تاریخ : Sun 08 Jan 2023 - 00:00
کد خبر : 76967
سرویس خبری : فرهنگ و هنر

«غریب» بهترین پرده از  زندگی شهید بروجردی را روایت کند

سردار رضا محمدی‌نیا، همرزم شهید بروجردی در گفت‌وگو با «فرهیختگان»:

«غریب» بهترین پرده از زندگی شهید بروجردی را روایت کند

 گفت‌وگو با سردار محمدی‌نیا درباره ویژگی‌های اخلاقی و منش فرماندهی شهید بروجردی که به مناسبت تولید فیلم غریب انجام شده است را بخوانید. 

سردار رضا محمدی‌نیا، مسئول تبلیغات ستاد منطقه هفت و قرارگاه حمزه و فرمانده سپاه سلماس در دوران دفاع مقدس، معتقد است ساخت یک فیلم‌سینمایی برای نشان دادن عظمت شهید محمد بروجردی، کفاف نمی‌دهد؛ چون وجوه‌ اخلاقی، نظامی و اعتقادی او آنقدر وسیع و گسترده است که باید در یک بازه زمانی طولانی به آن پرداخت. او تاکید می‌کند برای آنکه گوشه‌ای از زندگی شهید بروجردی در فیلم سینمایی غریب به‌درستی نمایش داده شود، باید دقت بسیار انجام داد تا آنچه درباره این فرمانده قرار است بیان شود درست و گویا باشد. «غریب» محصول سازمان هنری رسانه‌ای اوج است که به کارگردانی محمد‌حسین لطیفی ساخته می‌شود. قرار است این فیلم برای نخستین بار در جشنواره فجر رونمایی شود. در خبر رسمی پروژه آمده است: «فیلم سینمایی غریب پرتره این شهید نیست بلکه به مقطعی از دوران فرماندهی او در منطقه غرب، پیش از آغاز جنگ تحمیلی و دفاع مقدس می‌پردازد. فیلم، شمایلی از احوالات باطنی، سبک زندگی و شیوه فرماندهی شهید بروجردی با نگاهی به دوره‌ای کوتاه از زندگی و تلاش او برای ایجاد اتحاد در غرب کشور است.»
 گفت‌وگو با سردار محمدی‌نیا درباره ویژگی‌های اخلاقی و منش فرماندهی شهید بروجردی که به مناسبت تولید فیلم غریب انجام شده است را بخوانید. 

فعالیت‌های انقلابی شما از چه زمانی و به چه صورت آغاز شد؟ 
در سال‌های 1357-1356 که اوج اعتراض‌های مردمی بود دانشجوی علوم آزمایشگاهی در تهران بودم. من در خانواده‌ای بزرگ شده بودم که روحیه انقلابی داشت. از طرف دیگر در گروه‌های دانشجویی نیز حضور داشتم و با برخی طلبه‌ها در ارتباط بودم و توفیق آن را داشتم تا در کوران انقلاب و فعالیت‌های مردمی حضور داشته باشم. زمان ورود امام (ره) نیز از دانشکده یک گروه 6-5 نفره انتخاب کردیم و به ستاد استقبال از حضرت امام (ره) پیوستیم. من بسیار دوست داشتم زمان بیشتری را برای حضرت امام (ره) صرف کنم و مطلع شدم قرار است تشکیلاتی به‌عنوان پاسدار انقلاب به وجود آید. به‌عنوان داوطلب فرمی را پر کردم. اردیبهشت سال 1358 بود که از مجموعه گزینش دو نفر برای تحقیقات محلی آمدند و با خود من هم صحبت کردند. این‌طور شد که به تشکیلات سپاه انقلاب وارد شدم. 

حضورتان در سپاه به چه شکل پیش رفت؟ 
آن زمان مرکزیت تشکیلات سپاه انقلاب در پادگان عشرت‌آباد سابق که دیگر نامش پادگان ولیعصر(عج) بود قرار داشت. همان دوران غائله کردستان نیز تازه شروع شده بود و برای همین گفتند کسانی که آموزش نظامی دیده‌ یا سربازی رفته‌اند، داوطلب شوند. من چون دانشجو بودم نه آموزش نظامی دیده بودم و نه به خدمت سربازی رفته بودم. با این حال خودم را جزء کسانی که آموزش نظامی دیده‌اند اعلام کردم. وقتی وارد گروه شدم احساس کردم دوستان توانایی‌هایی دارند که من ندارم. برای همین تصمیم گرفتم وارد گروهی شوم که آموزش نظامی ندیده‌اند. دو هفته آموزش نظامی به ما دادند تا ما هم اعزام شویم. در همین دوران آموزش نظامی بود که با شخصی به نام محمد بروجردی آشنا شدم. 

بعد از آن چه فعالیت‌هایی برعهده شما قرار گرفت و همکاری شما با شهید بروجردی به چه صورت بود؟ 
در آن زمان سپاه سازمانی مانند بسیج امروزی بود. هر‌کس علاقه داشت می‌توانست به آن وارد شود و هر کس دیگر دوست نداشت در هر زمانی می‌توانست از آن خارج شود. ما در چنین فضایی به سپاه ورود پیدا کردیم. در دوران آموزش نظامی که اواخر اردیبهشت 1358 بود در نمازخانه پادگان نظرم را فردی جلب کرد که تیپ و چهره خاصی داشت. خیلی کنجکاو بودم که او کیست تا اینکه خودش به سراغم آمد و احوالپرسی کرد. به من گفت ان‌شاءالله که برای خدمت آماده هستی؟ وقتی اعلام آمادگی کردم از من درباره سابقه فعالیتم و محل زندگی‌ام سوال کرد. سوالات‌ که تمام شد از من خواست مدت بیشتری در پادگان بمانم. با وجود آنکه دوست داشتم به کردستان بروم اما پذیرفتم، چون شخصیت شهید بروجردی بر دلم کاملا نشسته بود. شهید بروجردی به من توضیح داد که می‌خواهند تشکیلات نظام‌مندی به نام سپاه انقلاب به وجود آورند و نیاز به ساماندهی دارد. در بین توضیحاتش متوجه شدم چقدر خوب و اصولی این کار را در ذهن خود ساماندهی کرده است. چند برگه‌ در اختیار من قرار داد که درون هر کدام از آنها چند سوال نوشته شده بود. به من گفت هر کس وارد پادگان ولیعصر(عج) می‌شود این فرم‌ها را در اختیارش قرار دهم. او با این فرم‌ها می‌خواست سابقه افراد و علاقه‌مندی‌ها و توانایی آنها را بسنجد. از میان آنها کسانی که قابلیت‌های خاصی داشتند را به‌منظور مصاحبه گزینش می‌کرد تا آنها را به‌عنوان ارکان گردان انتخاب کند. وظیفه من جمع‌آوری اطلاعات برای گزینش اولیه بود. از طریق همین گزینش‌ها افرادی مانند شهید احمد متوسلیان، شهید ناصر کاظمی، سردار سید‌محمد آقامیر، سردار جواد قاسمی، سردار درویش و... انتخاب شدند. با همین شیوه نیز نخستین گردان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که امروز به آن گردان یک سپاه گفته می‌شود توسط شهید محمد بروجردی ساماندهی شد و فرماندهان بزرگی در میان آنها شناسایی شدند. 

عمر مسئولیت شهید محمد بروجردی چندان طولانی نبود. اما نتیجه‌ای عمیق از شیوه فرماندهی او برجای مانده است. دلیل این اتفاق چیست؟
شهید بروجردی منش و روش متفاوتی داشت و آینده‌نگری می‌کرد. من تا زمانی که ایشان به شهادت رسید در خدمت‌شان بودم. یکی از ماموریت‌های ما اعزام نیروی سپاهی داوطلب از تهران به سایر مناطق کشور بود. کردستان نیز در آن زمان تجزیه‌طلبی‌اش تازه شروع شده بود. علاوه‌بر کردستان، سیستان‌و‌بلوچستان، چریک‌های جنگلی، خوزستان، خلق عرب، آذربایجان و... نیز دست به اقدامات مسلحانه زده بودند و در‌صدد تجزیه‌طلبی و مبارزه با انقلاب بودند. حضرت امام‌(ره) این ماموریت را به سپاه سپرده بود تا کسانی که با انقلاب هستند زیر نظر سپاه کارشان را ادامه دهند. ما همان‌طور که گردان تشکیل می‌دادیم آنها را به این مناطق اعزام می‌کردیم. تا آبان سال 1358 این روند ادامه داشت. بعد از آن بود که شهید بروجردی برای ماموریتی به کردستان رفت. به او خبر رسیده بود نیروهایی که به کردستان اعزام شده‌اند به‌خوبی نمی‌توانند کار را پیش ببرند. برای همین هم به‌منظور ساماندهی اوضاع کردستان عازم این شهر شد. او بعد از یک هفته بازگشت و گفت به این نتیجه رسیده است ساماندهی در تهران با توجه به تشکیل 9 گردان به خوبی صورت گرفته شده و لازم می‌داند برای ساماندهی با جمعی از افراد به کردستان برود. آن زمان شورای انقلاب نیز نظر شهید بروجردی را پذیرفته بود. شهید بروجردی این موضوع را به ما منتقل کرد و 15-10 نفر شدیم و به کرمانشاه رفتیم تا در آنجا تشکیلاتی را به نام ستاد عملیات غرب کشور به وجود آوریم. در ابتدا شهید بروجردی به ما گفت 3-2 ماه لازم است در غرب کشور بمانیم تا سازماندهی به‌خوبی صورت گیرد. این مدت گذشت و با‌این‌حال ایشان گفت 3 ماه کافی نیست و لازم است 6 ماه دیگر در منطقه بمانیم. قبل از تمام شدن این مدت باز جلسه‌ای گذاشت و گفت یک سال دیگر باید در منطقه بمانیم. او معتقد بود مساله کردستان مساله نظامی نیست؛ مساله امنیتی، فرهنگی، اقتصادی و... است که باید ماند تا حل شود. ماندن ما حتی تا بعد از شهادت شهید بروجردی در کردستان ادامه داشت. من تا سال 1372 آنجا بودم... 

به‌طور مصداقی از شیوه فرماندهی شهید بروجردی در غرب کشور بگویید. او چه می‌کرد که موفق شد؟ 
وقتی ما وارد کردستان شدیم تقریبا شهرهای کردنشین سه استان کردستان، آذربایجان‌غربی و کرمانشاه که حدودا شامل 18-17 شهر بزرگ می‌شد، در اختیار گروهک‌های معاند، ضد‌انقلاب و وابسته به گروه‌های خارجی بودند. شهید بروجردی در ابتدای ورود، نظرشان بر این بود لازم است تا بررسی جامعی در مورد شهرها و استان‌ها صورت گیرد. این بررسی‌ها در آن زمان کار ساده‌ای نبود. چون هر‌کدام از شهرها در اختیار یکی از این گروهک‌ها بود. شهید بروجردی ایده‌اش این بود مساله کردستان باید همه‌جانبه حل شود. افرادی که وارد تیم ما شدند 40-30 نفری می‌شدند و غالبا دانشجو، طلبه، روحانی یا فعال سیاسی و اجتماعی بودند. این افراد، همگی صاحب فکر و اندیشمند بودند و براساس ضرورت وارد کار نظامی و عملیاتی هم شده بودند. شهید بروجردی برای این افراد مسئولیت‌ها را تفکیک می‌کرد. با استانداری صحبت شد تا در مناطقی که بحرانی است فرماندار فرستاده شود. این اتفاق رخ داد و بخشی از دوستان برای مسئولیت‌های فرهنگی، برخی برای فعالیت‌های سیاسی، برخی مسئولیت‌های اقتصادی و برخی مسئولیت‌های نظامی منصوب شدند. شهید بروجردی نیز در ستاد غرب به‌عنوان فرمانده فعالیت‌های لازم را انجام می‌داد. ما تا قبل از انقلاب شناختی از کردستان نداشتیم. وقتی غائله کردستان به وجود آمد، تصور همه بر این بود که کل مردم کردستان ضد‌انقلاب هستند. شهید بروجردی به ما تفهیم کرد صف مردم از صف ضد‌انقلاب جداست. می‌گفت: «مردم می‌خواهند زندگی کنند و نیاز به امنیت دارند. وقتی امنیت را به‌وجود آوریم مردم هم حاضر خواهند شد به ما که برای آنها امنیت فراهم کرده‌ایم؛ کمک کنند.» (نقل به مضمون) چنین باوری برای ما ثقیل بود؛ با خود می‌گفتیم مگر می‌شود کسانی که کارهایی همچون ترور و بمب‌گذاری می‌کنند، در برقراری امنیت به ما کمک کنند! اما فهمی که ایشان آن زمان از این مسائل داشت می‌توانست مخالفان را اقناع کند. با وجود آنکه افراد تندرو در جمع زیاد بود، اما با توضیحاتش تلاش می‌کرد تا این افراد نیز اقناع شوند. در کنار ویژگی اقناعی، او گوهرشناس بود. شهید بروجردی توانست افراد مختلف را در مکان‌های گوناگون به‌درستی مستقر و مسئولیت‌ها را به‌خوبی میان آنها تقسیم کند. 

باور شهید بروجردی مبنی‌بر «دکترین امنیت پایدار مردم‌پایه» چگونه به بار نشست؟
پاکسازی کردستان از شهر کامیاران شروع شد. فروردین یا اردیبهشت 59 بود. شهید بروجردی کار عجیبی انجام داد و ناباوری‌های ما را به باور بدل کرد. ایشان گفت می‌خواهد تشکیلاتی از طریق بومی‌های کرد به‌وجود آورد به نام پیشمرگان کرد مسلمان. تعدادی از مردم کامیاران و مردم دیگر شهرهای کردنشین شناسایی و به پادگان سنندج دعوت شدند. به آنها آموزش اولیه داده شد و ساماندهی صورت گرفت تا همه مسلح شوند. برای ما که شاید درک شهید بروجردی را نداشتیم عجیب بود، اما همین گروه در کامیاران به معنای واقعی درخشید. دولت موقت آن زمان، لیبرال و معتقد به مذاکرات سیاسی بود. با گروهک‌ها برخورد نمی‌کرد؛ درصورتی‌که امام(ره) معتقد بود باید با کردستان مذاکره و با گروهک‌ها برخورد شود. وقتی کامیاران به روش شهید بروجردی آزاد شد برای دولت وقت لیبرال بسیار عجیب بود. زمانی که آنها تصور می‌کردند باید به کردستان خودمختاری بدهند خود مردم کردستان در آزادسازی و ایجاد امنیت همکاری و کمک کردند. بعد از آن بود که شهرها یک به یک آزاد شدند. به محض اینکه شهرها آزاد می‌شد یکی از بچه‌ها، به انتخاب خود شهید بروجردی سرپرست فرمانداری می‌شد. من در آن زمان بخشدار جوانرود شدم. با وجود آنکه بخشداری بلد نبودم اما شهید بروجردی معتقد بود حضور ما باعث می‌شود تا مردم بدانند در آن شهر و بخش نماینده‌ای از نظام وجود دارد. بعد از آن دیگر تلاش شهید بروجردی بر انجام کارهای فرهنگی بود. در آن زمان او به فکر آزادی مرزها نیز بود. این در‌حالی بود که بسیاری از مسئولان معتقد بودند که آزادسازی مرزها غیرممکن است. با این حال نیروهای سپاه به‌دلیل آنکه تشکل قوی‌تری پیدا کرده بود و کارهای فرهنگی خود را گسترش داد و در کنار سپاه، جهاد سازندگی نیز خدمات بزرگی انجام داد. مجموع این فعالیت‌ها با نگاه متمایز شهید بروجردی باعث شد تا مرزها آزاد و مستحکم شود. شهید بروجردی بعد از آنکه مرزها را هم مستحکم کرد بر این باور بود باید مرکزیت به ارومیه که شمال منطقه کردنشین است برود. چون بخشی از تحریکات در آن زمان از مرز ترکیه انجام می‌شد. لذا به پیشنهاد ایشان در ارومیه تشکیلاتی به نام قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) راه‌اندازی شد و سه استان کردستان، آذربایجان غربی و کرمانشاه را زیر نظر گرفت. شهید بروجردی عمدتا خود در عملیات‌ها و پاکسازی‌ها حضور پیدا می‌کرد تا به محض اینکه شهری آزاد می‌شد در میان مردم حاضر شود و برای مردم حرف بزند. او توضیح می‌داد که چرا آمده‌ایم و اهداف و سیاست‌ها در منطقه چیست. او این کار را می‌کرد چون اعتقاد داشت مردم باید توجیه شوند. 

خاطره‌ مشخصی از تلاش شهید بروجردی برای همراه کردن مردم کرد با خود و انقلاب را به یاد دارید؟ 
به یاد دارم در آزادسازی سنندج یک شب من در جوانرود بودم و خدمت شهید بروجردی در سنندج رفتم. شهید بروجردی گفت امشب در پادگان با مردم نشست دارد. حدود 200 الی 300 نفر از مردم، زن و بچه، پیرمرد و پیرزن و... در نمازخانه پادگان بودند. گفت اینها را گروهک‌ها تهدید کرده‌اند و آنها از ترس‌شان به پادگان پناهنده شده‌اند. ساعت حدود 11 شب بود. شهید بروجردی همه را جمع کرد تا برایشان صحبت کند. اکثر آنها کردزبان بودند؛ اما شهید بروجردی تمام تلاش خود را می‌کرد برای آنکه با آنها وارد تعامل شود. شاید خیلی از آنها نمی‌فهمیدند شهید بروجردی چه می‌گوید، اما علقه‌ای که برقرار می‌کرد و حالت روحی‌ای که با آنها داشت باعث می‌شد همه با او ارتباط بگیرند. شهید بروجردی برای این افراد وقت می‌گذاشت. در زندان برای سران گروهک‌ها و کسانی که در ترورهای بی‌شمار حضور داشتند هم وقت می‌گذاشت و با آنها هم صحبت می‌کرد. با کسی که منتظر اعدام بود هم شاید بیش از 2 ساعت صحبت می‌کرد تا به او علت اعدام شدنش را تفهیم کند که او خطا کرده و به انحراف کشیده شده و این نظام به نفع مردم است. شهید بروجردی با سه دسته به‌خوبی صحبت می‌کرد. با مردم، بچه‌های سپاه و کسانی که منحرف بودند و در گروهک‌های سیاسی فعالیت می‌کردند. زبان و فهم ایشان باعث می‌شد همه حرف‌های او را خوب بفهمند. من خودم چند بار شاهد عصبانیت شهید احمد متوسلیان بودم. شهید بروجردی آنقدر با آرامش و به‌خوبی او را دعوت به آرامش می‌کرد که همه حیرت‌زده می‌شدند. بیان، باور، ایمان، اعتقاد و زبان نرمش باعث شد تا مسیح کردستان شود. نمی‌دانم اولین‌بار چه کسی این لقب را به او داد، اما واقعا مسیح کردستان بود، مسیحی بود در بین همه ماها. جمع کردن آدم‌های مختلف با سبک و سیاق‌های گوناگون کار ساده‌ای نبود. این روح بزرگ شهید محمد بروجردی بود که می‌توانست آدم‌ها را بسازد، پای کار حفظ کند و درنهایت هر‌کدام به‌ عهد خود وفا کردند و برخی از آنها همچون خودش به درجه شهادت رسیدند. 

از شخصیت معنوی و نوع فرماندهی شهید بروجردی گفتید. اگر ممکن است به ویژگی‌های دیگر هم اشاره کنید. 
شهید بروجردی در کنار تمام ویژگی‌های مثبت اخلاقی، یک ورزشکار حرفه‌ای بود. او هم در فوتبال بسیار حرفه‌ای بازی می‌کرد و هم در پینگ‌پنگ. آنقدر با سروصدا و هیجان بازی می‌کرد که همه را به وجد می‌آورد. یک زمان تصادف کرده بود و پای راستش تا لگن در گچ بود. بچه‌ها گفتند برویم فوتبال. او هم گفت برویم. گفتند تو کجا با این پای گچ گرفته؟ گفت من دروازه می‌ایستم. دروازه‌بان که شد می‌گفت کسی جرات دارد توپ را نزدیک دروازه کند! با همین گچ پایم به او حمله می‌کنم. خیلی بازی را جدی می‌گرفت و واقعا هم خوب بازی می‌کرد. شهید بروجردی اتاقک استراحت داشت. یک بار رفتم در زدم، دیدم متوجه نمی‌شود. در را باز کردم دیدم تلویزیون روشن است و دارد کارتون تام و جری را نگاه می‌کند! خندیدم و گفتم داری چه کار می‌کنی؟ در‌حالی‌که می‌خندید گفت خیلی از بازی اینها خوشم می‌آید. شهید بروجردی را باید طوری تعریف کرد آنچنان‌که بوده. چهره خندانش زبانزد همه بود. نه‌فقط برای دوستان خودش بلکه برای مردم و برای همه این لبخند را داشت. اینها را باید برای مردم گفت. شهید بروجردی وقتی شهید شد هیچ مسئولیتی نداشت. با وجود آنکه یکی از کاندیداهای فرماندهی سپاه بود، اما هیچ‌وقت این سمت را نپذیرفت. قرارگاه حمزه زمانی تشکیل شد که تمام شهرهای کردستان و مرزها آزاد شده بودند. تقریبا سال 61 بود و آن زمان فرماندهی کردن در مقایسه با گذشته کار سختی به حساب نمی‌آمد. با این وجود اصلا حاضر نشد به‌عنوان فرمانده نامش مطرح شود. او می‌گفت من یک توانی دارم و اگر بروم آن بالا فرمانده شوم محدود خواهم شد. در‌حالی‌که واقعیت این بود او توانایی‌اش از دیگر افراد بیشتر بود. منتها می‌گفت هرکس را دوست دارید بگذارید، من در خدمت او قرار می‌گیرم. 

زمان شهادت ایشان کجا بودید؟ چه احساسی از شنیدن خبر به شما دست داد؟ 
من آن زمان در قرارگاه حمزه ارومیه بودم که سردار ایزدی با من تماس گرفت. ساعت حدود 10 صبح بود. گفت شهید بروجردی در محور مهاباد روی مین رفته و هلیکوپتر فرستاده‌ایم تا او را بیاورند. سریع به بیمارستان رفتم، پارچه سفیدی رویش انداخته بودند. نمی‌دانستم شهید شده است، چون به من فقط گفته شده بود روی مین رفته و زخمی شده. دویدم و پارچه را کنار زدم. دیدم دارد نگاه می‌کند و کاملا چشم‌هایش باز بود. گفتم الحمدلله هنوز زنده است، اما گفتند در همان هلیکوپتر تمام کرده است. من باور نمی‌کردم، اما اتفاقی بود که دیگر چاره‌ای جز پذیرش آن نبود. 

سال‌ها طول کشید تا فیلمی درباره شهید محمد بروجردی ساخته شود. چه پیشنهادی به سازندگان دارید؟ 
واقعا جای خوشحالی است که بالاخره فیلمی درباره این فرمانده شاخص ساخته شد. بارها خبر تولید فیلم درباره ایشان را شنیدیم اما وعده‌ها محقق نشد. به‌هر‌حال فیلم سینمایی هر چقدر هم طولانی باشد نمی‌تواند تمام زوایای اخلاقی، منش و زندگی شهید بروجردی را به نمایش بگذارد. شهید بروجردی زندگی کوتاه اما عمیقی داشت. برای همین هم پرداختن به آن کار آسانی نیست. باید بهترین پرده از زندگی شهید بروجردی انتخاب شود و به بهترین شکل ممکن و البته باورپذیر به نمایش گذاشته شود. بسیاری از فرماندهان بزرگ جنگی ما برای مردم عادی ناشناخته باقی مانده‌اند. این معرفی باید به بهترین شکل ممکن رخ دهد تا نسل جوان ببیند این کشور چه بزرگمردانی به خود دیده است. مشتاق تماشای فیلم «غریب» هستم و آرزو می‌کنم اتفاقی که باید در این اثر سینمایی رقم خورده باشد.