محمدسعید عبداللهی، دانشجوی دکتری فلسفه اخلاق:رابطه میان اخلاق و دین هماره از پرچالشترین موضوعهای فلسفی بهشمار میرود. تبیین و بررسی همهجانب این رابطه چه در سنتهای فلسفی مغرب زمین و چه در سنت اسلامی همواره جایگاهی بنیادین داشته است. افزون بر بحثهای بسیاری که درطول سالیان دراز و تاریخ فلسفه در این باب شده، در دوران جدید نیز سخن از رابطه اخلاق و دین اهمیتی دوچندان یافته است. پدید آمدن جریانی پویا در شخص مومن و همچنین جامعه، دریافتی دقیق از بنیاد و معیارهای هنجارهای اخلاقی، شناخت هرچه بیشتر و بهتر دین و نمونههایی از این دست را میتوان از پیامدهای تبیین صحیح و موشکافانه این رابطه دانست. با توجه به پیچیدگی تاثیر دوجانبه تفکر دینی و تفکر اخلاقی، نقد و بررسی این رابطه از دریچه چشم فیلسوفان مختلف، راه را برای آشنایی بیشتر با زوایای این بحث هموار میسازد. فیلسوفان مغرب زمین در تاریخ اندیشه، رویکردهای مختلفی به رابطه دین و اخلاق داشتهاند. در یک نگاه کلان به دو رویکرد میتوان اشاره کرد؛ نخست اینکه دین، بنیانگذار اخلاق است، بنابراین هرچه را دین به آن امر کند خیر و هرچه را که از آن نهی کند شر است. رویکرد دوم عقل بشری را پایگاهی برای اخلاق میداند.
با نگاهی به متفکران یونان باستان مانند افلاطون و ارسطو درمییابیم که در نگاه آنها، اخلاق بهخودیخود مستقل از دین است، پس از دوره یونان باستان، در قرونوسطی نیز شاهد اهمیت رابطه دین و اخلاق و تقابل دو نگاه هستیم. در یکطرف اردوگاه فیلسوفان و الهیدانانی مانند آگوستین و آنسلم قدیس را داریم که اخلاق را مبتنیبر دین میدانستند و در دیگر سو، شخصی مانند آکویناس وجود دارد که در نظرش اخلاق مستقل از دین است. اما در دوره پس از روشنگری و بعد از آن یعنی دوره مدرن، با پیشرفت چشمگیر علمی در گسترههای گوناگون و همچنین تحولی بنیادین در پارهای از مسائل اجتماعی و اقتصادی، شرایط بهگونهای دیگر رقم خورد. تعارضهای جدیدی میان علم، اخلاق و دین شکل گرفت و رویکردهایی جدید به رابطه دین و اخلاق پدید آمد. بنابراین در آستانه سده بیستویکم، جهان در شرایطی جدید واقع شد؛ از سویی دیدگاههایی افراطی در نقد دین و اخلاق فزونی گرفت و از طرفی پارهای از فیلسوفان غربی و مسلمان سخن از بازگشت به اخلاق گفتند. بحث از رابطه میان اخلاق و دین در فرهنگ اسلامی نیز سابقهای کهن دارد. درگیریهای کلامی اشاعره و معتزله در باب عقلی یا نقلی بودن حسن و قبح نمونهای تاریخی برای این موضوع است.
لیندا زاگزبسکی1 ازجمله فیلسوفان معاصر و مهمی بهشمار میآید که با نگاهی نو این رابطه را بررسی کرده است. وی فیلسوف پرآوازه آمریکایی، معرفتشناسی صاحبنام در اخلاق فضیلت است. کتابها، مقالات و سخنرانیهای او گواه این است که وی نهتنها در معرفتشناسی که در فلسفه اخلاق و فلسفه دین نیز حرفهای مهمی برای گفتن دارد. زاگزبسکی مدرک لیسانس خود را از دانشگاه استنفورد و بعد از آن مدارک فوقلیسانس و دکتریاش را از دانشگاه کالیفرنیا دریافت کرد. وی از سال 2004 تا 2007 رئیس جامعه فیلسوفان مسیحی بود و برای برههای نیز ریاست انجمن فیلسوفان کاتولیک را برعهده داشت. زاگزبسکی از سال 1999 استاد فلسفه دین و اخلاق دانشگاه اوکلاهاماست و در آنجا تدریس میکند. عناوین برخی از مهمترین آثار او عبارتند از:
دوراهه دشوار آزادی و علم پیشین (1991)
فضیلتهای ذهن (1996)
معرفتشناسی فضیلت (2001)
فضیلت عقلی، چشماندازهایی از اخلاق و معرفتشناسی (2003)
نظریه انگیزش الهی (2004)
فلسفه دین، درآمدی تاریخی ( 2007 )
درباره معرفتشناسی ( 2008)
الگوگرایی اخلاقی (2017)
در این یادداشت کوتاه بهدنبال آنم که بر پایه آثار زاگزبسکی، روایتی مختصر در باب رابطه اخلاق و دین از منظر این فیلسوف برجسته بهدست دهم.
امکان نیاز اخلاق به دین از سه جهت
پس از دوره روشنگری و بهدلیل فضای طبیعتگرایانه حاکم بر آن، مقاومت نیرومندی دربرابر همدلی میان اخلاق و دین پدید آمد. گویی غرب مدرن به دلایل و انگیزههای گوناگون سر سازگاری با وفاق اخلاق و دین نداشت. یکی از یادگارهای جنبش روشنگری ویران ساختن باور به خداوند و جهان فوقطبیعی در میان مردم و روشنفکران مغرب زمین بود. از اینرو، رفتهرفته این دیدگاه قوت گرفت که اخلاق نهتنها نباید دینی باشد که حتی هیچ نیازی نیز به دین ندارد.
نگاههای سیاسی و اجتماعی هم از دیگر دلایل بینیازی دین از اخلاق قلمداد میشد، به این بیان که در نگاه بسیاری از روشنفکران معاصر، وقتی در دنیایی با ادیان مختلف زیست میکنیم، اگر اخلاق را بهنحوی وابسته به دین بدانیم، اخلاق بهشکلی دقیق وابسته به کدام دین است؟ غرب مدرن، آزادی دینی را در زمره یکی از آزادیها و اختیارهای مدنی مهم برمیشمرد، اندیشهای که البته تا فراسوی مرزهای مغرب زمین گسترش پیدا کرده است. با توجه به نکته پیشگفته، مردم در حکومتهای مختلف این آزادی را دارند که به دین خود عمل کنند بدون آنکه دخالتی از ناحیه حکومت و دیگران ببینند. حال اگر اخلاق، ذاتی دینهای خاص و وابسته به هریک از این دینهای مختلف باشد، چه پیامدی خواهد داشت؟ باری هر شخصی میتواند به اخلاقیات خود عمل کند بدون آنکه دولت و دیگران برای او هیچ مزاحمتی بهبار آورند. اما این امر را هیچ جامعهای نمیپذیرد. اخلاق دستگاهی برای تفاهم داشتن با همه است و باید شاخصههای مشترکی داشته باشد که تضمین کند مجموعه افراد جامعه میتوانند به وظیفه خود عمل کنند. اگرچه همه افراد یک جامعه انگیزههای یکسانی برای اخلاقی بودن ندارند و امکان دارد تفاوتهایی در اعتقادها و کنشهای اخلاقی داشته باشند اما آنان باید در باب زمینههای اصلی و محوری اخلاق اتفاقنظر داشته باشند و همچنین باید اخلاقی وجود داشته باشد که همه اعضای جامعه مرجعیت آن را بهرسمیت بشناسند. حال در جامعهای که هیچ مرجعیت دینی مشترکی وجود ندارد، مرجعیت اخلاقی باید از منبع دیگری بیاید.2 همانگونه که گذشت زاگزبسکی دلیل سیاسی و اجتماعی را بهعنوان یکی از انگیزههای مهم در جدایی دین از اخلاق و عدم نیاز اخلاق به دین برمیشمرد، اما فیلسوف آمریکایی با این نگاه هم داستان نیست و معتقد است روزهایی که نسبیگرایی در اخلاق مرسوم بود و ضروری شمرده میشد، سپریشده است. بهباور زاگزبسکی میتوانیم بگوییم اخلاق با دین پیوند و به آن نیاز دارد و هیچ گونه مشکل اجتماعی یا سیاسی پیش نیاید و هیچ حقی در معرض تهدید نباشد.3 وی در استدلالهایی که در کتابها و مقالات خویش میآورد که در اینجا نیز اشارهای به آنها داریم، چنین معنایی را اثبات میکند.
زاگزبسکی در کتابی که سال 2007 منتشر کرد (فلسفه دین، درآمدی تاریخی)4 معتقد است دستکم در سه جهت اخلاق ممکن است به دین نیاز داشته باشد:
الف) فراهم آوردن هدف زندگی اخلاقی
ب) فراهم آوردن انگیزه برای اخلاقی بودن
ج) فراهم آوردن بنیان و توجیه برای اخلاق
پیشتر و در مقاله «اخلاق و دین»5 در سال 2005 زاگزبسکی به این موضوع و از زاویهای دیگر به علل و جهات نیاز اخلاق به دین میپردازد. وی در مقالهای قدیمی در سال 1987 و با عنوان «آیا اخلاق به خداوند نیاز دارد؟»6 نیز از زاویهای دیگر به این ماجرا نگاه میکند.
الف) فراهم آوردن هدف زندگی اخلاقی
بهنظر لیندا زاگزبسکی در بافت مجموعه قابلتوجهی از دلایلی که اخلاق را نیازمند دین میداند، هدف یا چیزی در باب اخلاق وجود دارد که آن را درون نظریههای طبیعتگرایانه و خودآیین نمیتوان یافت. در لابهلای این دلایل، برهانهای اخلاقی بر وجود خداوند جای دارند؛ برهانهایی که شناسایی نکتههایی مهم در باب اخلاق را درپی دارند، نکاتی مانند اینکه نظم و عدالتی وجود دارد که در آن نیکوکاران پاداش و بدکاران کیفر میبینند، هدفی وجود دارد که زندگی آدمی بدون آن بیهوده است و این هدف تنها با وجود یک قدرت مافوق طبیعت دستیافتنی است. این برهانها بیانگر این نکتهاند که درستی اخلاق مستلزم درستی گزارههای دینی است. زاگزبسکی برای نمونه به برهان اخلاقی و کلاسیک کانت بر وجود خداوند اشاره دارد.7
ب) فراهم آوردن انگیزه برای اخلاقی بودن
زاگزبسکی در مقاله «اخلاق و دین» 2005 بحثی را با عنوان شکاکیتانگیزشی8 را پیش میکشد. او بر این باور است که شکاکیت به اندیشه حمله میکند و خدا ناباوری به تعهد اخلاقی در عمل. وی درپی آن است دلیلی متافیزیکیای ارائه کند که برخاسته از شکاکیت نسبت به معناداری التزام به اخلاق است و بهنوعی نشان دهد که وجود دین و خداوند برای رهایی از شکاکیتانگیزشی لازم است.
در نظر زاگزبسکی همانطور که در شکلگیری باورها شکاکیت معرفتشناختی وجود دارد، در قلمرو اخلاق نیز شکاکیت وجود دارد، درست به این دلیل که ما مانند اهداف معرفتی، غایتهای اخلاقی مختلفی نیز داریم و امکان دارد در زندگی اخلاقی خود دشواریهایی داشته باشیم که یارای برطرف کردن آنها را نداشته باشیم. مشکلات زندگی اخلاقی ما ممکن است تنها در سطح باور نباشند و به ساحت انگیزه وارد شوند. این شکاکیت اخلاقی در سطح انگیزشی به دوشکل رخ مینمایاند. شکاکیت نسبت به خود شرایط انگیزشی و شکاکیت درمورد عملی که انگیزه آبشخور آن است. استدلالی که زاگزبسکی در مقاله خود بهتفصیل و با برشمردن مولفههای آن برای رد شکاکیت انگیزشی سامان میدهد بیانگر این نکته است که اخلاق تنها درصورتی میتواند الزامآور باشد که خدایی وجود داشته باشد، بنابراین تا زمانی که باور به وجود خدایی داریم، انگیزه ما برای اخلاقی رفتار کردن تهدید نمیشود.9
ج) فراهم آوردن بنیان و توجیه برای اخلاق
زاگزبسکی رویکرد اصلی در فلسفه غرب پیرامون بنیانی خداباورانه برای اخلاق را نظریه امر الهی10 میداند. البته او به این نکته نیز اشاره دارد که دینهای غربی معمولا برآنند اخلاق از خداوند سرچشمه میگیرد. نظریه قانون طبیعی نیز اخلاق را متکی بر طبیعت یا ذات خداوند در نظر میگیرد. بهنظر وی راههای بسیاری است که اخلاق را بر پایه بنیادی الهیاتی سامان داد. سلطه نظریه امر الهی و نظریه قانون طبیعی در علم اخلاق دینی غرب احتمالا حاصل ترکیبی است از اهمیت قانون در اندیشه غربی و نحوه خاصی از خوانش کتاب مقدس که معیار شد. زاگزبسکی در نظریه شخصی خودش (نظریه انگیزش الهی) -که بعدتر به آن اشاره خواهم کرد- اخلاق را بر انگیزههایی استوار میسازد که ویژگیهای اصلی فضیلتهای خداوند هستند. شاهبیت نظریه امر الهی این است که اراده الهی، امر الهی یا در پارهای روایتها ترجیح الهی، خاستگاه و پایگاه اخلاق است. برخی روایتهای معاصر از نظریه امر الهی تفاوتهایی با تقریر سنتی آن دارند، با این همه زاگزبسکی شکل مشترکی از نظریه امر الهی را به اینگونه ارائه میکند:
- یک عمل از نظر اخلاقی بایسته و مقتضی (یعنی یک تکلیف) است، تنها درصورتیکه خداوند به ما فرمان داده باشد که آن را انجام دهیم.
- یک عمل از لحاظ اخلاقی نادرست است، تنها درصورتیکه خداوند ما را از انجام آن نهی کرده باشد.
- یک عمل مجاز است تنها درصورتیکه خداوند نه به آن امر و نه از آن نهی کرده باشد.
حال از آنجا که امر الهی نمودی از اراده خداوند درباب عملهای انسانی و سایر اعمال مخلوقانه است، اراده الهی سرچشمه بنیادین ویژگیهای اخلاقی اعمال است.11
نیاز اخلاق به دین از رهگذر نظریه انگیزش الهی
زاگزبسکی در کتاب «نظریه انگیزش الهی»12 در رویکردی تاریخی دیدگاههای فلسفیای را که معتقدند اخلاق به دین نیاز دارد به دودسته تقسیم میکند؛ دسته نخست بر این باورند که اخلاق آفریده خداوند است و بهنوعی به ارادهگرایی یا اصالت اراده مشهورند. دسته دوم بر این باورند که حقیقتهایی ازلی و ابدی اخلاقی وجود دارند که نهتنها آفریده خداوند نیستند، بلکه برای خداوند نیز همانگونه معتبر است که برای ما انسانها اعتبار دارد، این رویکرد را خردگرایی یا اصالت عقل مینامند. زاگزبسکی معتقد است که این دو گروه مسیر نادرستی را میروند و اشتباه هر دو در این است که خاستگاه اخلاق را قانون و اجبار میدانند، درحالیکه اخلاق باید از جذابیت و کشش «خوبی» برخیزد، نه قانون و اجبار. در اندیشه زاگزبسکی خوبی امری است که افراد را بهسوی خود جذب میکند و از اینرو، با توجه به این نکته میتوان اصل و اساسی جذاب برای اخلاق بنیان نهاد. زاگزبسکی در نظریه انگیزش الهی نیز از بحث موردعلاقه خود یعنی اخلاق فضیلت13 بهره میگیرد و بر این باور است که فضایل و انگیزههای خداوند نقش اساسی را در این نظریه بازی میکنند. در سطرهای پیش گذشت که در نظریه امر الهی همهچیز پیرامون امر و اراده الهی است، اما در اینجا زاگزبسکی میگوید در نظریه انگیزش الهی وجود خداوند امری ضروری است اما دلیل آن اراده یا امر الهی نیست، دلیل آن تنها این نکته است که خاستگاه اخلاقانگیزههای خداوند است. باید توجه داشت انگیزههایی که زاگزبسکی از آن سخن میگوید زیربنای وجودی و متافیزیکی اوصاف و ارزشهای اخلاقیاند.14
دستهبندی و اعتبارهای مختلفی در باب رابطه دین و اخلاق وجود دارد، برای نمونه در باب چگونگی وابستگی اخلاق به دین، فیلسوفی مانند کوئین اعتقاد دارد که چهارگونه وابستگی را میتوان نام برد. وابستگی علی، مفهومی، معرفتشناختی و مابعدالطبیعی.15 برخی نیز چون فرانکنا، تقسیمبندی متفاوتی را انجام میدهند که در آن سه نوع ارتباط «تاریخی یا علی»، «روانشناختی یا انگیزشی» و «منطقی یا توجیهی» وجود دارد.16 روابط زبانشناختی، معرفتشناختی و روانشناختی نیز سهگونهایاند که جاناتان برگ در این باب به آنها اشاره کرده است.17 حال اگر بخواهیم نظریه انگیزش الهی زاگزبسکی پیرامون رابطه اخلاق و دین را در یکی از چهارچوبهای رایج وابستگی اخلاق به دین بگنجانیم، میتوانیم سخن از وابستگی متافیزیکی یا وجودی به میان آوریم، به این بیان که برای نمونه خوبی اخلاقی در نگاه زاگزبسکی از نظر وجودی وابسته به انگیزههای الهی است. زاگزبسکی نظریه امر الهی را مسیر مناسبی برای نیاز اخلاق به دین نمیداند، نه بهدلیل اینکه تصور میکند این نظریه دچار یک دوراهه و دشواریای حلناشدنی است18، بلکه دیدگاه او این است که نظریه امر الهی در زمره رویکردهایی است که اخلاقیات را اساسا موضوع قانون و تعهد میکنند. از اینرو معتقد است که نظریه انگیزش الهی که مبتنیبر فضیلتها است، نامزد بهتری برای فراهم آوردن پایهای متافیزیکی برای اخلاق است. در اندیشه زاگزبسکی نقش خداوند در اخلاق بهعنوان یک سرمشق اخلاقی ترسیم میشود نه یک قانونگذار. بنابراین ساختار اصلی نظریه زاگزبسکی الگومحور است و ویژگیهای اخلاقی با رجوع به الگوی خوبی تعریف میشود. در ساختاری که زاگزبسکی میچیند خداوند الگوی اصلی و نهایی است اما بسیاری از شاخصهای انسانی به شکل محدود خوب نیز وجود دارد. همچنین به باور زاگزبسکی نظریه انگیزش الهی این مزیت را دارد که نظریهای یکپارچه درباب همه ویژگیهای ارزشگذارانه هم الهی و هم انسانی فراهم میسازد. این نظریه برخلاف نظریه امر الهی روی وجوهی از طبیعت یا ذات الهی دست میگذارد که به سبب آنها، خدا بنیان خیر و خوبی برای خوبی اخلاقی همان وجوه در مخلوقات است. خوبی الهی و خوبی انسانی هر دو بر پایه انگیزههای خوب تبیین میشوند و خوبی انسان از خوبی الهی برخاسته است.19
نظریه زاگزبسکی پیرامون انگیزش الهی در میان فیلسوفان معاصر واکنشهای بسیاری را درپی داشت. برای نمونه جان هر 20 که خود اگر نگوییم مهمترین، یکی از برجستهترین نظریهپردازان امر الهی است، در نقدی که به مناسبت انتشار کتاب زاگزبسکی نوشت، میگوید ساختار و اساس نظریه زاگزبسکی با نظریه امر الهی آدامز شباهت دارد، هر دیدگاه زاگزبسکی را با نظریه امر الهی خود در یک راستا میبیند اما بر این باور است که زاگزبسکی نمیتواند بهخوبی از عهده اثبات ادعای خود برآید. وی معتقد است آنچه شخص در نظریه انگیزش الهی بهدست میآورد تنها الگوی خوب یعنی خداوند است و از اینرو باید ارزشها و اوصاف اخلاقی خود را یکسره از خداوند اخذ کند و واژگان مهم در اخلاق را با رجوع به خداوند تعریف و تبیین کنیم، اما چه کسی یارای آن را دارد که انگیزههای خداوند را بهخوبی بشناسد؟ از آنجا که چنین مهمی امکان ندارد پیریزی واژگان اخلاقی ما درنهایت بسیار محدود و ناقص میماند.
پینوشتها:
-1 Zagzebski, Linda
۲- زاگزبسکی لیندا (1396) فلسفه دین درآمدی تاریخی، ترجمه شهابالدین عباسی، نشر کتاب پارسه، ص 239
۳- همان، ص266
-4 Zagzebski, Linda (2007), Philosophy of Religion, An Historical Introduction. Oxford: Blackwell Publishing Ltd
-5 Zagzebski, Linda (2007). «Morality and Religion: in: The Oxford Handbook of Philosophy of Religion, ed. by William J. Wainwright, University of Wisconsin, Milwaukee, Chapter 14, pp. 344-364
-6Zagzebski, Linda (1987 ) DOES ETHICS NEED GOD? , FAITH AND PHILOSOPHY, Vol. 4 No. 3
-7 Zagzebski, Linda (2007) Morality and Religion: The Oxford Handbook of Philosophy of Religion, ed. by William J. Wainwright p. 349
-8 Motivation skepticism
-9 Zagzebski, Linda (2007) Morality and Religion: The Oxford Handbook of Philosophy of Religion, ed. by William J. Wainwright p. 352
-10Divine command theory
۱۱- زاگزبسکی لیندا (1396) فلسفه دین درآمدی تاریخی، ص 257
-12Zagzebski, Linda (2004) Divine Motivation Theory. Cambridge: Cambridge University Press. P. 185
-13 Virtue ethics
-14 Zagzebski, Linda (2004) Divine Motivation Theory. Cambridge: Cambridge University Press. P. 6
۱۵- کوئین، فیلیپ، ال (1392)، «دین و اخلاق»، پل ادواردز و دونالد ام. بورچرت، دانشنامه فلسفه اخلاق، تهران: نشر سوفیا، ص 333
-16 Frankena, w. (1981) Is Mrality Logically Dependent on Raligion?, In: paul Helm; Commands and Morality; Oxford: Oxford University Press,P. 15
۱۷- برگ، جاناتان (1376)، پیریزی اخلاق بر مبنای ایمان. ترجمه محسن جوادی، نقد و نظر، زمستان و بهار 1376 و 1377، شماره 14-13، ص 204
۱۸- پیشینه انتقاد به نظریه امر الهی را در اوثیفرون افلاطون میتوان جست. سقراط در آنجا میپرسد: «آیا آنچه خوب است بهخاطر آن خوب است که محبوب خدایان است یا چون خدایان آن را دوست دارند خوب است؟ در این معما، سقراط دو جهانبینی پیش روی ما مینهد. در یک رویکرد خدا و انسان و قواعد مطلق و ثابت اخلاقی وجود دارد. در این عالم خداوند به انسانها فرمان میدهد تا از این قواعد اخلاقی تبعیت کنند، زیرا آنها جدای از خداوند، قواعدی مطلق و ذاتا صادقند. در رویکرد دوم تنها خداوند و انسان وجود دارد و قواعد مطلق و ثابت اخلاقیای وجود ندارد. در این عالم این خداوند است که به کارهایی فرمان میدهد و این کارها خوبند چون خداوند به آنها فرمان داده است. زاگزبسکی در توضیح این معما برای نظریه امر الهی چنین میگوید که حال اگر خداوند خیر یا درست را اراده میکند، چون خوب درست است، پس خوبی یا درستی مستقل از آزاده خداوند است و اراده خداوند خوبی را تبیین نمیکند. از طرفی، اگر چیزی خوب است، چون خداوند آن را اراده میکند پس چنین مینماید که اراده الهی خودسرانه است. خداوند را هیچ دلیل اخلاقی ملزم نمیکند و مانع از آن نمیشود که هر چیزی را به نحوی اراده کند و مشکل بتوان فهمید که چگونه ممکن است دلیل نااخلاقی نوع درستی از دلایل باشد که انتخاب خدا را ازآنچه خیر یا درستی را میسازد تعیین کند. نتیجه ظاهری این است که خوب/بد یا درست/نادرست را یک اراده الهی خودسر تعیین میکند، خداوند میتوانست به سنگدلی یا نفرت امر کند و اگر چنین میکرد رفتارهای سنگدلانه و نفرتانگیز درست و حتی در جرگه تکالیف میبودند. این نتیجهای غیرقابلقبول است و در تعارض با حسی است که از سرشت ذاتی ویژگیهای اخلاقی پارهای از اعمال داریم و خوبی خدایی که میتواند سنگدلی را در جرگه خوبیها قرار دهد بههیچروی آن چیزی نیست که بهشکل معمول از خوبی میفهمیم. بنابراین دشوار بتوان فهمید که چگونه ممکن است حقیقت داشته باشد که خود خداوند به هرگونه معنی مهم و جوهری از خوبی براساس این رویکرد خوب باشد. (زاگزبسکی، 1396، 259) از اینرو فیلسوفان دین و اخلاق راهکارهای مختلفی برای حل این مشکل ارائه کردهاند. زاگزبسکی معتقد است نظریه انگیزش الهی او این مشکل را پدید نمیآورد.
۱۹- زاگزبسکی لیندا (1396) فلسفه دین درآمدی تاریخی، ص 264
-20Hare, John