آراز مطلبزاده خبرنگار؛ استاد فیلمی است رندانه که سوژهاش را از دل اتفاقات روز میگیرد اما درنهایت تکلیفش را با آن مشخص نمیکند. در یک کلام حدودوثغور مشخصی برای اتهامهایی از قبیل «تجاوز»، «تعرض» و «آزار جنسی» تعریف نمیکند. دیتاهایی را طرح و حدود یک ساعتونیم با آن ور میرود اما درنهایت به سرانجام مشخصی نمیرسد. آیا به «گلنوش» تجاوز شده است؟ دیتاهایی که نیمه اول فیلم به مخاطب داده میشود آزارجنسی و سوءاستفاده از موقعیت قدرت را تایید میکند اما تجاوز را نه. از طرف دیگر در پایان فیلم هم دختر سند معتبری برای این امر رو نمیکند! چراکه در وویس او صدایی از استاد شنیده نمیشود. پس انگیزه گلنوش از انتساب این اتهام چیست؟ انتقام گرفتن از استاد بابت عدم امضای توصیهنامه؟ پس چرا پس از امضای توصیهنامه باز بر موضع خود پافشاری میکند؟ مشخص نیست! آیا گلنوش تجربه مشابه از گذشته داشته که به این بهانه به دنبال تخلیه خشم خود است؟ مجددا مشخص نیست! نسبت فیلمساز با شخصیت استاد (حسن معجونی) چیست؟ از طرفی وی را شخصیتی متفرعن، هوسران و سوءاستفادهگر توصیف میکند اما از طرف دیگر با ترسیم سویههایی از حماقت و شیرینی درنهایت شخصیتی سمپاتیک خلق میکند! مضاف بر آن، آنچه که به مخاطب نشان داده میشود به معنای تجاوز نیست! فیلمساز درباره شخصیت علیرضا (سجاد بابایی) هم موضع مغشوشی دارد. این حجم از خشم، سبعیت و وحشیگری وی محصول چیست؟ به نظر نمیرسد که کلیت شمایل علیرضا برآمده از تصور تجاوز به نامزدش بوده باشد، بلکه لازم بوده برای این حجم از سرگشتگی، سوءظن و شهوتِ خشونت، ریشههای رفتاری دیگری داشته باشد که فیلمساز به آنها هم اشارهای نمیکند. به یک معنا شخصیت علیرضا هم سیر منطقی را طی نمیکند. فیلمساز هیچ بکگراند واضحی از شخصیتها ارائه نمیدهد. نه درباره استاد و نه درباره گلنوش و نه درباره علیرضا. گویا فیلمساز گمان میکند میتوان با ابهام و عدم گرهافکنی و گرهگشایی بهموقع، تعلیق دراماتیک ایجاد کرد. درحالیکه علیرغم اجرای نسبتا قابل قبول، ما با اثری بلاتکلیف مواجه هستیم که با عدم تعریف دقیق درست مفاهیم، رندانه به هرطرفی میجهد و سمت هیچ طرفی هم نمیایستد. گاهی ضدروشنفکری میشود! گاهی ضدزن! و گاهی حتی شمایل غیرت را با اغراق در رفتارهای علیرضا به مضحکه میکشد. به نظر میرسد فیلم هم همانند وضعیت سالهای اخیر تهییهکنندهاش جز یک بلاتکلیفیِ تمامعیار حرف دیگری ندارد! بهروز افخمی در سالهای اخیر عمیقا بلاتکلیف بوده است. افخمی مدام آواز ضدروشنفکری سر میدهد اما نمیتواند نسبتهای عمیقش را با این جریان پنهان کند. از برنامه سینمایی هفت خداحافظی میکند اما چندسال بعد مجددا به این برنامه باز میگردد. از فیلمسازی خداحافظی میکند اما یک سال بعد پروانه ساخت از ارشاد میگیرد. و البته ناگفته نماند که تمام این رفتارها در دل یک رندیِ دلپذیر بهوقوع میپیوندند. چنانکه مخاطب از دست او کلافه یا عاصی نمیشود. فیلم استاد هم دقیقا چنین وضعیتی دارد! با یک بلاتکلیفی تمامعیار اما رندانه به هرسو میجهد! مخاطب خسته نمیشود اما در پایان ماجرا یک پوچی و بیمعنایی عجیبوغریب گریبانش را میگیرد.