تاریخ : Mon 14 Nov 2022 - 00:15
کد خبر : 75630
سرویس خبری : ایده حکمرانی

باید ساختار سیاسی و اقتصادی دولت متحول شود

یادداشت شفاهی درباره کنش‌های جامعه ایرانی

باید ساختار سیاسی و اقتصادی دولت متحول شود

در تحلیل وقایع اخیر، شاید نگاهی تاریخی به کنش جمعی ملت ایران در طول 200 سال گذشته بتواند به درک بهتر شرایط امروز کمک کند.

علیرضا بلیغ، پژوهشگر حوزه دین:در تحلیل وقایع اخیر، شاید نگاهی تاریخی به کنش جمعی ملت ایران در طول 200 سال گذشته بتواند به درک بهتر شرایط امروز کمک کند. یادداشت شفاهی پیش‌رو از علیرضا بلیغ، جامعه‌شناس و پژوهشگر حوزه دین و فرهنگ، بر این امر تکیه دارد که ساختارهای معیوب به‌جا مانده از دوران پهلوی و اقتصاد مبتنی‌بر نفت، در یک فرآیند تاریخی منجر به تعارضات اجتماعی امروز شده است. بلیغ جنگ‌های ایران و روس را نقطه عزیمت مواجهه ما با جهان غرب ترسیم می‌کند و با ارائه تحلیلی تاریخی از کنش جمعی مردم ایران در 150 تا 200 سال اخیر، از روحانیت به‌عنوان نیرویی تاریخی یاد می‌کند که قدرت بسیج‌کنندگی مردم در طول این تاریخ را داشته است و پیوند روحانیت با مردم عامل پیروزی انقلاب اسلامی بوده است. وی بیان می‌کند پس از انقلاب دستگاه فکری ما نیاز به تحول داشت، اما ساختار غلط و مناسبات فاسد و اقتصاد رانتی و مبتنی‌بر نفت پس از انقلاب ادامه یافت و این امر منجر به خارج شدن مردم از صحنه سیاست شد. بلیغ تعارضات اخیر را ناشی از عدم‌سنخیت قانون و فرهنگ جامعه تحلیل می‌کند و نتیجه می‌گیرد مادامی که اقتصاد ما سامان نیابد این تعارضات اجتماعی نیز رفع نخواهند شد. مشروح این یادداشت شفاهی را در ادامه از نظر می‌گذرانید. 

  جامعه ایران در حال ‌گذار است
این حرف از طرف جامعه‌شناسان و اهل نظر که تحلیلی در‌مورد وضع جامعه ایران دارند، بسیار به کار برده می‌شود و می‌گویند جامعه ایران در‌ حال ‌گذار است. ولی در حال‌ گذار بودن را اگر از منظر رویکرد‌های مدرنیستی و روشنفکرانه تحلیل کنیم به‌نحوی‌گذار به تجدد محسوب می‌شود. یعنی متناسب با درک پیشینی از طرح پیشرفت تاریخ و فلسفه تاریخ مدرن، اساسا این را پیش‌فرض می‌گیرند که ما هم باید قهرا همان حرکتی را انجام بدهیم و همان مسیر را طی کنیم که تمام کشور‌های دیگر در پیوستن به این طرح فلسفه تاریخ مدرن -که یک فلسفه تاریخ جهانی است- طی کرده‌اند. 
از آن طرف بعضا نه در قالب یک رویکرد فلسفه تاریخی اما بعضا کسانی که تلقی‌ای راجع‌به حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی دارند، این ‌گذار را نه به تصریح ولی می‌شود به تلویح در کلام‌شان دید که نوعی بازگشت به گذشته است. مقاومت دربرابر تجدد به مثابه حفظ هویت پیشین و سنت و میراث گذشتگان است. شاید سخت باشد که بگوییم سلفی‌گری ولی نوعی از مایه‌های سلفی در آن هست.  اینکه این دو را نادرست بدانیم به این معنی نیست که جامعه ایرانی در حال‌ گذار نیست. جامعه ایران در حال‌ گذار است و درگیر تنشی تاریخی حدود 150 تا 200‌ساله است و در درون این تنشی که رخداد‌های متنوعی را از سر گذرانده تا به نقطه انقلاب و تاسیس جمهوری اسلامی و طی شدن این مسیر چهل‌و‌چند‌ساله رسیده است، نیرویی تاریخی را می‌بینیم که در صحنه کار می‌کند که طبیعتا ارتباطی جدی‌تر به نسبت دیگر جریان‌های سیاسی و فکری در ایران با توده مردم داشته است و آن هم جریان روحانیت است. 

  روحانیت به مثابه نیرویی تاریخی
جریان روحانیت در مقاطعی به دلایلی شکست‌هایی را تجربه کرده است. مثلا به شکلی می‌شود انقلاب مشروطه را نوعی شکست دانست. البته در همان انقلاب مشروطه که به لحاظ تئوریک و ایدئولوژیک از سمت جریان‌های منور‌الفکری و مدرنیست‌ها مصادره شده است، باز می‌بینیم که آنجا هم نیروی روحانیت و ارتباط روحانیت با عموم مردم است که باعث بسیج مردمی می‌شود. این اعتراف خود کسروی هم هست که می‌گوید با اینکه تئوری انقلاب مشروطه متاثر از رویکرد‌های منور‌الفکری است، ولی قیام مردم و بسیج مردم مدیون ملایان است و آنها توانستند مردم را بسیج کنند. حتی قبل‌تر از آن هم تجربه نهضت تنباکو را داریم که باز با فتوای یک فقیه و یک مرجع تقلید اتفاق افتاد و قبل‌تر از آنکه یک نقطه آغاز مواجهه ما با تجدد است، در جنگ‌های ایران و روس است که باز مردم آنجا هم با فتوای علما به جهاد می‌روند و فتوای جهاد علما است که مردم را به جنگ فرا می‌خواند و آنها بسیج می‌شوند. ولی آنجا نهاد سلطنت به اندازه‌ای که روحانیت به کمک عباس ‌میرزا آمد، عمل نکرد و همین زمینه‌ای شد که این اتفاق و شکست ما در آنجا رقم بخورد.  مساله این است که علی‌رغم اتفاقاتی که افتاده است آنقدر این نیرو در درون فرهنگ ایرانی ریشه داشته که باز توانسته است از پس 200 سال گذشته مجددا حرکت‌های جدید و خیزش‌های جدیدی را رقم بزند تا به نقطه انقلاب برسد. یعنی می‌توان گفت امام(ره) به‌نوعی تکیه به تجربه تاریخی دست‌کم همان 150 سال پشت‌سر خود دارد. 

  رابطه پرتنش ما با جهان جدید
همواره باید این را مد‌نظر قرار دهیم که اگر می‌خواهیم تحلیل درستی از وضع تاریخی ایران و جامعه ایرانی داشته باشیم، باید این نسبت و رابطه پر‌تنشی که ما با پیرامون خود و خصوصا با جهان جدید و مدرن داریم را در تحلیل لحاظ کنیم که یکی از پارامتر‌های اصلی در تحلیل است. 
یکی از نقاطی که ما دستخوش تحول می‌شویم این است که بعد از مواجهه با مدرنیته، شما به اصطلاح فقهی، یک‌سری مسائل مستحدثه جدید دارید که فقه نمی‌تواند با دستگاه پیشینی خود به آن پاسخ دهد. این یکی از آن زمینه‌هایی است که منجر به تقویت یا تکوین علم اصول در فقه می‌شود. جایی که سعی می‌کنید کمی جا را برای عقل باز کنید و از رویکرد‌هایی که در دوره صفویه بعد از مدتی پر‌رنگ شد، دست بکشید. هر‌چه به‌سمت پایان صفویه آمدیم رویکرد‌های اخباری و حدیثی پر‌رنگ‌تر شدند و به این دلیل که آن دوره طبق ویژگی جهان پیشا‌مدرن، تحولات آنقدر کند و کم‌تعداد است، نیازمند تحول در دستگاه فکری خود نیستید. ولی جهان مدرن اساسا چیزی متفاوت را وارد جهان کرده است و تمدن‌ها و فرهنگ‌های مختلف با پدیده‌ای بی‌سابقه روبه‌رو شده‌اند و این نشان می‌دهد که میراث فکری شما در مواجهه با جهان تازه نیازمند دگرگونی اساسی است و یکی از نقاط اصلی این دگرگونی پیدایش علم اصول است که سعی می‌کند سازوکاری برای مواجهه با جهان جدید پیدا کند. 

  خودآگاهی تاریخی مردم
در قالب این تجربه تاریخی است که ‌گذار ما اتفاق می‌افتد و در این ‌گذار نقطه‌عطف بسیار مهمی وجود دارد که انقلاب اسلامی است. شما یک همراهی حداکثری از سمت مردم می‌بینید. اگرچه اتفاقات منتهی به انقلاب شاید بیش از یک سال بروز و ظهور ندارد و از همین جهت می‌توان گفت که انقلاب با سرعتی بسیار ویژه حرکت کرده است، ولی اگر آن بازه زمانی 150 تا 200‌ساله را ببینیم می‌فهمیم، تنشی در درون جامعه چه در لایه‌های بیرونی و چه زیر پوست جامعه وجود دارد و این خود جای تحلیل دارد که چه جمع‌بندی‌ای از سمت مردم شکل گرفته است. یک خود آگاهی تاریخی از سمت مردم پیدا می‌شود و آن خودآگاهی تاریخی چطور به این جمع‌بندی رسیده که پشت‌سر امام(ره) بایستد. تضعیف سلطنت بعد از مشروطه، شاهی مثل احمد‌شاه را نتیجه می‌دهد که از عهده حداقل‌های اداره کشور نیز بر‌نمی‌آید و این منجر به کودتای 1299 و روی کار آمدن پهلوی و استقرار یک حکومت دست‌نشانده خارجی می‌شود. این اتفاق ما را به این جمع‌بندی می‌رساند که باید درمقابل آن ایستاد. به‌خصوص که اگر از منظر اقتصاد سیاسی به قضیه نگاه کنیم، منبعی جدید وارد معادله شده است که اتکای شما را به بازار و اقتصاد داخلی به صفر می‌رساند و آن نفت است. شما می‌توانید با درآمد نفتی خود رنگ و لعابی به کشور بدهید. اصطلاحا توسعه برون‌زایی که برای کشور اتفاق می‌افتد، به عبارتی توسعه نیست و تنها شکل و شمایل و صورتک توسعه را با خود به همراه دارد. آن اتفاق در ساحت اقتصاد سیاسی ما را دچار مخاطره می‌کند. اقتصاد داخلی تضعیف می‌شود و برآیند این مساله مردم را به این سمت می‌برد که باید در امتداد آن مسیر که با روحانیت شروع کرده بودند، باشند. اگر در مشروطه جایی وجود داشت که شیخ فضل‌الله در برابر گروه‌های تجددمآب آن زمان، دفاعی از سلطنت بکند، شاه دیگر از آن حداقل‌ها هم برخوردار نبود. چون آنجا شاه خود را به نحوی نماینده دین می‌دانست و می‌شد از او انتظار داشت که اگر حمایتی از او بشود در قدرت باقی بماند یا سهمی از قدرت داشته باشد. حتی در شکل مشروطه که شاه باقی می‌ماند، ذیل قواعدی مثل ضوابط مجلس و نظر روحانیت و... بود. اما در این شکل هم به دلیل وابستگی بیرونی و هم به دلیل دگرگونی‌های اساسی فرهنگی که با مدرنیزاسیون اتفاق افتاد، شاه صلاحیت خود را برای نشستن بر مسند قدرت از دست داده بود. 

  انقلابی متکی به نیروی مردم
تنها نیرویی که جریانی در آن به‌ وجود آمده بود البته آن هم نه در همه بدنه‌اش، چهره اصلی‌اش حضرت امام بود و واقعا به دنبال استقلال ایران بود و اعاده حیثیت و احیای شخصیت جامعه ایرانی را مدنظر قرار داده بود، روحانیت بود. 
وقتی امام حرفی می‌زد اگر بدنه جامعه همراهی نمی‌کرد چه اتفاقی می‌افتاد؟ مگر بدنه انقلابی و نهاد‌های انقلابی چه کسانی بودند؟ همین مردم بودند که رفتند. آیا شما می‌خواستید به ارتش زمان شاه تکیه کنید؟ به شهربانی زمان شاه تکیه کنید؟ اگر اینها قابل تکیه بودند که نهاد‌های جدید بعد از انقلاب تاسیس نمی‌شدند. لذا اگر این اتفاق می‌افتد کاملا متکی به نیروی مردم است. این اتفاقات در چه بستری می‌افتد؟ در بستر جنگ. شما هشت سال جنگ دارید. عده‌ای از مردم درگیر خطوط مقدم جبهه هستند و عده‌ای درگیر پشت جبهه‌اند و در چنین بستری تصفیه‌ها رخ می‌دهد. شما در وضعیتی کاملا استثنایی هستید. شرایط عادی نیست و فضای آرامی وجود ندارد که نظرات رد و بدل شود. اگر اینها دست‌کم در برخی از جریانات خود امکان اقناع مردم را داشتند مثل منافقین و... نیازی نبود که ترور کنند و دست به اسلحه شوند، مردم به‌سمت آنها حرکت می‌کردند. ولی آنهایی که این ویژگی را نداشتند مثل نهضت آزادی و جریان لیبرال‌مسلک اگر بدنه‌ای داشتند، همراهی صورت می‌گرفت. منطقا نمی‌توانستید انتظار داشته باشید که این جریانات باقی بماند چون ریشه‌ای نداشتند. آن جریانی ریشه داشته که در تمام 150 سال گذشته جنگیده است. شکست هم خورده ولی جنگیده است. چه کسی پشت‌‌سرش بوده؟ روحانیت بوده است. آن هم نه همه طیف روحانیت، بلکه جریان خاصی در دل روحانیت پشت آن بوده است. ولی به‌هر‌حال از نهاد روحانیت و از نهاد دین بلند شده‌اند. 

  نیاز به تحول دستگاه فکری
بعد از جمهوری اسلامی روحانیتی که حکومت را به دست گرفته باید تجربه اداره یک دولت مدرن را داشته باشد. دیگر سازوکار‌ها مدرن شده و نمی‌توانید نرم‌افزار حکومت پیشا‌مدرن را روی این دولت سوار کنید. این نیازمند یک مرحله دیگری از تحول دستگاه فکری است که نقطه آغازش به نحوی می‌توانست علم اصول باشد. این تحول باید در اداره یک دولت مدرن اتفاق بیفتد. تحول دستگاه فکری در بستر عمل در قالب دستورات و فتاوی و احکام امام و احکام رهبر انقلاب اتفاق افتاده است. 
من در یادداشت اخیری که راجع‌به این قضایا نوشته بودم چیزی آورده بودم که به‌نظر من به اینجا هم مربوط می‌شود. جمهوری اسلامی پیش از اینکه اساسا مواجهه‌ای با طرح قبض و بسط تئوریک شریعت داشته باشد درگیر قبض و بسط پراگماتیک شریعت است. یعنی اینکه شما یک صحنه‌ای دارید که در آن صحنه با مسائل مستحدثه و تنش‌های اجتماعی و سیاسی و تاریخی روبه‌رو می‌شوید که باید راجع‌به آن تصمیم بگیرید. اگر ایستادگی کنید و مقاومت کنید و خودتان را در برابر این تندباد حفظ کنید و بتوانید تصمیم تاریخی درست را بگیرید، جمهوری اسلامی به‌عنوان نقطه‌گذار سومی -به غیر از دو طرح اول که گفتم- می‌تواند به‌سمت آینده استقرار و استحکام پیدا کند و تقویت شود. 
ولی بحرانی که بعد از جنگ با آن روبه‌رو بودیم، بازگشت به سازوکاری بود که امکان اتخاذ این تصمیم تاریخی را برای ما به تعویق می‌انداخت و آن هم بازگشت به اقتصاد نفتی بود. آنجا اتفاقی افتاد و با نفتی شدن دوباره اقتصاد بعد از جنگ، از جهاتی وضعیتی استثنایی‌تر و خاص‌تر از شرایط قبل و بعدش پیش می‌آید. اگر ممکن بود این تکیه بر اقتصاد نفتی در داخل جنگ هم اتفاق بیفتد، شاید می‌توانست وجهی داشته باشد. یعنی اقتصادی سوسیالیستی مبتنی‌بر توزیع برابر درآمد‌ها با تکیه بر فروش نفت، به‌هر‌حال نحوی از مدیریت کردن معیشت مردم و اقتصاد جامعه بود. اما همین دست‌فرمان اقتصاد نفتی با رویکرد‌های تازه‌ای بعد از جنگ بازسازی را حادث شد. یعنی آنجا استعاره‌ای وجود داشت و از اول انقلاب به دلیل مردمی بودن انقلاب استعاره دولت خدمتگزار وجود داشت. دولت خدمتگزار را می‌توان دو جور فهم کرد. یکی دولتی که از درآمد‌هایی که دارد به‌خصوص به‌صورت خاص نفت که منبع درآمدی عظیم محسوب می‌شود و شخصیت سیاسی و اقتصادی دولت شما را عوض می‌کند، توزیع عادلانه‌ای داشته باشد و مردم آنجا به عائله دولت تبدیل شوند. یعنی یک‌سری آدم با دهن‌های باز که منتظر هستند دولت چیزی در دهان آنها بگذارد و همیشه از دولت طلبکار هستند. چون تصور آنها همیشه این است که دولت پول دارد و نفت را می‌فروشد. 

  ساختار غلط و مناسبات فاسد
لذا ساختار غلط است و این مناسبات فاسد هستند. نه فساد به معنای حقوقی و اخلاقی، یعنی امور در این ساختار به نحوی نادرست تدبیر‌ می‌شود. آن شکل از دولت خدمتگزار که شاید نتوان به آن اطلاق به‌عنوان خدمتگزار داشت یعنی در خدمت قوام شخصیت جمعی مردم ایران باشد. اگر آنها جنگیده‌اند و توانسته‌اند انقلابی را به ثمر برسانند و در جنگ به توفیق برسند و پیروز شوند شایسته این هستند که همواره سرافراز باشند و روی پای خود بایستند. می‌توان این را بر اساس آیین فتوت توضیح داد که البته نسبتی هم با عرفان دارد. در آیین فتوت و جوانمردی ‌-همان‌طور‌که این در اصناف اهل فتوت هم نمود پیدا می‌کند- مزدور شدن مذموم است. مزدبگیر کسی بودن مذموم است. حریتی در این فرهنگ است که به‌راحتی به عائله بودن و نوکر و برده کسی بودن تن نمی‌دهید. ملت ایران اگر می‌خواست زیردست بماند انقلاب نمی‌کرد و جنگ را به ثمر نمی‌رساند. وقتی ساختار اقتصادی تو به‌صورتی باشد که باز بخواهد شما را به همان حالت برگرداند، تنش و شکاف پیش می‌آید. شما یک‌سری شعارها را می‌دهید که در لحظه انقلاب و جنگ این شعارها دوست‌داشتنی و خواستنی بود و آرمان مردم بود. چه زمانی در بین بخشی از بدنه اجتماعی ما این شعار‌ها غیرواقعی و ایدئولوژیک تلقی شدند و به مثابه صرفا شعار با آنها برخورد شد؟ آن زمان که ساختار حکمرانی متناسب با آن شعار‌ها خود را بازسازی نکرد. انرژی متراکم تاریخی را داشتیم که با انقلاب به صحنه آمده بود و این انرژی متراکم به‌لحاظ تاریخی دست‌کم در تاریخ معاصر جهان بی‌سابقه است. 

  مردم از صحنه بیرون رفتند
اما در این ساختار مردم هدر می‌روند. اگر چنین اتفاقی نیفتاده بود امروز معنی نداشت همه نهاد‌های فرهنگی و سیاسی ما دوره بیفتند و از مردمی‌سازی حرف بزنند. چرا امروز مرتبا از مردمی‌سازی حرف می‌زنند. این حاصل درک یک فقدان است. مردم از صحنه بیرون رفته‌اند. اگر نرفته بودند که مردمی‌سازی معنی نداشت! پس فقدانی وجود دارد، اولا باید این فقدان را به‌درستی درک کرد تا بعد بتوان برایش راه‌حلی پیشنهاد داد و ساز‌و‌کاری برایش در‌نظر گرفت. با عنوان مردمی‌سازی و با دستیار مردمی‌سازی رئیس‌جمهور چیزی درست نمی‌شود. کل ساختار دولت باید از نو بازتعریف شود و نقاط تیز و برنده‌ای در کار دولت وجود داشته باشد که به مردم نشان بدهد دولت اراده تغییر دارد. دولت تا الان بیش از هر‌چیزی خود را درگیر رتق و فتق امور روزمره کرده است. به دلیل شکل اقتصاد سیاسی رانتی که ما با بازگرداندن دوباره نفت به متن اقتصاد کشور داشتیم، یک نظم یا تقارن فاسدی شکل گرفته است. روابطی شکل گرفته که روابطی فاسد هستند. ما به شکل منتظم‌تر و عقلانی‌تر این را در سرمایه‌داری می‌بینیم. در متن نظام سرمایه‌داری نظمی برقرار است و هژمونیک است، ولی نظمی فاسد است یعنی برون‌داد آن و آن‌چیزی‌که اتفاق می‌افتد فساد است. نقد بر جهان سرمایه‌داری از کجا شکل می‌گیرد؟ کسی نمی‌گوید این بی‌نظم است، بلکه نظمش فاسد است. نظم هم می‌تواند در داخل خود فساد داشته باشد. اینجا هم تقارن و تعادل فاسدی به دلیل آن شکل اقتصاد، به‌وجود آمده که در آن مردم از صحنه بیرون هستند و دولت می‌خواهد نقش خادم آنها را بازی کند. البته در این خدمت چون مسئولیت ویژه و مشخصی متوجه‌اش نیست -صرفا یک کارپرداز هستیم و نفت را می‌فروشیم و پول نفت را در اقتصاد توزیع می‌کنیم- این نیازمند پذیرش مسئولیت سیاسی جدی نیست. این درحالی است که جمهوری اسلامی با تصمیم تاریخی جدی، مسئولیت دولت ملی خود را بر‌عهده گرفته است. این ساختار باعث فساد جمهوری اسلامی نیز می‌شود. 

  تنش بین آرمان‌ها و ساختار
وجود تنش بین لایه آرمان‌های سیاسی و ایدئولوژیک که زاییده انقلاب است و مردم هم با آن همراه بودند، با این ساختار حکمرانی و ساختار اقتصاد سیاسی فاسدی که می‌گویم، این شکاف، مردم را از صحنه بیرون می‌گذارد. تنش‌هایی که شما می‌بینید وجود دارد و به‌عبارتی ادامه پیدا کرده است. با وقوع انقلاب و با وحدت و انسجامی که در انقلاب شکل می‌گیرد از بسیاری از تنش‌ها عبور کرده‌ایم. ولی این تنش به‌نحوی ادامه پیدا کرده و در نقاط مختلف شکاف‌هایی را ایجاد کرده است و ما این شکاف‌ها را در اتفاقات اخیر می‌بینیم. زیرساخت این است و این زیرساخت باعث این تنش‌ها شده است. 

  قوانین تناسبی با وضع فرهنگی و تاریخی ما ندارند
در شکاف بین سیاست و اقتصاد -یعنی بین رویکرد سیاسی و رویکرد اقتصادی- که منجر به عدم مسئولیت‌پذیری در قبال حکومت می‌شود با انبوهی از قوانین روبه‌رو هستید که اساسا تناسبی با وضع فرهنگی و تاریخی شما ندارند. این است که این تنش‌ها و اعتراضات ایجاد می‌شود. 
در متن جامعه ایرانی بی‌نظمی و بی‌قاعدگی یا تناقض‌هایی که وجود دارد به این دلیل است که در سطح حکمرانی مبتنی‌بر شکاف بین سیاست و اقتصاد، قوانینی برآمده از وضع خود، تصویب نمی‌کنید. اگر بگردید بسیاری از قوانین با هم معارض هستند و این تعارضات را با هم حل نکرده‌اند. حجم قوانینی که ما برای اداره جمهوری اسلامی داریم از بسیاری از کشور‌های اروپایی بیشتر است. اساسا قوانین را همه‌جانبه‌نگر تصویب نکرده‌ایم. به پیامد‌ها و تبعات تصویب قانون فکر نکرده‌ایم. پیامد‌ها و تبعات جایی است که علم باید در صحنه حضور داشته باشد و به شما گوشزد کند تا بتوانید قوانینی درست تصویب کنید. وقتی قوانین با وضع تاریخی پرتنش بعد از انقلاب سازگاری ندارد، این تعارضات پیش می‌آید و به اعتراض و نافرمانی مدنی و دور زدن قانون و پارتی‌بازی تبدیل می‌شود. چون شما نمی‌توانید براساس روابط و مناسبات درست به خواسته مشروع خود برسید و مجبور می‌شوید قانون را دور بزنید که خارج از روال فاسد یا روال کند و بی‌معنای سیستم، کارتان را درست کند. در صحنه سیاست همین است، در صحنه اقتصاد همین است، در کار فرهنگی همین است، در روابط درونی و خانوادگی همین است. وقتی اینها با هم سنخیت نداشته باشند و مماس با هم نباشند، قانون و فرهنگ با یکدیگر هم‌جنس نباشند و سنخیت نداشته باشند، جامعه شما دچار تنش می‌شود و در این وضعیت پرتنش عده‌ای پیدا می‌شوند که از آب گل‌آلود ماهی می‌گیرند و از این وضعیت تئوری‌های منور‌الفکرانه استفاده می‌کنند و می‌گویند ما داریم به‌سمت غربی شدن می‌رویم. اگر غربی هم می‌شدیم این وضعیت نبود، ‌ای کاش غربی می‌شدیم. در غربی شدن باز چیز‌هایی سر جایش است. یا اینکه عده‌ای به مولفه‌هایی دست می‌گذارند و مثلا حجاب به نقطه حساسیت تبدیل می‌شود، چون جمهوری اسلامی به دلیل ناتوانی در پذیرش مسئولیت‌های بزرگ‌تر باید جایی را انتخاب می‌کرد که به مردم نشان می‌داد من دولت و حکومت اسلامی هستم. لذا جایی را به نقطه اعمال حاکمیت خود تبدیل کرده است و با حجاب چنین کاری کرده است. درصورتی‌که حجاب با وقوع انقلاب اسلامی می‌توانست مزیت ما در سطح بزرگ بین‌المللی باشد. شما با حجاب به زن اجازه حضور انسانی در متن جامعه و سیاست و حوزه عمومی می‌دادید. شما با حجاب به او اجازه دادید به صحنه بیاید. حجاب را به این مساله تبدیل نکرده‌اید که زن برکنار از جامعه باشد بلکه اتفاقا حجاب به امکانی تبدیل شده که زن در جامعه حضور داشته باشد. 
غرب با فشار آوردن در این نقطه از یک‌طرف و از طرف دیگر با بی‌مسئولیتی ما در قبال کل ساختار حکمرانی‌مان یک‌جاهایی را مثل حجاب به نقطه اعمال حاکمیت تبدیل کرد. مردم باهوش هستند و این را می‌فهمند. وقتی حجاب را به نقطه اعمال حاکمیت تبدیل می‌کنید، مردم با آن مخالفت می‌کنند. وگرنه مردم این همه بر سر بی‌حجابی اجباری جنگیده‌اند، چرا امروز بر سر حجاب اجباری با حاکمیت مخالفت می‌کنند؟ آیا آنقدر نگران هستید که وضعیت بانک‌های جمهوری اسلامی شبیه وضعیت بانک‌های ربوی دیگر جاهای دنیا است؟ آنجا نگران برباد رفتن حیثیت حکومت اسلامی نیستید؟ آیا چیزی که قرآن در مورد ربا گفته در مورد حجاب هم گفته است؟ قرآن ربا را جنگ با خدا معرفی کرده است. چرا در این مورد اینقدر حساسیت ندارید؟ چون این کار سخت‌تری است. این تصمیم سخت‌تری است و به همین دلیل حجاب به‌جای آن جایگزین شده است. 

  چه باید کرد؟
به‌نظر من امروز کاری که دولت باید انجام دهد این است که خود را در موضع پذیرش مسئولیت حکومت قرار بدهد و نقش کارپردازی و نقش عابربانکی خود را کنار بگذارد. دولت مردمی این نیست که مردم خدمات‌بگیر تو باشند و معنی‌اش این نیست که دولت هیچ‌کاره است و مثل دولت‌های نئولیبرال نیست که بازار بیاید و سر و سامان بدهد. دولت باید اینجا بازار‌سازی و بازی‌سازی کند و طرحی برای دعوت مردم به صحنه سیاست داشته باشد و نیروی مردم را در ساختار حکمرانی خود به‌کار بگیرد. 
امروز با انرژی تاریخی مردم ایران چیزی ساخته نمی‌شود. امروز باید بتوانید بسازید و این فرم می‌خواهد و باید اتفاقی بیفتد و مهم‌ترین نقطه‌اش تحول دولت در ساختار اقتصادی و سیاسی کشور است. باید از آن ساختار نفتی عبور کرد این چیزی است که رهبر انقلاب در 10 سال گذشته مرتبا بر آن تاکید کرده‌اند. به چه دلیل رهبری حرف از اقتصاد مقاومتی و حرف از تولید و رونق تولید و... زده‌اند؟ چرا حرف‌های سیاسی و فرهنگی تبدیل به شعار سال نشده است؟ زیرا سیاسی‌ترین حرف و فرهنگی‌ترین حرف همین اصلاح وضع اقتصاد است. دولت نباید به اقتصاد مقاومتی به‌عنوان امری صرفا در حوزه اقتصاد نگاه کند و در جاهای دیگر مثل فرهنگ هم سیاست‌هایی دیگر داشته باشد. اگر این را تغییر بدهید آنها هم تغییر می‌کنند. این اقتصاد مقاومتی شاکله سیاسی و فرهنگی شما را می‌سازد. به‌نظر من دولت باید اصلی‌ترین هدف و ماموریت خود را این بگذارد و اگر این اتفاق بیفتد شما شاهد خواهید بود که بخش زیادی از تعارضات اجتماعی و تناقضات، وضع بهتری پیدا می‌کند. به این صورت انگار افقی رو به آینده باز شده است و امیدی می‌تواند وجود داشته باشد. دولت می‌تواند امید را در مردم زنده کند و برای این‌کار باید تصویری از آینده ارائه بدهد و برای تصویر آینده باید تصمیم درست بگیرد.