم بخش اعظمی از آن را باید در دانشگاه پیدا کرد. بنابراین چه به لحاظ ساختاری و چه به لحاظ محتوایی هر دو راه ما را به تقاطعی به نام دانشگاه و تمدن میرساند.
حالا این تمدن چه تمدن نوین اسلامی باشد و چه تمدن نوین چینی و چه تمدن نوین هندی باشد، بههرحال تمدناندیشی در هر جامعهای، آن جامعهای را لاجرم به لحاظ ساختاری و محتوایی به دانشگاه و نسبتی که دانشگاه با تمدنسازی برقرار میکند میرساند.
تلاش میکنم به قسمت اول سوال اصلی خودم که عبارت بود از اینکه چه نسبتی میان دانشگاه و تمدن نوین اسلامی وجود دارد پاسخ دهم. دو چرایی جامعهشناختی را میتوان در این زمینه بیان کرد. یکی از این چراییها تمدنشناختی است، تمدن مفهومی فراخ با ظرفیت بالا و تمدن بسیج کنندهای گسترده است. واژه تمدن این مفهوم را میرساند ولی این مفهوم، برای ایرانیان یک مفهوم تازه، تازهوارد و تاسیسی نیست. به لحاظ جامعهشناختی، تمدن در زعم، نظر، تاریخ، گمان و ذهنیت ایرانیها یک مفهوم دیرآشنا در فرهنگ ایرانی است. تاریخ این را کاملا نشان میدهد که حداقل دو دوره تمدنی شکوفا در تاریخ ایران وجود دارد. یکی تمدن ایران باستان و دیگری تمدن دوره اسلامی؛ در هر دو ایرانیان نقش جدی داشتند و متفاوت از کشورهایی کوچکی است که بخواهند تازه به تمدناندیشی فکر کنند. بهاصطلاح عامیانه ایرانیان دو بار این کار را کردهاند. در نتیجه استعداد و انگیزه ایرانیان برای انجام سهباره این مهم، این تجربه گرانسنگ، باشکوه و غرورآفرین موجود است. نیاز زیادی به زمینهسازی نیست که مثلا بگوییم برای تمدن نوین اسلامی قرار است چه اتفاقی بیفتد. مراودات و بناهای گذشته این ذهنیت تمدنی را کاملا در ایرانیها ایجاد کرده و وجود دارد. بنابراین این مفهوم توان و ظرفیت بالای بسیجکنندگی در میان ایرانیان دارد. در بحث آرمانگذاری و هدایت جامعه مهم این است که بتوان مفهومسازی کرد و از مفاهیمی استفاده کرد که قدرت و ظرفیت لازم را داشته باشد.
ادوارد براون بیان میکند که «ایرانیان به تفکرات فلسفی، عشق و علاقه خاصی دارند و این خود از اوصاف ممیزه آنهاست و ما میدانیم ملت ایران بیش از هر ملت دیگری در دنیا روسای بزرگ فرق و مسالک بدعتگذار را به وجود آورده است.» فارغ از برداشت منفی که ممکن است از جمله انتهایی شود این جمله حکایت از ذهن پیچیده فلسفی مبدع، در مفهوم ایجاد شعبههای متفاوت از یک اصل دارد که لازمه ذهن فعالی است که ادوارد در قضاوت در مورد ایرانیان بیان میکند.
هگل میگوید: «تاریخ با امپراتوری ایران آغاز میشود. تمدنهای چین و هند بهرغم همه شکوه و عظمت ذاتا ایستا بودند و باید خارج از تاریخ محسوب شوند. ایران نخستین قوم تاریخی است.» این موارد را ذیل چرایی نسبت بین دانشگاه و تمدن نوین اسلامی بیان میکنم. همچنین در چرایی جامعهشناختی آن بیان میکنم که ایرانیان دارای سابقه حداقل دوباره را دارند که این راه را رفته، آزموده و تجربه کردند و بهلحاظ جامعهشناختی طرح این مساله در ایران یک طرح عبث و بیراه رفتن نیست. البته این نیاز به آزمون دارد؛ شاید یکی از عللی که غرب انقلاب اسلامی ایران را جدی میگیرد و مخالفت و یا زاویهدار بودن آنها به این دلیل است که صحبت از یک ملت ریشهدار است که اگر بتواند این تمدن جدیدی را بسازد، یک رقیب جدی برای تمدن غرب خواهد بود.
از لحاظ جامعهشناختی باید گفت انقلاب اسلامی ایران، اساسا یک انقلاب تمدنساز است. یکی از علل لزوم تمدن در انقلاب اسلامی این است که در میان انقلابهای بزرگ، تنها انقلابی که از یک جهتی خلاف مسیر انقلابهای بزرگ حرکت کرده انقلاب اسلامی ایران است. یعنی اگر دایره انقلابهای بزرگ را به انقلاب چین، فرانسه، روسیه و کوبا درنظر بگیریم و بعد انقلاب اسلامی ایران را درنظر بگیریم، یکی از وجه تمایزات انقلاب ایران با آنها این است که آن انقلابها، بخشی از دنیای مدرن هستند، یعنی بخشی از دنیای سکولار هستند، بخشی از دنیایی هستند که در آن انقلابها آمدند تا دین را از عرصه اجتماعی و سیاسی پس بزنند. در سوریه و فرانسه نیز اینگونه بود. انقلاب اسلامی ایران دینجدا و دینزدا از جامعه نبود، بلکه مبتنیبر دین بود. لذا در برنامه عمل خود با تمدن مسلط غربی که الان 4 الی 5 قرن است بر دنیا مسلط است زاویه پیدا میکند. از این جهت زاویه پیدا میکند که آنها اساسا جدایی دین از اجتماع و سیاست را مطالبه میکنند و انقلاب اسلامی ایران این موضوع را بنیاد کار خود قرار داده است. این بنیاد قرار دادن در ادامه مسیر با این تمدن مسلط ایجاد زاویه میکند و این تمدن مسلط برای حفظ و تداوم تسلط خود باید مانع از آن شود که انقلاب اسلامی ایران آنچه در ذهن دارد بتواند پیاده کند. برعکس آن انقلاب اسلامی برای اینکه بتواند از ابعاد سلطه متفاوت غرب و تمدن مسلط غربی رهایی پیدا کند مجبور است که چیزی به اندازه آنچه آنها ایجاد کردند، ایجاد کند تا بتواند بماند. بهعبارتی بحث حیات و ممات برای انقلاب اسلامی دارد. انقلاب اسلامی ایران تاس ننداخته که 6 آمده و بعد بگوید تمدنسازی میکنم! بلکه آن را یک ضرورت راهبردی میداند. به تعبیری انقلاب اسلامی یا تمدن میسازد و میماند یا زیر فشارهای متعدد و چندگانه ذهنی و عملی تمدن غرب از پا درمیآید.
بحث تمدن یک انتخاب نیست، بلکه یک ضرورت راهبردی است بهدلیل وجهتمایزی که انقلاب اسلامی ایران دارد. مگر اینکه بگوییم که انقلاب اسلامی خواهد از خود تهی شود و با تمدن غرب کنار میآید و بخشی از تمدن غرب میشود. ولی آن محتوایی وجود دارد که آن محتوا به او چنین اجازهای را نمیدهد. انقلاب اسلامی ایران را گریزی از تمدنسازی نیست و بهلحاظ جامعهشناختی پاسخی به آن چرایی داده میشود که چرا نسبت دانشگاه و تمدن نوین اسلامی وجود دارد؟ بهدلیل اینکه انقلاب اسلامی ایران رفتن بهسمت تمدن نوین اسلامی را ایجاب میکند و اگر در هرعصری ایجاد تمدن بدوندانشگاه و بدونعلم شدنی بوده است در دنیای معاصر ما این موضوع شدنی نیست.
اما درمورد «چگونگی» نیز باید سراغ تعریف تمدن و اینکه تمدن چگونه به دانشگاه ختم میشود و تعریف اینکه دانشگاه چطور به تمدن ختم میشود برویم. در تعریف تمدن، فرهنگ عمید اینگونه بیان میکند: «همکاری مردم با یکدیگر در امور زندگانی و فراهم ساختن کمکاری مردم با یکدیگر در امور زندگانی و فراهم ساختن اسباب ترقی و آسایش خود.» فرهنگ روبرت که یک فرهنگ فرانسوی است، میگوید: «گذر از یک زندگی جمعی عادی و معمولی به یک شرایط اجتماعی رشد و توسعهیافته در زمینههای مختلف اخلاقی، ذهنی، هنری فنی و... .» روبرت بزرگ میگوید: «ویژگی مشترک جوامع بزرگ، گسترده و رشدیافته، مجموعه پدیدههای اجتماعی یک جامعه بزرگ رشدیافته و مترقی، پدیدههایی نظیر پدیده دینی، اخلاقی، فرهنگی، فنی و زیباییشناسی و... .»
جمعبندی این مباحث را باید اینگونه که تمدن بهنوعی در وجود خود مساوی است با پیشرفت، رشد، ترقی و توسعه و رفاه و آسایش. در هرسه تعریفی که از سه فرهنگ متفاوت بیان کردیم. جوهره تمدن این است که هرآنچه انسان را از یک زندگی اجتماعی ساده و طبیعی بهسمت یک زندگی اجتماعی پیچیده، متصرفشده، رشدیافته، ترقیکرده، پیشرفته و بهرهمند از رفاه و آسایش سوق میدهد. یعنی یک زندگی اجتماعی ساختهشده در تمام ابعاد آن اعم از دینی اخلاقی، معرفتی، دینی، زیباییشناختی هنری.
لذا با این تعریف، تمدن یک چندضلعی همگن و منسجمی و یک نظام معنایی واحدی است که اجزای آن را قانون، سیاست و ادبیات، معرفت، فن، هنر، زیباشناسی، دین و اخلاق و علم شکل میدهد. بهعبارت دیگر در تمدن ما با انباشت علم و دانش و تبدیل آنها به فن مواجه هستیم. یعنی درخدمت زندگی مردم قرار گرفتن فن و فناوری. بهعبارتی یکی از اضلاع جدی این چندضلعی تمدن، «علم» میشود.
در تعریف دانشگاه، باید گفت دانشگاه محل دانش و علم است و در جایی دیگر موسسه برای آموزش عالی و تحصیلات تکمیلی است. لذا دانشگاه یکی از کانونهای اصلی علم و دانش است که وظیفه آن بسط و گسترش آموزش علم و دانش است. لذا دانشگاه بهصورت طبیعی به بحث علم میرسد و به این ترتیب از دوجهت، تمدن و دانشگاه بههم میرسند. علم یکی از اضلاع تمدن شده و دانشگاه هم بهدلیل اینکه «گاه» دانش است به بحث تمدن میرسد. از جهت دیگری نیز دانشگاه به تمدن میرسد و آن این است که اضلاع دیگر دانشگاه که شامل فلسفه، هنر، اخلاق، زیباشناسی، معنویت و... بود، همه دوباره رشتههای مختلفی هستند که در دانشگاه به آن پرداخته میشود. یعنی از جهتی علاوهبر علم همه ابعاد دیگری که تمدن نیاز دارد نیز پشتیبانی دانشگاه را لازم دارد و در دانشگاه موضوع بحث و سخن است. از این جهت نیز هردو بههم میرسند، زیرا دانشگاه بهصورت مستقیم و غیرمستقیم بر فن، سیاست، هنر، ادبیات و... تاثیرگذار است.