تاریخ : Thu 02 Feb 2023 - 09:29
کد خبر : 77659
سرویس خبری : فرهنگ و هنر


بی طرف نبودی استاد

علی صولتی خبرنگار؛  «استاد»؛ برای آنهایی که پیش از تماشای فیلم هیچ‌گونه ذهنیتی از موضوع و سوژه فیلم ندارند، احتمالا چنین نامی یادآور جایگاهی محترم در سلسله مراتب آکادمیک است اما اگر موضوع از ابتدا به گوشتان خورده باشد، خواهید دانست که در اینجا نام استاد قرار نیست تداعی‌کننده مفاهیم مثبت و حرفه‌ای شود. قصه چیست؟ در ساده‌ترین شکل، فیلم عماد حسینی روایتی است از مجموعه روایت‌های جریان می‌تو، روایتی که از ابتدا پیداست رسالتش بر نقد این جریان بوده و رویکردش مقابله با روایت‌نویسان اینستاگرامی است. سوال اینکه آیا فیلم در این رسالت خود موفق می‌شود؟ پاسخ به این سوال نیازمند مشاهده دقیق و کامل اثر است. از جهت فنی می‌دانیم که با سبک درام در فضای بسته مواجهیم و در چنین پارادایمی نمی‌توان انتظار چندانی از تاثیر شگرف تکنیک و عناصر فنی در خروجی نهایی داشت با‌این‌حال می‌دانیم که قوت فیلمنامه، دیالوگ‌نویسی و بازی‌هاست که فیلم را در آزمون مذکور برنده یا بازنده می‌‌کند. با توجه به توان و تجربه بازیگرانی مانند حسن معجونی و سجاد بابایی می‌توان گفت بیرون آمدن از بخش اعظم آزمون فنی فیلم کار چندان دشواری نیست بنابراین آنچه می‌بایست درباره استاد بازگو شود، ابتدا ناظر به محتوا و قصه است و پس از آن کمی متوجه موقعیت دوربین و دیالوگ‌ها. مخاطب به واسطه موقعیت دوربین پی‌رنگ‌هایی از آنچه که تاکنون در روایت‌های اینستاگرامی کمپین می‌تو دیده بود را در قاب‌های کارگردان می‌بیند. روایت با دانشجو، اپلای و اخذ توصیه‌نامه از استاد آغاز می‌شود. گلنوش، دخترک دانشجو برای اخذ توصیه‌نامه به دفتر شخصی ادریس، استاد معماری خود می‌رود، جایی که به گفته استاد اندرونی وی بوده و محل خلوت وی با خود. در این میان دانشجو متوجه می‌شود استاد بدون مقدمه و معاشرت قصد نوشتن توصیه‌نامه را نداشته و ناچار است برای رسیدن به هدف خود یعنی آن برگه معرفی، همه حرف‌ها و کنایه‌های استادش را تحمل کند. تا جایی که کار به ابراز علاقه استاد متاهل به شاگرد مجرد می‌کشد. ابراز علاقه‌ای که با واکنش منفی و عصبانیت دانشجو روبه‌رو شده و وی تصمیم به ترک محل می‌گیرد. داستان اما کجا شکل می‌گیرد و به اوج می‌رسد؟ آنجایی که چند روز پس از ماجرا سجاد بابایی در نقش علیرضا، نامزد دخترک دانشجو، به اندرونی استاد می‌رود تا به قولی حساب استاد را کف دستش بگذارد. اینجاست که بار دیگر با چاشنی همیشگی درام‌های اجتماعی سینمای ایران یعنی دروغ مواجه می‌شویم. چه کسی دارد دروغ می‌گوید؟ شاگرد یا استاد؟ علیرضا تحت‌تاثیر روایتی که از نامزد خود شنیده اصطلاحا رگ غیرتش باد کرده و می‌رود که شر به پا کند اما پس از اندکی درگیری با ادریس آهسته‌آهسته گوشش با روایت او نیز آشنا می‌شود. اینکه تعرضی در کار نبوده، گلنوش یک دروغگوی بزرگ است که حتی قضیه نامزدی خود را از استادش مخفی کرده و حالا هم متهم است به مخفی کردن روابط سابق خود در دانشگاه از علیرضا. قصه با همه ضعف و قوت‌هایش درنهایت علیرضا را به موقعیت اشباع شک و سردرگمی رسانده و ادامه داستان را روایت می‌کند، ابهامی که البته برای مخاطب وجود ندارد. یعنی شما به‌عنوان بیننده می‌دانید که واقعیت ماجرا چیست و تمامی جزئیات و جوانبش را دیده‌اید. چرا؟ ساده است، چون نویسنده می‌خواهد شما را در موقعیتی گیر بیندازد که به متعرض حق دهید، او را تطهیر کنید و در ادامه انگشت اتهام را به سوی شخصی که مورد تعرض واقع شده نشانه روید. به احتمال قوی کارکرد فیلم و نیت خالق اثر نیز همین است. نقد روایت‌ها و داستان‌سرایی‌های یک‌جانبه کمپین می‌تو. نقدی که در ظاهر بناست بدون جهت‌گیری، منصفانه و در بی‌طرفی کامل باشد اما حداقل باید گفت اگر مقصود کارگردان چنین بوده، در رسیدن به آن موفق نشده و مخاطب از ابتدا تا انتهای فیلم جهت‌گیری به نفع متعرض را احساس می‌کند.