تاریخ : Thu 09 Feb 2023 - 00:00
کد خبر : 77826
سرویس خبری : ایده حکمرانی

ناکام در فهم  منطق اجتماعی ایران

درآمدی بر نظرگاه مقصود فراستخواه در تحلیل حوادث ۱۴۰۱

ناکام در فهم منطق اجتماعی ایران

چندی بود که در گیرودار گرفتاری‌های اقتصادی جامعه ایرانی، صدای اقتصاد‌دانان بیش از هر متفکر دیگری در گوش مردم طنین می‌انداخت.

علی عسگری، خبرنگار:چندی بود که در گیرودار گرفتاری‌های اقتصادی جامعه ایرانی، صدای اقتصاد‌دانان بیش از هر متفکر دیگری در گوش مردم طنین می‌انداخت. التهابات ۱۴۰۱ برای کسی نفعی نداشت، اما بازار تحلیل‌های جامعه‌شناختی را بسیار داغ کرد. شاید کمتر جامعه‌شناسی را بتوان یافت که درخصوص این حوادث پس از مرگ مهسا امینی اظهارنظر نکرده باشد. حتی جامعه‌شناسانی که رسانه را وداع گفته بودند، باز تلاش کردند در این وانفسای حوادث اخیر طرحی ارائه کرده و خودی بنمایانند. در این میان اما بسیاری تلاش کردند تا روایت‌های منسوخ و پوسیده‌شده از جامعه ایرانی که بیش از چهار دهه از عمر طرح آنان می‌گذرد را طرح کنند. در ادامه تلاش داریم تا نگاهی به اختصار به ایده‌های مقصود فراستخواه، جامعه‌شناس پرکار روز‌های اخیر در تحلیل التهابات ۱۴۰۱بیندازیم. 

 ایران، جامعه هر آن چیز بدی که وجود دارد!
فراستخواه از آن دست متفکرانی است که فراوان به جامعه ایرانی در آثار خود توجه داشته است. دو کتاب «ما ایرانیان» و «مساله ایران» تنها بخشی از آثار و تولیدات وی درخصوص جامعه ایرانی است. مطالعه و درک این کتاب‌ها که هر یک از زاویه متفاوتی به جامعه ایرانی نگریسته، از جهاتی می‌تواند به درک تصویری که فراستخواه از جامعه پس از فوت مهسا امینی ارائه می‌کند کمک نماید. از همین رو در ادامه مختصری از محتوای این آثار را توضیح می‌دهیم. فراستخواه در کتاب «ما ایرانیان» نیم‌نگاهی به مقوله خلق‌وخوی ایرانیان و درواقع ژانر خلقیات ایرانیان دارد. وی در این اثر تلاش دارد تا با نگاهی جامع، نقش جغرافیای سیاسی، ساختار‌های فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، حوادث و... را بر خلق‌وخوی ایرانیان بررسی کند. البته وی در این مباحث بیشتر رویکرد آسیب‌شناسانه داشته و خلقیات منفی ایرانیان را بررسی می‌کند. برای مثال وی ساختار سیاسی کشور را که عرصه جنگ میان نخبگان(شاهان و...) بوده و با آمد و شد آنان پیگیری می‌شده عامل شکل‌گیری توده منفعل و درنتیجه ساختار پدرسالاری در کشور معرفی می‌کند. یا در بررسی دیگر خصوصیاتی همچون نیرنگ، تلون، پنهان‌کاری، ملاحظه‌کاری، فرصت‌طلبی، سعایت و... را رفتار‌های آموخته متناسب با منطق زیست و سازگاری ما ایرانیان معرفی می‌کند. به عبارت دیگر گویی ایرانیان فهمیده‌اند برای زنده ماندن در این جغرافیای پرآشوب باید رسم نیرنگ بیاموزند و شیوه پنهان‌کاری بدانند!
وی در همین کتاب، در شرح وضعیت معاصر جامعه ایرانی، توسعه نفتی، نامتوازن و آمرانه را سبب شکل‌گیری خصیصه‌های نامناسبی مانند حس نابرابری و وابستگی می‌داند. 
گذشته از این اثر وی در کتاب دیگر خود یعنی «مساله ایران» به ماجرای روح سرگردان تحول خواهی ایرانی پرداخته که نزدیک به دو قرن مدام اعتراضات مختلفی را از مشروطه، تا انقلاب اسلامی و سپس حوادث پساانقلاب اسلامی را رقم زده است، اما از آنجا که جامعه ایران در رسیدن به هدف خود موفق نبوده، احساس فقدان در ناخودآگاه وی رسوخ یافته و بر روح و روان او فشار می‌آورد. درنتیجه حس نابرابری، فقدان آزادی و... لحظه‌به‌لحظه با او بوده و ما شاهد یک ترومای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی هستیم. از نظر فراستخواه در چنین شرایطی جامعه احساس عقب‌ماندگی در شرایط جهانی شدن می‌کند. 
همچنین خط تحلیلی دیگر وی در این اثر، پیرامون اشکالات ساختاری و گسست میان دولت و ملت است. وی در جهت توضیح علت فضای به‌وجودآمده معتقد است شاکله ساختاری و نهاد‌های حاکمیتی با محتوای اجتماعی در تضاد است و علت اصلی در این تضاد را خلط دین و دولت عنوان می‌کند. وی معتقد است دین هم جزء محتوای اجتماعی محسوب می‌شود و هرکسی می‌تواند دینی اتخاذ کند اما اگر همین دین لباس ایدئولوژی بر تن کند و سودای تفوق بر جامعه در سر بپروراند همین وضعیتی به وجود خواهد آمد که الان شاهد آن هستیم، وی بیان می‌دارد چون سنت‌های دینی ایدئولوژی شده و در خدمت دولت‌ها درآمده لذا ساختارهایی که برآمده ایدئولوژی باشد با محتوای اجتماعی و بطن جامعه به تضاد می‌خورد و مساله‌ها روی هم انباشته می‌شود و باعث فرسایش سرمایه‌های انسانی می‌شود. در چنین فضایی است که فرصت‌هایی مانند سرمایه انسانی تبدیل به بحران‌ها و تکانه‌هایی برای دولت و کشور خواهد شد. این طرح بحث فراستخواه که در کتاب مساله ایران طرح می‌شود، عینا در تحلیل حوادث سال ۱۳۹۸ به کار گرفته شده و چنین عنوان می‌شود که اگر قرائت‌هایی از دین منجر به خشونت شود، لازم است تا رها و مطرود گذاشته شود. شاید این بخش از کتاب مساله ایران که در پشت جلد این اثر نیز درج شده، بهترین بخش برای معرفی کل ایده این کتاب باشد:
«انواع شکاف‌های نسلی، جنسیتی، شکاف سنت و تجدد، شکاف مرکز و پیرامون، فساد نهادینه‌شده، بحران‌های زیست‌بومی، شدت و ضعف قطبی‌شده سیاسی و اجتماعی و نابرابری‌های مزمن اقتصادی، همه مانع همبستگی اخلاقی و توسعه و پایداری است. صفات جمعیتی و محتوای جامعه ما به کلی دگرگون شده است، اما شکل اداره‌اش قدیمی است. محتوای زندگی شهری با ساختار‌های روستایی و سنتی اداره می‌شود. نتیجه‌اش تبدیل یک ملت به روحی سرگردان است. مردمی که میل به موفقیت دارند، موفق نمی‌شوند. امیدشان در نومیدی است. همه اینها نشان می‌دهند که در بحران زندگی می‌کنیم.»
اینها گزارش مختصری از چیزی بود که فراستخواه در این دو اثر خود درمورد آن بحث کرده است. اما درخصوص حوادث اخیر نیز فراستخواه همین خط تحلیلی را فعال کرده است. وی در محافل رسانه‌ای و دانشگاه‌های بسیاری ارائه بحث داشته اما به نظر گفتار مفصل وی در مصاحبه تصویری با رسانه اکوایران بیش از باقی گفتار‌ها مبین طرح وی درخصوص التهابات اخیر است، لذا در ادامه گزارشی از همین گفت‌وگو را ارائه خواهیم کرد. 
فراستخواه در این گفت‌وگو چند خط تحلیلی جدی را دارد. نخست برهم نشست تمام بحران‌ها و مسائل گذشته که موجب ایجاد یک ترومای فرهنگی شده و این تروما در اثر یک اتفاق و یک لحظه که وی از آن با عنوان لحظه مهسایی یاد می‌کند، بیرون می‌ریزد. اما خط تحلیلی دوم مقوله انسداد در ساختار‌های رسمی و طرح توسعه جمهوری اسلامی است که در تضاد با زندگی قرار داد. وی بر آن است که جمهوری اسلامی در طرح خویش از رابطه دین و سیاست، حکمرانی و توسعه، موجبات گسست در جامعه ایرانی را فراهم کرده و به‌نوعی این جنبش اخیر، صدای تمام دیگری‌شده‌های چهار دهه اخیر است. کوتاه سخن وی در این زمینه آن است که گفتمان دین سیاسی امروزه دیگر یک گفتمان فراگیر در این کشور نیست، سیاست به‌واسطه دخالت مداوم خود در همه چیز امکان زندگی را از مردم سلب کرده، مردم باید برای زندگی خود هر لحظه بجنگند! لذا تنها راه‌حل ممکن به رسمیت شناختن تمام تکثر‌های هویتی در جامعه غیر یک دست متلون و دین‌زدایی از عرصه سیاست است، چیزی که فراستخواه با عنوان دین ایدئولوژیک به آن حمله می‌کند. از نظر فراستخواه این دین ایدئولوژیک هم موقعیت ایران در عرصه بین‌الملل را تخریب ساخته و هم امکان زندگی از مردم را گرفته است. لذا پویایی مردمی و فرهنگ متکثر مردم با ساختار‌های حاکمیتی سر چالش و تضاد دارد. 
پیش از ورود به نقد و بررسی این دیدگاه ذکر این نکته لازم است که در واقع فراستخواه هیچ نکته جدیدی درخصوص التهابات اخیر بیان نکرده است، بلکه وی تنها تلاشی کرده است برای زنده کردن صورت‌بندی‌های پوسیده با تنفس مصنوعی و پوشاندن لباس جدید به تن مباحث قدیمی، از همین رو اگر شما هم دو اثر «ما ایرانیان» و «مساله ایران» وی را به‌خوبی مطالعه کنید مهسا امینی و این حادثه، یا به عبارت خود فراستخواه، لحظه مهسایی هیچ موضوعیتی ندارد، بلکه اگر روزی روزگاری زید یا عمرو که مثلا کارگر هم هستند فوت کنند شما می‌توانید از ترومای فرهنگی و برهم نشست مشکلات در لحظه زید یا عمرو مطالبی را ارائه کنید. 

 از اساس این سخنان را زیاد جدی نگیرید
پیش از ورود به شاکله اصلی انتقاداتی که به صورت‌بندی‌های مقصود فراستخواه وارد است لازم است تا سه نکته را تحت عنوان «جدی نگیرید» به سه مخاطب مختلف بگوییم:
نخست نسبت به خوانندگان طرح فراستخواه باید بگوییم که عبارات دکتر فراستخواه درخصوص ترومای فرهنگی، برهم نشست مشکلات و... را زیاد جدی نگیرید. به‌طور معمول اگر کسی هر از چند سالی عبارتی را با وصف‌هایی همچون بسیار مهم، خیلی خطرناک و... یاد کند توجه انسان به موضوع جلب خواهد شد که شاید نکته مهمی در این مطلب نهفته است، اما اگر شخصی همواره با عبارات بسیاری کلام خود را می‌آراید تا بلکه به جذابیت آن افزون کند و توجه خواننده را جلب کند، نباید خیلی این اوصاف را جدی گرفت. فراستخواه سال‌هاست که با عبارت ترومای فرهنگی و اجتماعی برهم نشست مشکلات و ده‌ها عبارت مشابه هر حادثه‌ای را تحلیل می‌کند. وی نه‌فقط حوادث را بلکه از اساس کل تاریخ ایران را با همین عبارات توضیح می‌دهد. لذا هرچند اگر بر آن باور هستید که این سبک از صورت‌بندی‌ها درست است اما لطفا عباراتی که برای جذاب‌تر کردن و مهم‌تر کردن مطلب عنوان می‌شود را زیاد جدی نگیرید. 
اما جدی نگیرید دوم را باید خطاب به خود دکتر فراستخواه بگوییم. لطفا شرق‌شناسی را زیاد جدی نگیرید. ایده شرق‌شناسی از اساس در راستای طرح توسعه و به دنبال پروژه استعمار نوین مجدد زنده و به‌طور گسترده توسط غرب به کار گرفته شد. آمریکا که برای تعریف تاریخ تجدد به‌عنوان تاریخ جهانی، نیازمند تهی کردن کشور‌های جهان سوم از فرهنگ و هویت آنان بود تلاش وافری را برای گسترش ادبیات شرق‌شناسی به کار گرفت، ادبیاتی که به‌واسطه آن مجموعه‌ای از اوصاف نامناسب به جوامع شرقی و جهان سومی نسبت داده می‌شد. این ادبیات در زمانه خود کارکرد خاصی داشت و آن هم زمینه‌سازی برای پیاده ساختن طرح‌های توسعه بود. شرق‌شناسی معلم راه پیشرفت نبود بلکه داعی راه وابستگی بود، کما اینکه استعمار هم هیچ‌گاه بر خلاف نام خود منادی عمران نشد. اکنون دیگر سیاست تشویش‌نمایی جامعه به‌منظور القاء سیاست‌های توسعه قدری در عرصه جهانی نیز منسوخ شده است، لذا به دکتر فراستخواه نیز توصیه می‌کنیم قدری این ادبیات وهن‌آمیز نسبت به جامعه را کنار نهاده و تلاش کند تا فهمی صحیح از جامعه ایرانی ارائه کند. 
اما جدی نگیرید سوم را باید خطاب به جمهوری اسلامی بیان داشت و آن هم عبارت است از آنکه لطفا جامعه‌شناسی را زیاد جدی نگیرید. متاسفانه در کشور ما جامعه‌شناسی مسئولیت‌ناپذیر‌ترین دانش علوم انسانی شده است. به‌عبارت دیگر جامعه‌شناسان هر چقدر که می‌خواهند می‌توانند جمهوری اسلامی را برای طرح توسعه آن ملامت کنند، اما آیا واقعا جای این پرسش خالی نیست که جمهوری اسلامی طرح توسعه را از کجا آورد؟ آیا از اساس در طرح اسلام سیاسی که امام خمینی(ره) در سال ۱۳۵۷ ارائه کرد، طرح نوسازی و توسعه نهفته بود، یا آنکه این طرح‌ها که در دوران بازسازی، یکی پس از دیگری از سوی علوم انسانی و نهاد‌های به‌ظاهر بین‌المللی عرضه می‌شدند عامل وضعیت موجود هستند؟ مگر نه آنکه بسیاری از منتقدان طرح توسعه در همان برهه فریاد زدند که اگر باد توسعه می‌کارید، آماده باشید که طوفان‌های اجتماعی آن را نیز درو کنید؟ پس چرا اکنون علوم انسانی و خصوصا جامعه‌شناسی توهم شناخت برداشته و فراموش کرده که زمانی در ساخت وضع امروز جامعه موثر بوده است؟ طبیعتا چنین دانش مسئولیت‌ناپذیری را نباید زیاد جدی گرفت. 
به‌تعبیر دکتر داوری‌اردکانی «روشنفکری جهان توسعه‌نیافته به‌جای آنکه به اکنون خود بیندیشد و ببیند دارایی و اندوخته‌اش چیست و چه باید بکند و به کجا می‌رود حساب حکومت را از خود جدا می‌داند و می‌گوید ما مسئول کار حکومت نیستیم. اگر حکومت بد است ما خوبیم و اگر در آن سو همه تحکم و خشونت و استبداد است ما اهل آزادی و مهر و قبول تفاوت‌ها هستیم. این داعیه را اگر نشانه غفلت ندانیم آن را گشاینده هیچ گرهی نمی‌توان دانست.»1
این سخن به‌معنای قرار دادن مصونیت برای جمهوری اسلامی نیست، بلکه این سخن به این معناست که امروز هر آنچه هست، چه کسانی که قائل تمدن نوین اسلامی بودند، شعار علم دینی و... سر می‌داند یا چه کسانی که مروج علوم انسانی رایج بودند و طرح توسعه را پیگیری می‌کردند، همه به یک اندازه تاثیر‌گذار هستند، لذا فرار از مسئولیت و شانه خالی کردن از نتیجه تصمیمات و نسبت دادن تمام مشکلات به رقیب بی‌انصافی است. مجدد به تعبیر دکتر داوری‌اردکانی در مقاله «ایران، مسائل و مشکلاتش» باید تمام جریان‌های دلسوز ایران به جای نسبت دادن تمام مشکلات به جریان رقیب، در راهی تامل کنند که خود پیشنهاد کرده‌اند. 

 روشنفکری و درد مضمن فقدان پایگاه
برای تکمیل بحث لازم است در ادامه نکات دیگری را پیرامون طرح نظری دکتر فراستخواه طرح کنیم؛ نخست آنکه رد این نظریات به‌معنای آن نیست که معتقد شویم جامعه ایرانی فاقد هرگونه مشکلی بوده و اوضاع به کلی خوب است، یا رد شرق‌شناسی به معنای تملق گویی‌های بی‌مزه رسانه‌ای نسبت به مردم ایران نیست، بلکه اصل سخن در نحوه معنادار کردن حوادث است. توضیح این حوادث در قالب بحران‌های هویتی، تکثر جامعه، دیگری‌شده‌ها و... درحقیقت روایت حال‌حاضر خود جریان‌های روشنفکری ماست و نه توصیف جامعه ایرانی. به‌عبارت دیگر این جامعه که در سال ۱۳۵۷، به‌دنبال آن بود که تحول عمیقی را در همه عرصه‌ها رقم بزند، حاصل این تحول هرچه بود به مذاق روشنفکری خوش نمی‌آمد، لذا آنها خود را بیگانه با چیزی می‌دیدند که از باطن فطرت دیندار مردم در سال ۱۳۵۷ عرضه شد، از همین رو اگر سخن از دیگری‌شده‌ها می‌کنند، درحقیقت این خود هستند که در جامعه، دیگری شده‌اند و اگر سخن از تکثر هویتی می‌زنند، این خود هستند که هویتی متمایز با جامعه به‌دست آورده‌اند و اگر سخن از بحران می‌کنند، روایت بحرانی را می‌کنند که در انزوای از عموم جامعه به آن دچار شده‌اند، از همین رو برای تایید سخن خود به‌ناچار سر حقیقت را بریده و بسیاری از حماسه‌های جاوید این مردم را نادیده می‌انگارند. تنها و از باب نمونه یک مثال خواهیم زد تا محتوای بحث قدری روشن‌تر شود. در همین چند هفته گذشته بود که در سالگرد شهادت سردار ملی ایران شهید سلیمانی، به مدت چند روز گروه‌های مختلفی از سراسر کشور به کرمان رفته و شب را درکنار مزار این شهید سپری می‌کردند. مشاهده آن شور و هیاهو و نشاط چندصد هزار نفری آن هم در نیمه‌های شب و سرمای زمستان چه پیامی برای جامعه دارد؟ آیا اگر یک درصد از آن اتفاق بر سر مزار شخصی که نزدیک‌تر به جریان روشنفکری بود، رخ می‌داد شاهد هزاران تحلیل و بیانیه و همایش برای آن نبودیم؟ چرا جامعه‌شناسی به‌سادگی تمام از کنار این حوادث می‌گذرد؟ آیا واقعا آن افراد مردم ایران نیستند، البته و قطعا که همه اشخاص چه کسانی که در مراسم سالگرد سردار شهید شرکت کرده و چه در خیابان‌ها شعار سر می‌داند، مردم این سرزمین هستند، اما جای توجه دارد که ما تصویر جزء را می‌خواهیم به کل نسبت دهیم. 
در تکمیل مبحث بی‌پایگاهی روشنفکری باید گفت که از اساس کسانی که طرح توسعه و تجدد را در سر می‌پروراندند (به‌اصطلاح روشنفکران) ریشه در قدرت و دولت داشتند؛ نخستین روشنفکران در کشور ما شاهزاده‌های قجری بودند که به‌عنوان سفیر و وزیر به اروپا سفر کرده و دل‌ودین به جمال و جلال غربیان باختند. با وقوع مشروطه نیز مجدد روشنفکری در قدرت رخنه کرده و در شکل‌دهی به استبداد سیاه رضاشاه سنگ‌تمام گذاشتند. در فضای دهه‌های 20 و 30 نیز که روشنفکر اصطلاحا به جریان‌های چپ و کمونیست اطلاق می‌شد، اما باز روشنفکران جناح راست و به‌اصطلاح ملی‌گرا‌ها و لیبرال‌ها، حضور پررنگی در درباره پهلوی داشتند. تز اصلی روشنفکری در این برهه برای متجدد ساختن ایران، تجدد از بالا به پایین بود. ایده آنان برای این موضوع ایجاد دولت ملی مدرن و به‌واسطه آن متجدد ساختن فرهنگ مردم کشور است. در این برهه از اساس نه روشنفکری وقعی به مردم نهاده و نه مردم به روشنفکری توجهی داشتند. با وقوع انقلاب اسلامی بود که مردم مشخص کردند اسلام باید ساختار رسمی قدرت را تشکیل دهد، در چنین فضایی روشنفکری که تا پیش از آن فاقد پایگاه اجتماعی بود، پایگاه خود در قدرت رسمی را نیز از دست داد و دچار بحران مضمن فقدان پایگاه شد. از همین رو یا عمدتا در خارج کشور پناهنده شده و فعالیت کردند یا آنها که در داخل ماندند از آنجا که نتوانستند پایگاه محکمی در حکومت برای خود دست و پا کنند، به‌ناچار تلاش کردند پایگاه اجتماعی خود را ترمیم سازند. گفتن این سخنان که «مردم ایران مدرن، جهانی، متکثر، طالب زندگی و... شده‌اند اما دولت با ساختار‌های دینی به انسداد رسیده، خود مانع زندگی و پیشرفت آنان شده» از سوی جریان‌هایی که تا دیروز طرح تجدد آمرانه را پیش می‌بردند، جز تقلایی برای ساخت پایگاهی در میان مردم نیست، اما غافل از آنکه روشنفکری همان‌گونه که در فهم مناسبات قدرت ناکام بود، در فهم منطق اجتماعی مردم مسلمان ایران نیز ناکام‌تر است. 
جمع‌بندی سخن آنکه این صورت‌بندی‌ها از وضع فعلی و گذشته جامعه ایرانی، بیشتر تقلای ساخت آینده است تا توصیف وضع موجود، روشنفکری از تکثر هویتی و بحران هویتی و ده‌ها مساله دیگر سخن می‌گوید تا عرصه را برای خود فراخ کند، نه آنکه عرصه را توصیف کند، از همین رو روایت‌سازی‌های جعلی از جامعه بازار داغی پیدا می‌کنند. 

 پی نوشت:
1- داوری‌اردکانی، رضا: شرق‌شناسی و گسست تاریخی، ص ۱۴