تاریخ : Wed 14 Dec 2022 - 00:15
کد خبر : 76335
سرویس خبری : ایده حکمرانی

بازسازی انقلابی قصد جمعی

بازسازی انقلابی قصد جمعی

برای دومین سال پیاپی است که مقام‌معظم‌رهبری بر ضرورت بازسازی انقلابی ساختار فرهنگی کشور تاکید کردند.

جعفر علیان‌نژادی، دانش‌آموخته علوم‌سیاسی:برای دومین سال پیاپی است که مقام‌معظم‌رهبری بر ضرورت بازسازی انقلابی ساختار فرهنگی کشور تاکید کردند. این تذکر دوباره، چند روزی است که نگارنده را به تامل و تفکر واداشته است. بعد از خواندن چندین‌باره بیانات رهبری در جلسه اخیر ایشان با اعضای محترم شورای عالی انقلاب فرهنگی، به این نتیجه رسیدم که شاید پرسش یا مساله اساسی ما معطوف به این جمله مهم باشد: «منظور از ساختار، ساختار فرهنگی جامعه و ذهنیت و فرهنگ حاکم بر آن و در یک کلام نرم‌افزاری است که افراد جامعه براساس آن در زندگی فردی و جمعی خود عمل می‌کنند.» به نظر می‌رسد می‌توان با تأمل روی این جمله، نقطه تمرکز بازسازی انقلابی را شناسایی کرد و احیانا در روال‌های فعلا موجود، بازاندیشی کرد. 
فرضیه نگارنده آن است که بازسازی انقلابی ساختار فرهنگی، منوط به بازیابی قصد جمعی مردم در دوران پیروزی انقلاب اسلامی است. بازیابی قصد جمعی به معنای یافتن چیزی که اکنون وجود ندارد نیست، بلکه در وهله اول به معنای ملتفت کردن توجهات عمومی به واقعیت‌های فرهنگی و اجتماعی پس از انقلاب و در مرحله بعد، همراستا شدن قصد جمعی با چنین واقعیت‌هایی است. با چنین توصیفی است که از نظر نگارنده بازسازی انقلابی ساختار فرهنگی به معنای بازسازی انقلابی قصد جمعی است. در سطور آتی پیرامون چگونگی چنین تحولی توضیح خواهم داد. اما قبل از آن باید گفت بازیابی قصد جمعی آنچنان پراهمیت است که حتی گلایه رهبری به اعضای محترم شورای عالی انقلاب فرهنگی، متوجه هویت جمعی این شورا بود. اینکه چرا با وجود غنا و تراز بالای افراد حاضر در این شورا، هویت جمعی آن به تناسب اعضا بروز و ظهور لازم را ندارد.
آنچه موجب شده فاصله معناداری بین عملکرد دستگاه‌ها و تشکل‌های فرهنگی با اسناد بالادستی، دستورالعمل‌ها و بسته‌های سیاستی ارزشمند در حوزه فرهنگی ایجاد شود، به نظر می‌آید ناشی از وجود اشکال در همین قصد جمعی است. راهبرد و برنامه وجود دارد، اما این راهبرد و برنامه به یک حمیت، عزم یا توافق جمعی تبدیل نمی‌شود. واقعیت پیشرفت و رشد همه‌جانبه کشور به نحو عینی و مشاهده‌پذیر قابل‌شناسایی است و وجود دارد، اما چرا این واقعیت پیش‌برنده، کارکرد فرهنگی متناسب با خود ندارد. اساسا آیا می‌توان بین واقعیت‌های عینی یا فیزیکی با واقعیت‌های فرهنگی ارتباط برقرار کرد. یعنی آیا می‌توان انتظار داشت واقعیت‌های اجتماعی یا فرهنگی نیز مانند چیزهایی عینی و لمس‌شونده نظیر اتومبیل یا مسکن، دارای کارکردهایی باشند. پاسخ به این سوالات و آن اشکالات، جملگی در فهم مساله قصد جمعی است. اگر قصد جمعی حاصل شود، می‌توان واقعیت‌های اجتماعی و فرهنگی را ساخت که دارای کارکردهای عینی و مشاهده‌پذیر باشد. 
با چنین دریافتی است که می‌توان منطق بیان رهبری در توصیه به رصد مداوم ضعف‌های فرهنگی را دریافت یا دلیل مثال‌های مهمی که برای فرهنگ‌سازی مورد تاکید قرار دادند را فهمید. توصیه به فرهنگ قناعت و عدم اسراف ناشی از شناسایی ضعف در تداوم کارکرد این فرهنگ است. ضعفی که به خنثی شدن کارکرد این فرهنگ انجامیده است. یا تغییر فرهنگ «خودپسندی و شهرت» به فرهنگ «ایثار و از خودگذشتگی» بعد از انقلاب اسلامی، کارکردهای عینی را موجب شده که خود را در پیشرفت‌های علمی و فناوری نشان داده است. تداوم کارکرد مثبت این فرهنگ نیاز به رصد دائم فرازوفرود احتمالی آن دارد. تغییر گزاره ذهنی «ما نمی‌توانیم» به ذهنیت «ما می‌توانیم» پس از انقلاب اسلامی، یکی دیگر از مواردی است که نیاز به حفاظت و حراست دائم دارد. یا تغییر فرهنگ شیفتگی به غرب با فرهنگ اعتراض به غرب نیز یکی دیگر از همین موارد است. به‌طور کلی حفظ تحولات فرهنگی مثبت و تغییر ذهنیت‌های منفی به‌جامانده از قبل یا به وجود آمده، در صورتی امکان‌پذیر است که چنین گزاره‌ها یا تصمیماتی تبدیل به قصد جمعی یا حیث التفاتی جمعی مردم در زندگی فردی واجتماعی آنان شود. 
قصد جمعی چیست؟ قصد جمعی به معنای اشتراک در باور، خواست و نیت مردم است. اگر کاری را که من انجام می‌دهم، فقط به‌عنوان بخشی از کاری باشد که ما انجام می‌دهیم، قصد جمعی حاصل می‌شود. مثلا اگر در بازی فوتبال، بازیکن خط دفاع باشم، ممکن است هنگام حمله حریف به سمت جلو حرکت کنم و این کارم بخشی از کوشش جمعی ما برای آفسایدگیری از حریف باشد. اساسا واقعیت اجتماعی یا فرهنگی این چنین ساخته می‌شود. آن چیزی که موجب می‌شود قصد من به قصد ما تبدیل شود، حتی هنگامی که در حال انجام کاری به‌ظاهر فردی هستیم، دقیقا همین التفات به قصد جمعی است. اگر در مثال‌هایی که از رهبری مورد اشاره قرار گرفت دقت کنیم به‌وضوح متوجه این امر خواهیم شد. به باور نگارنده ارزش‌ها و گزاره‌های فرهنگی منبعث از انقلاب اسلامی بر بنیان ایجاد قصد جمعی تولید شده‌اند.
بنیان فرهنگ اسراف و ریخت‌وپاش، بر نوعی قصد فردی بی‌توجه به قصد ما استوار است. من پول دارم اسراف می‌کنم. مثال واضح‌تر از این، فرهنگ خودپسندی و شهرت است که اساسا مبتنی بر قصد من است. 
از این روشن‌تر ذهنیت «ما نمی‌توانیم» است که مخرب‌ترین اهرم تخریب قصد جمعی است، ما‌به‌ازای ترویج چنین فرهنگی عدم اتفاق و وحدت یا قصد جمعی برای مواجه شدن با واقعیات اجتماعی است. با این توضیحات می‌توان گفت، بازسازی انقلابی ساختار فرهنگی درصورتی ممکن است که «قصد من» تابعی از «قصد ما » شود. یعنی ساختار فرهنگی محیط بر اذهان به نحوی کارآمد باشد که فرد در حال مبادرت به امورات روزمره یا شخصی در زندگی فردی و اجتماعی، تامین‌کننده قصد جمعی باشد. به بیان دیگر قصد فردی او تکمیل‌کننده و تمامیت بخش قصد جمعی باشد. به نظر می‌آید، آسیب‌ها در همین نقاط حادث می‌شود. هر مانعی که نگذارد قصد فردی تابعی از قصد جمعی باشد، آسیبی است که نیاز به شناسایی، حل و رفع دارد. این موانع در بسیاری از موارد می‌تواند تثبیت گزاره‌های غلطی باشد که به اعمال افراد در زندگی فردی و اجتماعی او جهت می‌دهد. این مشکل، تبدیل به یکی از بغرنج‌ترین مسائل و مشکلات کنونی متفکرین غربی نیز شده است. یعنی اساسا محل کانونی بروز این مساله، در محیط و ساختار فرهنگی غربی است. از این رو بسیاری از متفکران و فیسلوفان معاصر غربی را به تکاپو واداشته تا چاره‌ای بیندیشند. یکی از افرادی که در این خصوص کار کرده است، فیلسوف زبانی به نام جان سرل است. نگارنده قصد دارد در گام اول ببیند جان سرل چه نسخه‌ای برای حل مساله گفته‌شده دارد و در گام بعدی نشان دهد فرهنگ اسلامی برای مهندسی ساختار فرهنگی و به بیان دیگر ایجاد گزاره‌های ذهنی صحیح، کارایی و کارآمدی بیشتری دارد. 
 اکنون وقت آن رسیده با نگاه به جان سرل، تا حدودی منظور خود را از مفاهیم قصد من و قصد ما روشن ساخته و بگوییم چگونه می‌توان به احیای قصد جمعی نائل شد. جان سرل در مواجهه با چنین مساله‌ای در وهله اول به این فکر افتاده که باید ابتدا اثبات کند، چیزی به نام واقعیت اجتماعی وجود دارد. او گمان می‌کرده اگر بتواند اثبات کند که چیزهایی واقعی وجود دارند که ماهیت اجتماعی داشته و این چیزها با کوه و سنگ و درخت متفاوت است، معلوم می‌شود در این دنیای مادی واقعیت‌های دیگری نیز وجود دارند که وجود مستقل از انسان ندارند. بنابراین اگر اثبات شود چنین واقعیت‌هایی وجود دارد، آنها می‌توانند موضوع قصد من یا قصد ما قرار بگیرند. یعنی وجودش قائم به قصد من یا قصد ما باشد. جان سرل اثبات چنین واقعیت‌هایی را خیلی سخت نمی‌داند. می‌گوید با اندکی دقت در محیط اطراف خود متوجه می‌شویم بخش‌هایی از جهان واقعی هست که فقط به این علت وجود دارد که ما معتقدیم وجود دارد. به بیان دیگر به‌واسطه توافق انسان‌ها واقعیت به شمار می‌آیند. پول، دولت و ازدواج از این دسته واقعیت‌ها هستند. به‌زعم او این واقعیت‌ها از آن رو واقعیت هستند که وابسته به ترجیحات، ارزیابی‌ها و نگرش‌های اخلاقی من یا شما نیست. این واقعیت که یک اسکناس ده هزار تومانی در جیب من است، یا فلان دوست صمیمی من در 20 آذرماه ازدواج کرده است. اینها واقعیت‌هایی هستند که از لحاظ وجود داشتن مانند این است که بگوییم اطراف قله دماوند پوششی از برف و یخ است. جان سرل واقعیت اجتماعی را امور واقع نهادی می‌نامد چون وجودش وابسته به نهادهای بشری است. در مقابل کوه، درخت، سنگ و دریا را امور واقعی ابتدایی می‌داند که به هیچ نهاد بشری وابسته نیست. منظور اصل واقعیت وجودی است چون ممکن است تصور شود چون چنین واقعیت‌هایی به‌صورت اسم در زبان بیان می‌شوند، آنها هم وابسته به نهاد بشری زبان هستند درحالی‌که منظور امر واقع است.
تفکر درخصوص واقعیت‌های اجتماعی و تحلیل ساختار واقعیت اجتماعی یک امر پیچیده است. واقعیت آن است ما از کودکی در فرهنگی رشد می‌کنیم که در آن واقعیت اجتماعی به‌عنوان چیزی بدیهی از پیش مفروض گرفته می‌شود. ما نحوه ادراک و استفاده از خودرو، حمام، خانه، پول، رستوران و مدرسه را بدون اینکه بخواهیم درباره خصوصیات هستی‌شناسانه آنها بیندیشیم، می‌آموزیم. این چیزها درست همانند سنگ، آب و درخت برای ما طبیعی به نظر می‌آیند. به بیان دیگر بسیار سخت است که ما این واقعیت‌های نهادی را فارغ از کارکردهای اجتماعی آنها تصور کنیم. مثلا وقتی خودرو را می‌بینیم، به جای اینکه آن را یک وسیله نقلیه بدانیم، یعنی آن وسیله را با کارکردش تعریف کنیم، آن را یک جرم فلزی در حال حرکت بدانیم. دلیل این امر آن است که ما واقعیت‌های اجتماعی را منطبق با مقاصد خود پدید می‌آوریم و دقیقا مانند همان مقاصد، این واقعیت هم به‌سادگی برایمان قابل درک است. جان سرل در همین نقطه است که قوام واقعیت اجتماعی را به قصد افراد متصل می‌کند.
او ابتدا به وجود واقعیت اجتماعی رسید و سپس دلیل چنین واقعیتی را مقاصد افراد یا قصد فرد برای بهره‌برداری از آن بیان کرد. مثلا خودرو برای راندن است. پول برای درآوردن یا خرج کردن است. اما اگر ما این اشیا یا واقعیت‌ها را براساس کارکردشان نبینیم یعنی پاسخی به این سوال نداشته باشیم که به چه درد می‌خورد، کارمان برای شناسایی چیزها براساس ویژگی ذاتی بدون ارجاع به منافع، مقاصد و اهدافمان دشوار خواهد بود. جان سرل برای تحلیل ساختار واقعیت اجتماعی نظریه حیث التفاتی یا حیث قصدی را ارائه می‌کند. به‌طور ساده انسان به‌دلیل داشتن دستگاه عصبی سطح بالا، دارای نوعی آگاهی است. به‌همراه این آگاهی است که قصد یا التفات هم می‌آید. التفات یا قصد، توانایی ذهن برای بازنمایی اعیان و وضعیت امور در جهان نزد خویشتن است. مثلا ذهن می‌تواند ملتفت خواندن یک کتاب شود. یا ملتفت راندن اتومبیل. یا ملتفت دیدن چیزی. ملتفت شدن، یعنی توجه کردن به آن. برای ملتفت شدن به چیزی ذهن باید بتواند کارکرد آن چیز را نزد خود حاضر کند تا فرد بتواند براساس کارکرد آن از آن چیز استفاده کند. یک نکته وجود دارد و آن اینکه آگاهی همیشه التفاتی نیست. یعنی ممکن است انسان به همه امور اطراف خود آگاهی بالقوه داشته باشد، اما وقتی مشغول کاری است التفات او به آن چیز است. به بیان جان سرل بخش عمده جهان‌بینی ما وابسته به برداشت‌مان از مفهوم عینیت و تقابل میان عینیت و ذهنیت است. گفته شد بخش‌هایی از جهان همانند کوه‌ها و مولکول‌ها وجود دارند که مستقل از بازنمایی‌های ما هستند. به بیان بهتر وجودشان مستقل از حیث التفاتی یا قصد من در رابطه با آن چیز است. مثلا جرم معین و ترکیب شیمیایی جسمی که در برابر من است وجودی مستقل از من دارد، اما اگر درباره همین جسم بگوییم، این چیز یک پیچ‌گوشتی است، خصوصیتی را بیان می‌کنیم که وابسته به ناظر یا کاربر است. نکته مهم در اینجاست که وجود خصوصیات وابسته به من یا قصد من، هیچ جسم مادی به واقعیت نمی‌افزاید، بلکه تنها می‌تواند خصوصیات عینی را به لحاظ معرفت ناظر یا کاربر به واقعیت بیفزاید. پیچ‌گوشتی بودن یکی از خصوصیات این چیز است که به لحاظ معرفت شناختی عینی است، اما این خصوصیت فقط نسبت به ناظر و کاربر وجود دارد و بنابراین به لحاظ هستی شناختی ذهنی است. بنابراین باید بین گزاره‌های صادقی که خصوصیاتی به جهان نسبت می‌دهند که کاملا مستقل از هر گونه نگرش و یا دیدگاه ما وجود دارد و گزاره‌هایی که خصوصیاتی به جهان نسبت می‌دهد که فقط در نسبت با «منافع، نگرش‌ها، دیدگاه‌ها و مقاصد» ما وجود دارد، تمایز قائل شد. به این چند مثال توجه کنید: الف. گزاره ذاتی: این چیز خاک است. ب.گزاره وابسته به ناظر: این چیز خاک تیمم است. ج.گزاره وابسته به ناظر: این خاک تیمم بوی شهید آسمانی را می‌دهد. گزاره اول از لحاظ هستی شناختی عینی است و وابسته به ناظر نیست. گزاره دوم از لحاظ معرفت شناختی عینی است. گزاره سوم، به لحاظ معرفت شناختی ذهنی است. 
جان سرل بعد از این مقدمات که به زبان و بیان نگارنده یادداشت هم تلخیص و هم ساده و کاربردی‌تر شده است، به این نتیجه می‌رسد که می‌توان با سه عملیات حیث التفاتی یا قصدی «تخصیص کارکرد، قصد جمعی و قواعد تقویمی»، واقعیت‌های اجتماعی را تبیین کرد. تخصیص کارکرد به توانایی چشمگیر انسان‌ها اشاره دارد که کارکردهایی را به چیزها نسبت می‌دهند، هم به اشیای طبیعی و هم به چیزهایی که مخصوصا برای برآورده ساختن آن کارکرد خاص ساخته شده‌اند. اگر تجربه عادی خود را درنظر بگیریم متوجه می‌شویم ما جهان را به‌صورت اجسام مادی یا توده‌ای از مولکول‌ها تجربه نمی‌کنیم. بلکه در قالب میز و صندلی و خانه و خودرو و سالن سخنرانی و نقاشی و خیابان و باغ درک می‌کنیم. نکته مهم در اینجاست که به بیان سرل ما همیشه در طبیعت کارکرد کشف می‌کنیم و این کشف کارکرد در چهارچوب مجموعه‌ای از ارزش‌های پیشینی (مقاصد و غایات) است. مثلا از پیش پذیرفته‌ایم که برای موجودات زنده بقا و تولید مثل واجد ارزش است، بنابراین بر این اساس می‌توانیم کشف کنیم کارکرد قلب به جریان انداختن خون است. یعنی در چهارچوب ارزشمندی تداوم حیات، کارکرد قلب را به جریان انداختن خون می‌دانیم. اما اگر مرگ و انقراض را بالاترین ارزش‌ها دانستیم، آن گاه می‌گفتیم کارکرد سرطان سرعت بخشیدن به مرگ است. اگر به‌خصوصیات ذاتی طبیعت توجه کنیم، می‌بینیم که هیچ امر واقع کارکردی فراتر از امور واقع علی وجود ندارد، اما اینکه به واقعیتی علی کارکردی تخصیص داده می‌شود وابسته به ناظر است. جان سرل برای تفکیک این تخصیص کارکردها، کارکردهایی که به مقاصد آنی ما مربوط است را کارکرد کنشگرانه می‌داند، نظیر اینکه از این سنگ به‌عنوان وزنه کاغذ نگه‌دار استفاده شود. اما کارکردهایی که منوط به اعیان و فرآیندهای طبیعی نظیر علیت می‌شود، کارکرد غیرکنشگرانه می‌داند.
این کارکردها به ‌انگیزه‌های غایت‌شناسانه و هدف‌مداری نظیر ارزشمندی بقا و حیات مربوط می‌شود.
گفته شد سرل واقعیت اجتماعی را همان امور واقع نهادی می‌داند. این نهادها به باور او خود به قواعد تنظیمی و قواعد تقویمی تقسیم می‌شوند. قواعد تنظیمی کنش‌های از پیش موجود را تنظیم می‌کند. مثل این قاعده که از سمت راست برانید. کنش رانندگی قبل از این قاعده وجود داشته و این قاعده برای تنظیم ترافیک بعدا ایجاد شده است. در مقابل قواعد تقویمی قواعدی هستند که بدون آنها اصلا امکان کنش وجود ندارد. مثل قواعد شطرنج. امکان بازی کردن شطرنج بدون قواعد آن وجود ندارد. ادعای سرل آن است که امور واقع نهادی فقط در دل نظامی از قواعد تقویمی وجود دارد. مثلا قاعده کیش و مات یا قاعده انتخابات و تحلیف ریاست‌جمهوری. جان سرل درنهایت نتیجه می‌گیرد، امور واقع نهادی یا واقعیت اجتماعی از تلفیق کارکردهای کنشگرانه، قصد جمعی و قواعد تقویمی حاصل می‌شود. 
به ابتدای این نوشتار برگردیم، چگونه می‌توان به بازسازی قصد جمعی پرداخت؟ در آنجا تا حدودی از قصد جمعی صحبت شد. قصد جمعی باید توام با نوعی التفات جمعی باشد که به تخصیص قصدمندانه کارکردهای کنشگرانه بپردازد. اگر درک این مساله ساده باشد که چطور می‌شود کسی تصمیم بگیرد چیزی را به‌عنوان صندلی استفاده کند، آنگاه درک این مساله دشوار نخواهد بود که چطور می‌شود دو نفر یا بیشتر تصمیم بگیرند از چیزی به‌عنوان نیمکت استفاده کنند که همگی روی آن بنشینند. اما مساله وقتی دشوارتر می‌شود که تخصیص جمعی کارکرد تنها از طریق همکاری انسان‌ها محقق می‌شود و در نسبت چیزی با خصوصیات فیزیکی نیست. یعنی با التفات جمعی و تخصیص کارکرد بتوانیم امر واقع نهادی ایجاد کنیم. جان سرل می‌گوید عنصر کلیدی‌گذار از تخصیص کارکرد به ایجاد امور واقع نهادی، تخصیص‌شان یا جایگاهی است که به‌صورت جمعی به‌رسمیت شناخته شود و کارکرد با آن در ارتباط است. یک مثال خوب در این زمینه مثال مرزی است که با دیوار یعنی چیزی فیزیکی کشیده می‌شود اما این دیوار کم‌کم به مرور زمان از بین رفته است. اما مرز باقی می‌ماند چون دارای شأنیتی و کارکردی شده که به‌صورت جمعی به‌رسمیت شناخته شده است. نکته نهایی در این بخش آنکه تنها با قصد یا التفات جمعی است که واقعیت اجتماعی سامان می‌یابد. هر توصیف دیگری که قصد ما را به قصد من تقلیل می‌دهد یا قصد ما را به قصد یک انسان تبدیل می‌کند، واقعیت اجتماعی را مضمحمل می‌سازد. با اندکی دقت متوجه می‌شویم که ذات التفات به جهان و اعیان آن، اول شخص مفرد نیست، بلکه التفاتی جمعی است. قصد ما است. آن چیزی که ضد اجتماع رخ می‌دهد، التفات فردی به امری اجتماعی است. چه امور نهادی چه امور ابتدایی واقعی. موانع و آسیب‌ها همین‌جا شکل می‌گیرد. ضربه به ساختار فرهنگی یا واقعیت اجتماعی وقتی وارد می‌شود که فرد گمان برد، تنها اوست که کارکرد معنا بخش به امورات می‌دهد. مثلا رانندگی درحالت قصد ما می‌تواند منجر به انضباط اجتماعی شود اما درحالت قصد من منجر به بی‌نظمی و عدم‌رعایت بین خطوط و ترافیک شود. خودپسندی و تبختر، دقیقا مانع توافق جمعی برای تخصیص کارکرد روی امور مختلف اجتماعی است. در مقابل از خودگذشتگی و ایثار به‌نفع دیگران زمینه توافی جمعی برای تخصیص کارکرد و ایجاد واقعیت اجتماعی مثبت را فراهم می‌کند. 
«ما قصد داریم» بن‌مایه کلان‌گزاره «ما می‌توانیم» است. اگر بتوانیم ساختار فرهنگی را طوری تنظیم کنیم که زمینه التفات جمعی به امور بیرونی فراهم شود، رخداد «ما می‌توانیم» پدید می‌آید. نگارنده بازسازی انقلابی ساختار فرهنگ را اینگونه می‌بیند. در پایان این یادداشت درنظر دارم پیشنهادی ارائه کنم که می‌تواند خود مایه تفکر و نظرورزی و یا تداوم این موضوع شود. در بخشی از این متن گفته شد، فرهنگ اسلامی دارای بالاترین کارکرد التفات جمعی است. این موضوع هم به‌لحاظ نظری قابل اثبات است هم با تجربه عملی در طول دوران بعد از انقلاب اسلامی. جان سرل ایده ساخت واقعیت اجتماعی را با خنثی‌سازی امر متعالی و اثر فاعلی خداوند، تولید کرده است. سرل صراحتا می‌گوید از منظر خدا، همه خصوصیات جهان ذاتی یا درونی به‌نظر می‌آید، خدا نمی‌تواند چیزهایی را به‌عنوان پیچ‌گوشتی، خودرو و خانه ببیند. می‌خواهد بگوید خداوند امورات دنیا را بدون‌تخصیص کارکرد رها کرده و به‌کلی این امورات را به انسان محول کرده است. به‌واقع ایده تبدیل حیث التفاتی فردی به جمعی یا قصد من به قصد ما، تبدیل قصد من به قصد ماسوی الله است. به بیان او این تنها انسان است که می‌تواند با قواعد تقویمی خود واقعیت‌های اجتماعی را خلق کند. نگارنده فعلا کاری با نقد این ایده ندارد. تنها می‌خواهد بگوید، حقیقی‌ترین گزاره‌هایی که می‌تواند دستمایه تخصیص کارکرد اجتماعی و التفات جمعی قرار گرفته و منجر به واقعیت اجتماعی شود، در فرهنگ اسلامی وجود دارد.
مثال‌هایی از این موارد در بیان رهبری بود که به تحلیل آنها پرداخته شد. دریافت و استحصال این گزاره‌ها و تحلیل آن برای ساخت واقعیت اجتماعی، دوای درد ما در ترمیم آسیب‌های وارده و یکی از موثرترین راه‌های بازسازی انقلابی ساختار فرهنگی است. در پایان به چند گزاره حقیقی قابل تحلیل به‌منظور مهندسی ساختار واقعیت فرهنگی اشاره می‌کنم: «ما اهتمام به کار و عمل داریم»، «ما علم‌آموزی را فضیلت می‌دانیم»، «ما مسلمانان با یکدیگر اخوت اسلامی داریم»، «ما با ادیان الهی دیگر تعامل انسانی داریم»، «ما به توانایی‌های داخلی متکی هستیم»، «ما حضور میدانی و مشارکت سیاسی داریم»، «ما اهل کمک‌رسانی و فعالیت‌های نیکوکارانه هستیم»، «ما اهل تحلیل و بینش سیاسی هستیم»، «ما تعالی در زندگی مادی را در گرو ایمان به خدا می‌دانیم»، «ما ایران قوی می‌خواهیم» و... .