معین احمدیان، دبیر گروه فرهنگ:شاید اصغر فرهادی با خودش اینطور فکر میکرد که شما اگر اصغر فرهادی نیستید، هر قدر هم داستان خوبی داشته باشید، این شما نیستید که راه و چاه جشنوارههای خارجی و فوت کوزهگری برای دیده شدن و به چشم آمدن در آنها را بلد باشید. آن کسی که میتواند این ایدهها را متناسب با پسند چنین مخاطبانی بتراشد و جلوی چشمشان بگذارد، من هستم. لااقل تا قبل از ماجراهای اخیر که درمورد فیلم آخر فرهادی پیش آمد، میشد چهارچوب کلی این استدلال را هرچند ظالمانه، اما واقعبینانه دید. ناگهان او و همه دیدند که ورق برگشت. ماجرای متهم شدن فرهادی به کپیکاری از ایده یکی از هنرجویانش در شرایطی مطرح شد که او میدید غیر از بحثهای حقوقی، افکار عمومی از هر سو بهشدت علیه او و به نفع یک هنرمند جوان گمنام که به نظر میرسید حقش ضایع شده، گردش میکند. هر دو فیلم را خیلیها دیدند و قضاوتهای محتوایی درباره شباهت فیلم «قهرمان» و مستند «دوسر برد، دوسر باخت» موضوع مشهوری است؛ اما یک تفاوت ظریف بین فیلم خانم مسیحزاده و فیلم اصغر فرهادی وجود دارد که میتوان آن را همان فوت کوزهگری برای دیده شدن در منظر مخاطبان غربی دانست. محمدرضا شکری، زندانی مهریه است. او را زنی به زندان فرستاده که یک روز هم کنارش به درستی زندگی نکرده و انگار صرفا برای گرفتن مهریه ازدواج کرده بود. اما فرهادی این بخش از داستان را عمدا عوض کرده است چون مخاطبان غربی او تصویر زن ایرانی همیشه مظلومی را میپسندند که قانون و جامعه علیه او هستند و همین ماجرای ورود چیزی به نام قانون مهریه، تمام این بازی را بههم میزد. این در حالی است که مستند آزاده مسیحزاده با اینکه توسط یک زن ایرانی ساخته شده، کاملا واضح و بدون لکنت و پردهپوشی، این بخش از ماجرا را هم روایت میکند. از آن سو فرهادی که راجعبه فیلمش در مصاحبه با پایگاه اینترنتی ددلاین میگوید: «در ایران یک نفر حاضر است برای حفظ وجهه از همه چیز بگذرد.» و درباره شرایط فرهنگی کشورش توضیح میدهد: «حسن شهرت، چنان آرامش و اعتمادبهنفسی میآورد که حفظ آن کار آدم را به بیاعتنایی به زندگی خودش میکشاند»، هرگز فکر نمیکرد که بحث آبرو و حیثیت به مسائل مادی و جایگاه عینی او در سینما هم صدمه بزند. او در آن مصاحبه علنا به ایرانیانی که بین آبرو و منافع، آبرو را انتخاب میکنند طعنه زده بود اما حالا بیآبرویی، منافع او را هم به خطر میانداخت و کسی که طبق تعبیر خودش در آن مصاحبه، «زندگی خودش» را بر حسن شهرت ترجیح میداد، با بیاعتنایی به حسن شهرت و از دست دادن بخش قابل توجهی از آن، همان زندگی خودش را هم زیر ضرب قرار داد.
او متهم شد که نهتنها رفتارش با یک هنرجوی (در آن روز) گمنام، شبیه محمدرضا شکری نبوده، بلکه خودش با یک طراحی هدفمند و مشخص، افراد زیادی را به این سمت هدایت کرده که کیفهای پر از دارایی ارزشمند ذهنیشان را در گوشهای از کلاس او بگذارند و او هم هرکدام را بهتر و برای خودش مفیدتر دید، بردارد و ببرد.
سه سوال از آقای فرهادی
نشریه نیویورکر به تاریخ ۳۱ اکتبر و با تیتر «روز حسابرسی؛ آیا کارگردان برنده اسکار اصغر فرهادی ایده دزدی میکند؟» گزارش مفصلی منتشر کرد که در آن چندین فیلمساز مدعی شدند اصغر فرهادی، کارگردان مشهور سینما، ایدههای دانشجویان کارگاههای فیلمسازی خود را دزدیده است. این گزارش به دعوای حقوقی اصغر فرهادی و آزاده مسیحزاده بر سر ایده فیلم «قهرمان»، با جزئیات کامل پرداخته است. به دلیل عدم امکان انتشار این گزارش 30 صفحهای، آنچه خواهید خواند، بخشهایی تلخیصشده و مرتبط با پرونده حقوقی آزاده مسیحزاده است. بازخوانی همراه با جزئیات این گزارش از این جهت اهمیت دارد که این پرونده در محاکم قضایی همچنان در حال بررسی است و دیگر اینکه اصغر فرهادی این روزها محل پرسش و اتهامات زیادی درباره ایده اولیه فیلمهایش قرار گرفته است. نکته مهمتر اما به نظم و نظامی در جامعه هنری ایران بازمیگردد از این جهت که بروز چنین جدلهایی در فضای هنری تازگی ندارد و کم نیستند هنرجویانی که ایدهها و حتی آثارشان در معرض دستبرد قرار میگیرد.
اما دعوای حقوقی این پرونده از کجا شروع شد؟ آزاده مسیحزاده، یکی از هنرجویان سابق اصغر فرهادی در موسسه کارنامه، چند سال پیش مستندی در شیراز ساخته بود با عنوان «دوسر برد، دوسر باخت» و این مستند همان داستان زندگی شخصیت اصلی فیلم سینمایی «قهرمان» را روایت میکرد. تولید این مستند مربوط به سال۹۶ است که به ایده اصلی فیلم سینمایی «قهرمان» شباهتهای غیرقابلانکاری دارد، اما با این همه فرهادی هیچ کجا اسمی از تاثیرپذیری، اقتباس یا برداشت آزادش از آن در ساخت آخرین فیلم سینماییاش ذکر نکرده است.
گزارش نیویورکر همراه با جزئیاتی از شرح ماوقع است و بعد از خواندن این گزارش، نسبت به تناقضهایی در رفتار حرفهای اصغر فرهادی سوالاتی مطرح میشود. بیایید پیش از طرح این سوالات یک بار دیگر بخشهایی از اتفاقاتی را مرور کنیم که بین آزاد مسیحزاده و اصغر فرهادی رخ داده است؛ آن هم زمانی که فرهادی در آستانه تصویب فیلمنامه و ساخت «قهرمان» به دنبال این است که از مسیحزاده برای استفاده از ایده فیلمش اقرارنامه بگیرد!
این بخشهایی است که در گزارش جنجالی نیویورکر منتشر شده است: «در اوت 2019 (مردادماه 1398) در یکی از آخرین جلسات، فریده شفیعی، منشی موسسه (کارنامه)، به مسیحزاده گفت فرهادی میخواهد در دفتر اصلی موسسه، اتاق بزرگی با بالکنی مشرف به خیابان با او دیدار کند. همسر فرهادی، پریسا بختآور، مدیر موسسه هم آنجا بود. فرهادی، مسیحزاده را به نشستن پشت میزی دعوت کرد و بعد گفت دارد فیلم جدیدی میسازد به نام «قهرمان» که داستان آن در شیراز میگذرد. مسیحزاده میگوید فرهادی از لهجه شیرازی او تعریف کرد و پرسید آیا دوست دارد در فیلم او بازی کند. مسیحزاده میگوید: «پرسیدم من؟ بازی کنم؟» گفت استعداد بازیگری ندارد و فیلم مستند خودش را هم که تماشا میکند از شنیدن صدای خودش پس میافتد. ولی گفت خیلی خوشحال میشود سمت دستیاری را داشته باشد و شاید بتواند تحقیقات مکانی در شیراز را انجام دهد. میگوید او و فرهادی در مورد شناخت او از این شهر صحبت کردند و بعد شفیعی کاغذ تایپشدهای را روی میز گذاشت. مسیحزاده فکر کرد لابد قرارداد رسمی کار است اما در کاغذ آمده بود:
اینجانب ــــــ، فرزند ــــــ، دارای شناسنامه شماره ـــــــ، ساکن ــــــ به این وسیله در کمال سلامت جسمی و روانی اعلام میدارم فیلم مستند «دو سر برد، دو سر باخت» که از ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۹ تولید شده است براساس پیشنهاد و ایده آقای اصغر فرهادی در کارگاه ساخت فیلم مستند ایشان است.
شفیعی برگه کاغذ سفید جدیدی به او داد و گفت متن را رونویسی و پس از پر کردن جاهای خالی امضا کند. مسیحزاده میگوید لحظهای احساس کردم نفسم پس رفت «دستم را بالا آوردم و گفتم: «آقای فرهادی میشود راجع به این صحبت کنیم؟» ایشان گفت: «حالا امضا کن و شماره ملیات را هم صحیح بنویس که برایت بلیت هواپیما به شیراز بگیرند.» از او پرسید: «آقای فرهادی، فیلم قهرمان ربطی به مستند من دارد؟» میگوید او گفت فیلمنامهاش را قبل از فیلم او نوشته است.
وقتی دید همچنان تردید دارد گفت تمام روز درس میداده و خسته است و او دارد وقت سه نفر را میگیرد. میگوید: «مدام تکرار میکرد سند سادهای بین خودمان است.» مسیحزاده شروع به رونویسی از روی متن کرد اما دستش میلرزید و مدام اشتباه میکرد. میگوید وقتی سرانجام نوشتن متن تمام شد و آن را امضا کرد شفیعی به او گفت: «لطفا بفرمایید بیرون، آقای فرهادی خیلی خسته است.»»
مطابق روایتی که نیویورکر بازتعریف کرده، سوالات زیادی مطرح میشود. البته اصغر فرهادی، مدعی شده است که این روایت نیویورکر صحیح نیست اما چیزی نمیتواند اظهارات وکیلش در تاریخ ۲۲ آبان ۱۴۰۰ را کتمان کند. کاوه رضوانیراد وکیل اصغر فرهادی به برخی حاشیههای به وجود آمده درباره فیلم «قهرمان» پاسخ داد و در بخشی از این متن که در اختیار رسانهها قرار داشت آمده است: « در سال ۹۸، خانم مسیحزاده دوباره در دورههای آموزشی آقای فرهادی در موسسه بامداد ثبتنام مینمایند. ایشان قبل از ساخت فیلم « قهرمان»، در حضور دو شاهد در موسسه آموزشی بامداد در تاریخ 15/05/1398، متنی را به دست خط و امضای خود تهیه کرده و در آن صراحتا اظهار میکنند که ایده و طرح فیلم مستند «دو سر برد، دو سر باخت» متعلق به آقای فرهادی است. اصل این سند در اختیار موسسه بامداد و نسخهی برابر اصل شده آن به خانه سینما و دادسرای فرهنگ و رسانه (شعبه چهارم) تقدیم شده است.» به نظر میآید امضا گرفتن اصغرفرهادی از آزاده مسیحزاده صحت دارد و قابل کتمان نیست، اما پاسخ به سوالات زیادی در همین بخش، میتواند ابعاد تازهای از این قضیه را نمایان میکند. سوالاتی که در دادگاه از اصغر فرهادی پرسیده شده و همچنان بدون پاسخ مانده است.
سوال اول اینکه، اصغر فرهادی درمورد واقعه مشترک مستند «دو سر برد، دو سر باخت» و فیلم سینمایی «قهرمان» که در سال 91 رخ داده، مدعی است که توسط مسیحزاده کشف نشده بلکه این خبر از قریب به یک سال پیش از شروع دوره فیلمسازی مستند، در سطح گستردهای در جامعه انتشار یافته است. اگر این ادعای فرهادی درست باشد و مسیحزاده نقشی در کشف ایده قهرمان نداشته است، پس اصلا چه دلیلی داشته که با حضور دو شاهد از این هنرجوی سابقش اقرارنامه بگیرد.
سوال دوم اینکه در ورکشاپی که اصغر فرهادی برگزار کرده است، 18 هنرجوی دیگر هم حضور داشتند اما چرا از بین تمام این افراد فقط از مسیحزاده اقرارنامه گرفته شده است.
سوال سوم اینکه چرا اصغر فرهادی بعد از پنج سال و قبل از ثبت فیلنامه قهرمان، از مسیحزاده امضا گرفته است؟ ضمن اینکه در این اقرارنامه به روشنی بیان نشده است که پیشنهاددهنده و درخواستکننده این اقرارنامه چه کسی است و آیا مسیحزاده با توجه به گذشت پنج سال از زمان تشکیل کلاس به یکباره قصد کرده است که این اقرار را انجام دهد یا اینکه این اقرار با پیشنهاد و درخواست فرهادی در محل موسسه اخذ شده است.
علاوهبر طرح این سوالات که البته از سوی اصغر فرهادی همچنان بیجواب مانده است، به نظر میرسد که کارگردان مشهور سینمای ایران با گرفتن این اقرارنامه، هم خودش را گرفتار مساله پیچیدهای کرده و همچنین نشان میدهد که حتی او هم نسبت به نظام حقوقی ایدهها و طرحهای سینمایی در ایران بیاطلاع است. اساسا در نظام حقوقی ایران، ایدهها و طرحهایی که در اقرارنامه مذکور به آن اشاره شده است، مورد حمایت قوانین حقوقی و کیفری مرتبط با مالکیت فکری قرار نمیگیرند؛ چرا که مطابق ماده یک، قانون حمایت از حقوق مولفان و مصنفان و هنرمندان مصوب 1348 که بیان داشته است «آنچه از راه دانش و هنر و با ابتکار پدیدآورندگان پدید میآید بدون در نظر گرفتن طریقه یا روش که در بیان و ایجاد آن به کار رفته است» برداشت میشود که تجسم خارجی و ظهور و بروز پیدا کردن و قابل حس شدن آن ایده براساس ابتکارات، هنرها، تحقیق و پژوهشها و اقدامات مثبت است، که یک اثر را مشمول حمایت میکند. به عبارتی یک اثر باید در قالب یک شکل و صورت، وجود خارجی پیدا کند تا مورد حمایت قانون قرار گیرد و براساس این قاعده است که اصلا گرفتن اقرارنامه برای ایده قهرمان، هیچ مبنا و کارکرد حقوقی برای اصغر فرهادی ندارد. البته که تاکید فرهادی بر امضای این اقرارنامه، با توجه به طرح آن سه سوال بالایی، کلاف این مساله را برایش تنگتر کرده است.
جنجال قصه شیراز در نیویورکر
دعوای حقوقی مسیحزاده و فرهادی، جزئیات کم ندارد و شما می توانید متن کامل گزارش نیویورکر را در فضای مجازی بخوانید. آن چیزی که اینجا آوردیم مربوط به اتفاقاتی است که دقیقا بعد از جلسه مهم گرفتن اقرارنامه رخ داده است. از جایی که مسیحزاده به همراه دوستش از موسسه کارنامه بیرون میآیند.
شیروان همکلاسی مسیحزاده که قرار بود آن روز او را با ماشین به خانه برساند میگوید: «یادم میآید هنگام سوار شدن داشت گریه میکرد.» وقتی پشت چراغ قرمزی ایستادند مسیحزاده شروع کرد به تعریف ماجرا. میگفت فرهادی بت او بود. شیروان گفت: «به او گفتم اگر من هم جای تو بودم همین کار را میکردم.»
مسیحزاده صبح فردای آن روز به موسسه کارنامه رفت تا ماجرا را برای اسکندرفر مدیر موسسه تعریف کند. اسکندرفر میگوید: «انگار روح و روانش ویران شده بود. دستهایش میلرزید.» اسکندرفر در ادامه گفت: «با خودم گفتم لابد فرهادی میخواهد از فیلم مستندش استفاده کند.»
مسیحزاده هفته بعد و قبل از کلاس به موسسه بامداد رفت. او در اینباره میگوید: «به آقای فرهادی گفتم ایده و طرح مستندم مال خودم است. گفت خب؟ گفتم پس قبول دارید؟ گفت آره.»
طبق روایت مسیحزاده که فرهادی میگوید دروغ است، او میپرسد آیا میتوانند بیانیهای را که امضا کردهاست اصلاح کنند؟ اما فرهادی در پاسخ مسیحزاده میگوید باید از این ماجرا درس بگیرد و روزی بابت آن از او تشکر خواهد کرد. منظورش این است که از این به بعد هر وقت کاغذی را جلویش گذاشتند امضا کند به وکیل نشان بدهد تا استرس نگیرد. گفت معلوم است مضطرب است و نخوابیده و میبیند زیر چشمهایش گود افتاده است. با این وضع باید دوباره بررسی کند ببیند به درد کار در فیلم او میخورد.
مسیحزاده اجازه خواست که بنشیند و وقتی فرهادی گفت بنشیند روی صندلی فرو ریخت و شروع کرد به گریه کردن. فرهادی داشت سیگار میکشید و به او نگاه نمیکرد. سیگارش هم که تمام شد از اتاق بیرون رفت.
یک سال بعد، در سپتامبر ۲۰۲۰، زمانی که مسیحزاده برای دیدار خواهرش به آلمان رفته بود و یکی از دوستانش با او تماس گرفت و گفت که فرهادی در حال فیلمبرداری در شیراز است. فوری در پروازی به تهران جا گرفت. چمدانهایش را درون آپارتمانش انداخت مقداری لباس درون کولهای گذاشت و با پروازی به شیراز رفت. پیش خودش میگفت مبادا فرهادی میخواسته با او تماس بگیرد چون در اروپا بوده نتوانسته است. البته خودش میگوید بیش از هر چیز «فقط میخواستم از او بپرسم چرا از من امضا گرفتید؟ این همه سوال در ذهن من ایجاد کردید که فقط بتوانید فیلم خودتان را بسازید؟ با این روش میخواستید به من درس بدهید؟ خیلی دردناک است.»
به مسیحزاده گفته بودند که محل فیلمبرداری فرهادی مدرسهای در خیابان قصرالدشت است. چندین مدرسه با همان نام در آن خیابان وجود داشت. مادر مسیحزاده او را به تمام آنها برد. به آخرین مدرسه که رسیدند در ورودی نیمهباز بود. مسیحزاده وارد حیاط شد. بازیگرانی را دید که لباس معلمی پوشیده بودند و به یکی از عوامل فیلم گفت میخواهد با فرهادی صحبت کند. مسیحزاده میگوید این فرد به داخل رفت و بعد آمد و گفت فرهادی میگوید کسی به اسم مسیحزاده را نمیشناسد. پیش خودش گفت لابد اسمش را درست تلفظ نکرده است و دوباره با صدای بلندتر اسمش را گفت. سرانجام صداقت، هنرجویی که فرهادی برای تدوین فیلم گروهی کلاس انتخاب کرده بود از مدرسه بیرون آمد. آن موقع جزو عوامل فیلم فرهادی شده بود. صداقت به مسیحزاده گفت سر فرهادی شلوغ است و بهتر است برای وقت ملاقات گرفتن با دستیارش تماس بگیرد.
مسیحزاده که صداقت را دوست خودش میدانست از او پرسید آیا فیلمی که دارند میسازند شبیه مستند خودش (دوسر برد دوسر باخت) است. صداقت در پاسخ گفت که مستند او را به یاد ندارد، و وقتی مسیحزاده داستانش را به او یادآوری کرد، صداقت گفت که فیلمنامه «قهرمان» به او داده نشدهاست. مسیحزاده میگوید: «دوباره به اطراف نگاهی کردم و با خودم گفتم خب اینجا حیاط مدرسه است و بازیگران هم لباس معلمی پوشیدهاند درحالیکه در مستند من مدرسهای وجود ندارد.» از شک کردن به فرهادی احساس حماقت کرد و از آن جا بیرون آمد. برای گرفتن وقت ملاقات هم هیچوقت تماس نگرفت.
ده ماه بعد اولین نمایش جهانی فیلم «قهرمان» در جشنواره فیلم کن صورت گرفت. فرهادی در مصاحبهها توضیح داده است که سعی کرده از بازیگران غیرحرفهای استفاده کند چون میخواسته از واقعگرایی فراتر برود تا فیلم «دقیقا شبیه زندگی» از آب دربیاید. او گفت: «نظرم این بود که کار به فیلم مستند نزدیکتر باشد.»
مسیحزاده از چند دوست خود که در کن بودند خواست بعد از دیدن فیلم با او تماس بگیرند. آنها به او گفتند داستان فیلم درباره فردی زندانی در شیراز به نام رحیم است. رحیم که به خاطر عدم پرداخت بدهی به زندان افتاده وقتی به مرخصی میآید دوست دخترش کیفی حاوی سکههای طلا را که در خیابان پیدا کرده به او میدهد و او آن را به صاحبش، زنی مرموز برمیگرداند. برخی از قسمتهای «قهرمان» تقریبا عینا مانند گفتههای شکری، سوژه مستند میسحزاده هستند. رحیم مثل شکری سوژه فیلم مستند مسیحزاده مردی لاغر و نحیف است، طلاق گرفته و یک فرزند دارد، شغلش در زندان نقاشی است، فرزندش اختلال گفتاری دارد و سرگشته با لبخندی تلخ به اینجا و آنجا میرود. شکری در مستند «دوسر برد دوسر باخت» به مسیحزاده گفته بود: «حتی در اوج خشم لبخند میزنم.» فرهادی هم در مصاحبههایش میگوید به بازیگر نقش رحیم گفته بود: «آن لبخند فروشکستهاش را تا حد امکان حفظ کند.» فرهادی به این بازیگر گفت: «وقتی این شخصیت دچار مشکلات بیشتری میشود بیشتر لبخند میزند.»
مسیحزاده از دوستانش خواست به شناسنامه فیلم به دقت نگاه کنند. میگوید: «اگر در آن وسطها جایی با حروف خیلی ریز هم «از هنرجوی کارگاه خودش در سال ۲۰۱۴» تشکر کرده بود برای همیشه لب فرومیبستم.» اما خبری نبود.
مسیحزاده با وکیلی که دوست دوستش بود مشورت کرد و او پیشنهاد کرد از طریق سامانه «ثنا» با فرهادی تماس بگیرد، سامانهای الکترونیکی در ایران که برای شهروندان امکان فرستادن ابلاغ قضایی را به هرکسی در کشور فراهم میکند. آن وکیل در مهرماه ۱۴۰۰ پیامی برای فرهادی فرستاد و در آن نوشت، حقوق مالکیت معنوی مسیحزاده نقض شده است و درخواست «گفتوگو و مذاکره برای مصالحه و آشتی» کرد و افزود «اگر این درخواست دوستانه اجابت نشود، حق مراجعه به دادگاه را برای خود محفوظ میدانیم.»
پاسخی نیامد اما یک ماه بعد مسیحزاده به جلسهای در خانه سینما، انجمنی صنفی در صنعت سینما که مدیریتش در کنترل دولت است، دعوت شد. منوچهر شاهسواری، رئیس وقت خانه سینما، کاوه رضوانیراد، وکیل فرهادی، و رئیس هیات داوری خانه سینما، که مسئول حل اختلافات فیلمسازان است، آنجا بودند. وکیل فرهادی به مسیحزاده میگوید طبق قانون ایران، مرتکب جرم افترا شده است زیرا بازنشر داستانوارههای کذب، حتی اگر خودش آنها را ننوشته باشد، غیرقانونی است. طبق فایل صوتی ضبطشده از این جلسه، راد به او گفت: «تشکیل پرونده در این مورد بسیار آسان است. خیلی راحت است.» او گفت برای جلوگیری از تشکیل پرونده شکایت علیه او در دادگاه باید داستانوارههای اینستاگرامیاش را که در هایلایتهای صفحهاش ذخیره کرده بود پاک کند.
«قهرمان» هنوز در ایران اکران نشده بود. اطلاعاتی که مسیحزاده از فیلم داشت براساس گزارشهای دوستانش در جشنواره کن و شبکههای خبری جهانی بود.مسیحزاده به راد میگوید: «چهارماه است برای تماس با او سخت تلاش کردهام. پیام پشت پیام میفرستم و به هرکس میشناسم و شاید به نحوی با آقای فرهادی ارتباط دارد میگویم از او بخواهد با من تماس بگیرد» و ادامه داد: «آقای فرهادی به چشم من یک استاد است.دلم نمیخواهد این واژه را به کار ببرم اما دروغگویی خیلی عجیب است.»
در این جلسه شاهسواری رئیس خانه سینما به مسیحزاده میگوید مراقب باشد، زیرا کسانی ممکن است از فرصت اتهامزنی او برای بردن آبروی سینمای ایران استفاده کنند و یکی از صحنههای پایانی فیلم «کازابلانکا» را به یادش میآورد که در آن ریک، قهرمان فیلم، حقیقت را پنهان میکند و به شوهر زنی که هنوز عاشقش است میگوید رابطه عاشقانهشان تمام شده و سپس کمکشان میکند از دست نازیها فرار کنند.مسیحزاده که با این صحنه فیلم خوب آشناست، میگوید: «دروغ نمیگوید اما راست هم نمیگوید.»
شاهسواری میگوید: «این را از سینما یاد گرفتهایم.» او به مسیحزاده نصیحت کرد راجعبه تبعات اخلاقی گفتن حقیقت به دقت فکر کند.مثلا آیا درست است با صدای بلند به خانمی بگوییم صورتش پر از ککمک است؟ یا به خانمی بگوییم ناخنش را خوب براق نکرده است؟ و میگوید: «تفاوت بین گفتن حقیقت و بیشرمی به اندازه یک تار مو است.»
فردای آن روز اعلام کردند فیلم «قهرمان» بهعنوان نماینده کشور برای معرفی به اسکار انتخاب شده است.
دو روز بعد مسیحزاده را به جلسه دوم با رئیس خانه سینما دعوت کردند. مسیحزاده وقتی فهمید فرهادی هم میآید خیالش آسوده شد.اما فرهادی در آن جلسه به او گفت وقتی شنید که گفته بهزور بیانیه (اقرارنامه) را امضاکرده حیرت کرد.گفت او درواقع نهالی در اختیار یکایک هنرجویان خود قرار میدهد.بله درست است آنها نهال را میکارند اما براساس راهنماییهای دقیق اوست که یاد میگیرند نهال را کجا بکارند و چه هنگام و چطور آنها را آبیاری کنند.سالها بعد ممکن است همدیگر را ببینند و او میوهای در دست داشته باشد و متهم شود که میوه را از آنها گرفته است.حتی اگر بگوید «درخت مال من بود.»
مسیحزاده سعی کرد توضیح دهد چرا احساس کرد به زور نامه را امضا کرده است اما فرهادی وسط حرفش پرید و گفت: «اگر واقعا داری مرا متهم میکنی، این حرفها را ضبط میکنم و میتوانیم در پیگرد حقوقی از آن استفاده کنیم.» و ادامه میدهد: «چطور وجدانت اجازه میدهد چنین دروغهایی را درباره معلمت بگویی که این همه کارهای خوب برایت انجام داده است؟»
مسیحزاده هم میگوید: «دروغ نیست آقای فرهادی. ممکن است فراموش کرده باشید. اشکالی ندارد.»
وقتی مسیحزاده دوباره درمورد ماجرای امضا صحبت کرد، فرهادی گفت: «خانم به نظر میرسد شما دچار... (متاسفانه نمیتوانم کلمهاش را بگوییم) شدید.» فرهادی گفت دیگر حتی نمیتواند بفهمد او چه میگوید و اینکه «مطلبی که میگویید به هیچوجه واقعیت ندارد.» فرهادی به مسیحزاده گفت تا آخر عمر تصویر او برایش تداعیکننده نمکنشناسی خواهد بود.
مسیحزاده بعد از این جلسه با غزاله سلطانی تماس گرفت، یکی از انگشتشمار هنرجویان کارگاه که آشکارا از او طرفداری کرده بود. سلطانی میگوید: «زار زار گریه میکرد و نتوانست حرف بزند.گفتم خوب نیست تنها بماند و خواهش کردم بلند شود بیاید.» سلطانی میگوید وقتی مسیحزاده رسید «متلاشی بود. ماهها چشم انتظار بود فرهادی که مثل پدر قبولش داشت بیاید بگوید خب آزاده متاسفم بد کردم.»
مسیحزاده هرچه سعی کرد خوابش نبرد و حتی به لکنت افتاد که سابقه نداشت. خودش میگوید: «اختیار فک و زبانم را از دست داده بودم.» نگار اسکندرفر مدیر موسسه کارنامه هم وقتی صدای مسیحزاده را از پشت تلفن شنید به قدری نگران شد که مسیحزاده را دعوت کرد شب به خانهاش برود. اسکندرفر در این باره میگوید: «حتی نمیتوانست اسم مرا به زبان بیاورد. میگفت نننننگار.»
چند روز بعد از جلسه دوم با رئیس خانه سینما، مسیحزاده را برای جلسه سوم دعوت کردند اما در آن مقطع نمیتوانست بدون لکنت حرف بزند و دیگر اعتقاد نداشت صحبت با فرهادی فایدهای داشته باشد و برای همین دعوت را نپذیرفت. نمایندهای از خانه سینما با وکیل وی تماس گرفت و پیشنهاد کرد معادل حدود 1600 دلار بابت نقشی که در فیلم«قهرمان» داشته دریافت کند درحالیکه فیلم از محل نمایش در سینماها بیش از دومیلیون و ۸۰۰ هزار دلار درآمد بهدست آورده و در آمازون پرایم هم درحال پخش بود. همچنین پیشنهاد کردند نام وی در شناسنامه فیلم هم جزء گروهی از محققان بیاید. مسیحزاده این پیشنهاد را رد کرد. او در این باره میگوید: «وقتی شخصی با گفتن اینکه دروغگو و فریبخورده هستی آدم را تحقیر میکند و بعد میگوید میخواهم در قسمت محققان نامت را بگذارم البته که پاسخ من منفی است. من جزء محققان فیلم قهرمان نبودم کارگردان فیلم مستند خودم بود.کسی نیامد از من بخواهد برای فیلم قهرمان کار تحقیقاتی انجام بدهم. مسیحزاده خواستار آن شد که در شناسنامه فیلم قهرمان بیاید که الهامگرفته از فیلم مستند «دوسر برد، دوسر باخت» است اما کاوه رضوانیراد (وکیل فرهادی) در این باره گفته است که با توجه به تفاوتهایی که دو فیلم دارند «نمیتوانستیم این درخواست را بپذیریم.» شورایعالی داوری خانه سینما دیگر تصمیم رسمی خود را صادر کرد و ادعای مسیحزاده را کذب دانست و «حرکتی ضدفرهنگی» اعلام کرده بود که مانع میشود فیلم «قهرمان» «سفیر و نماینده سزاوار سینمای ایران در مسیر موفقیت بینالمللی» باشد.
مسیحزاده برای آنکه در دادگاه آمادگی داشته باشد در عرض یک هفته، ششبار به تماشای فیلم «قهرمان» رفت که چهار روز بعد از دیدارش با فرهادی برای اولینبار در ایران به روی پرده رفته بود. یک شب که مسیحزاده داشت یادداشتهای خودش برای دادگاه را بررسی میکرد به یاد توصیه فرهادی به هنرجویان کارگاه فیلمنامهنویسی افتاد که باید به شخصیتهایشان شغلهای عادی و مشخص بدهند. شنیده بود که شخصیت مورد علاقه فرهادی در فیلم قهرمان مردی است که رحیم به او بدهکار است. این مرد مضمون اصلی فیلم را به زبان میآورد و میپرسد چرا از شخصی فقط بهخاطر آنکه پولی را برمیگرداند و برای خودش برنمیدارد باید همچون قهرمانان تمجید کرد. این مرد طلبکار میپرسد: «در کجای جهان از مردم بابت خلاف نکردن تمجید میکنند؟»
متوجه میشود مرد طلبکار مغازه فتوکپی دارد و در میان سروصدای دستگاه فتوکپی حرف میزند. او پرسید: «آقای فرهادی، چرا چنین شغلی را انتخاب کردی؟ خودت میدانی چه کردهای؟»