تاریخ : Wed 26 Oct 2022 - 23:35
کد خبر : 75171
سرویس خبری : ایده حکمرانی

راه اصلاح ساختارهای معیوب تحول در علوم انسانی است

گفت‌وگوی «فرهیختگان» با سیدسعید زاهد درباره ساختارهای معیوب جامعه ایران

راه اصلاح ساختارهای معیوب تحول در علوم انسانی است

مشکلات اجتماعی محصول عقب‌افتادگی‌های تاریخی و نظام شبه‌مدرنیسم ایجاد شده در دوران پهلوی است که در دوره بعد از انقلاب نیز ادامه یافت.

سیدحسین امامی، دانشجوی دکتری جامعه‌شناسی‌سیاسی :اگر روندهای تاریخی را نادیده بگیریم، نمی‌توانیم مسائل سیاسی، اجتماعی و... امروز را تحلیل کنیم و آسیب‌های امروز را شناسایی کنیم. مشکلات اجتماعی محصول عقب‌افتادگی‌های تاریخی و نظام شبه‌مدرنیسم ایجاد شده در دوران پهلوی است که در دوره بعد از انقلاب نیز ادامه یافت. متن پیش‌رو گفت‌وگوی «فرهیختگان» با سیدسعید زاهد، جامعه‌شناس، فارغ‌التحصیل دانشگاه لیدز از انگلستان، دانشیار دانشگاه شیراز و رئیس پژوهشکده تحول و ارتقای علوم‌ انسانی و اجتماعی این دانشگاه است که در ادامه از نظر می‌گذرانید. 

می‌خواهیم در‌مورد ساختارهای معیوبی که بعد از انقلاب اسلامی مانع رسیدن به شرایط مطلوب اسلامی، در جامعه ما شده‌اند یا حرکت رو به پیشرفت جامعه را کند کرده‌اند، بحث کنیم. به‌نظر شما این ساختارهای معیوب ناشی از چیست؟
بعد از انحراف در ساختار مدیریتی جامعه اسلامی (امامت) در صدر اسلام، به‌خصوص بعد از روی کار آمدن بنی‌امیه، علمای اسلام‌شناس چون از ایمان آوردن حکام و به تبع آن ساختار حکومتی، مأیوس شده بودند، تمام همّ خویش را مصروف ایمان آحاد مردم و حداکثر اجتماعات محدود مردمی کردند. به این ترتیب موضوع مورد مطالعه آنان در‌مورد ایمان اسلامی محدود به فرد و اجتماع محدود و غیررسمی مردمی شد، تا حدی در‌مورد مدیریت سخن گفته شد، اما در‌مورد نظام‌سازی اجتماعی بحثی نشد. همچنین هر‌چند تلاش‌هایی برای اصلاح ساختار حکومتی در دوره‌هایی مثل آل‌بویه و صفویه و حتی در دوره معاصر، در جریان انقلاب مشروطه صورت گرفت، اما آن واحد مطالعه تغییر نکرد. بنابراین آنچه تا قبل از انقلاب اسلامی در‌مورد ایمان اسلامی، مطالعه و تدوین شد ایمان اسلامی فردی بود.  بعد از گسترش و نفوذ تمدن مدرن به جهان اسلام که در آن واحد اصلی مطالعه را «اجتماعات» و «سازمان‌ها» قرار داده بودند، نظر علمای اسلام به‌تدریج به جنبه‌های اجتماعی دین هم جلب شد. تمدن مدرن سوالاتی ایجاد کرد که برای پاسخ به آنان ضروری بود واحد مطالعه اسلامی علما، جامعه قرار گیرد. دست بالای تمدن مدرن در مقابل دیگر تمدن‌های موجود، همین توجه به اجتماعیات است. به قول ماکس وبر، اگر سازمان‌های بروکراتیک نبودند امکان رشد نظام سرمایه‌داری و حتی سوسیالیسم فراهم نمی‌شد.  در دوران معاصر، اولین عالمی که در تفسیر قرآن خود از اجتماعیات نوشت و اساسا یکی از تفاوت‌های عمده دین اسلام نسبت به ادیان گذشته را توجه به اجتماع دانست، علامه طباطبایی بود. در علمای نسل ایشان و بعد از ایشان این ایده پی گرفته شد و امثال حضرت امام(ره) نظام سیاسی اسلامی را نظریه‌پردازی کردند و شهید صدر به نظام اقتصاد اسلامی پرداختند. این گروه از علمای پیش‌رو دانستند که می‌باید با وجهه نظام‌سازی با اشکالات تمدن مدرن مواجه شوند و تمدن‌سازی اسلامی را هدف خود قرار دهند. به این ترتیب بود که می‌توانستند سوالات ضد‌دینی تمدن مدرن را طبق دین مبین اسلام پاسخ گویند و مردم را از این انحراف پیچیده رهایی بخشند. از همین رو است که انقلاب اسلامی شکل گرفت و دو تن از مجتهدان حکیم اسلام تمدن‌ساز، به ترتیب در رأس آن قرار گرفتند.  تا جامعه علمی اسلامی ما آن رویکرد فردگرای دینی که مربوط به تمدن گذشته اسلامی است را رها نکند و به رویکرد اجتماعی دین نپردازد، بسیاری از سوالات دینی مردم بی‌پاسخ می‌ماند. اسلام فردگرا در همان شرایط قبل از انقلاب پاسخ سوالات دینی مردم را می‌داد؛ اما رهایی‌‌‌بخش نبود. سلطه کفار بر مومنین را علاج نمی‌کرد. اسلام با رویکرد جمع‌گرایی که امامین انقلاب شاخص‌های آن هستند، رهایی‌بخش از استبداد و استعمار است. اگر این تحول در کلام اسلامی صورت نگیرد و کلام اجتماعی به‌جای کلام فردی ترویج نشود، بسیاری از متدینین سرگردان خواهند ماند و تصورشان بر این خواهد بود که انقلاب اسلامی آرامش ایمانی قبل از انقلاب آنان را برهم زده است.  برای آشنایی بیشتر با این کلام اجتماعی، سخنان هر دو امام بزرگوار انقلاب را با این نگاه و رویکرد مرور بفرمایید. کسانی که بخواهند با این نوع از کلام اسلامی آشنا‌تر شوند می‌توانند کتاب انسان ۲۵۰‌ساله مقام‌معظم‌رهبری را مطالعه کنند. در‌راستای تمدن‌سازی جدید اسلامی لازم است کلام فردی به کلام اجتماعی تغییر یابد. 

در فلسفه اسلامی وضعیت چگونه بود و الان در چه وضعیتی قرار دارد؟ آیا فلسفه هم توانسته است وارد این مباحث جمعی و حکومتی شود؟ 
دانش فلسفه در‌مورد هست‌ها سخن می‌گوید و مسائل کلی را بیان می‌کند. سه سوال اصلی در فلسفه مطرح است: چیستی، چرایی و چگونگی. یعنی فلسفه در‌مورد چیستی‌ها، چرایی‌ها و چگونگی‌ها سخن می‌گوید. وقتی رویکرد کلامی ما فردگرا باشد در پیگیری برای یافتن پاسخ این سه سوال اصلی نیز، باز واحد مطالعه ما فرد خواهد بود نه جمع. از این‌رو در زمینه چیستی، پاسخ‌هایی که در فلسفه اسلامی رایج وجود دارد تا حد زیادی قابل تعمیم به شرایط کنونی است، اما وقتی به سراغ چرایی می‌رویم عمدتا تک عاملی می‌نگریم و کمتر نگاه به مجموعه عوامل موجود می‌اندازیم.  در‌مورد چگونگی هم باز رویکرد تفردگرایی اگر بخواهد سازوکار چگونگی‌ها را توضیح دهد حداکثر قدرت برنامه‌ریزی فردی برای ما ایجاد می‌کند. از این نظر در تحلیل‌های خود عمدتا افراد را می‌بینیم نه نظامات را.  وقتی رویکرد ما در تنظیم ساختار فلسفه رویکرد اجتماعی می‌شود، پاسخ هر‌سه سوال می‌تواند چیستی، چرایی و چگونگی وجودهای متکثر را برای ما تبیین کند. همان چیزی که نقطه برتر فلسفه غرب بعد از رنسانس شد و توانست درنهایت چگونگی وجود‌های متکثر را تبیین کند. این قدرت بود که به آنان امکان ساختن نظامات مختلف در زمینه انواع تکنولوژی‌های مادی و انسانی را داد.  امروز اگر در جمهوری اسلامی توانسته‌ایم به پیشرفت‌هایی در زمینه‌های علمی و تکنولوژیک، دست پیدا کنیم و قدرتی یافته‌ایم که در مقابل قدرت‌های بزرگ دنیا عرض اندام می‌کند و دست ما را در بسیاری از موارد در موضع برتر قرار داده است، به این دلیل است که امامین انقلاب از موضع فلسفه‌ای با رویکرد اجتماعی به امور می‌نگرند و نه فردی. انتقادهایی هم که گاه‌و‌بی‌گاه از جانب، حتی درس‌خوانده‌های حوزوی، به سیاست‌ها و موضع‌گیری‌های این بزرگواران شده یا می‌شود، به‌مناسبت همین رویکرد فلسفی فردی از جانب منتقدان است که قدرت هضم رویکرد اجتماعی را به آنان نمی‌دهد.  نگاه به فلسفه با رویکرد اجتماعی، باز از دوران علامه طباطبایی نضج گرفت و در افرادی مانند حضرت امام، شهید مطهری و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای و دیگر نظایرشان گسترش یافت. 
امروزه استفاده از فلسفه حکمت متعالیه با رویکرد اجتماعی یکی از مسیرهای فلسفی باز شده و گسترش‌یافته بعد از انقلاب است. این ساختار فلسفی و دیگر انواع فلسفه با رویکرد اجتماعی، در‌حال گسترش است و با حاکم شدن آن بر نظام آموزشی، به‌خصوص حوزوی ما می‌تواند راه‌گشای بسیاری از بن‌بست‌های کنونی باشد. 

‌در زمینه فقه حکومتی که مقام‌معظم‌رهبری بسیار تاکید داشته و دارند، در این زمینه آیا انتظارات، مرتفع شده است؟
فقه حکومتی و فقه نظامات اجتماعی اساس انقلاب اسلامی را تشکیل می‌دهد. به فرموده حضرت امام در کتاب ولایت فقیه یا حکومت اسلامی، که منشور انقلاب اسلامی بود، بیش از ۸۰ درصد آیات و روایات اسلامی در‌مورد اداره امور اجتماع است که کمتر به آن توجه شده است.  به‌طور‌کلی علوم حوزوی زیر‌بنای فرهنگ اسلامی را تشکیل می‌دهند. انسان‌ها و اجتماعات با گرایش‌های خود جهت‌گیری می‌کنند و سپس گام برمی‌دارند. از این‌رو می‌توان گفت اگر تحولات صورت گرفته در نظام تعلیم و تربیت این علوم زیربنایی تکمیل شود، جهت‌گیری اجتماعی ملت شریف ایران کامل می‌شود. به‌عبارت دیگر همدلی ملت ایران که موجب شروع انقلاب اسلامی شد و این نهضت با شکوه را در سال‌های ۵۶ و ۵۷ به‌وجود آورد و تا به امروز سوخت اصلی حرکت ما را فراهم کرده است، با تغییر نظامات علمی گفته شده کمال می‌یابد.  این احساس نیازی که امروز به‌خصوص در متدینان جامعه ملاحظه می‌شود که خود را مغبون از رسیدن به کمال آرزوهای خود، در افق‌های روشنی که از نظام اسلامی توسط هر دو امام بزرگوار انقلاب ترسیم شده و می‌شود، حس می‌کنند، با تکمیل ساختارهای گفته شده جهت مستحکم خود را می‌یابد. 

منظور شما از تکمیل ساختارها چیست، به چه تحولاتی نیاز داریم؟ 
همه حرکت‌ها بعد از جهت‌گیری، نیاز به موضع‌گیری مناسب و سپس تلاش و مجاهده در آن راستا دارند. حرکت‌های جمعی هم همین‌طورند. ما با معونه دانش‌های حوزوی گذشته تا به اینجا آمده‌ایم. برای پیشرفت، نیاز به تحولات ذکرشده داریم. اما این تحولات، که گفتیم به فضل الهی در دست انجام است، فقط نیاز جهت‌گیری ما را برآورده می‌کنند. برای موضع‌گیری و تلاش و کوشش در راستای این جهت گیری، باز نیاز به اصلاح نظاماتی داریم که متکفل آن امورند.  علوم حوزوی جهت‌گیری فردی و اجتماعی را معین می‌کنند و زیر‌بنای حرکت فردی و اجتماعی‌اند. اگر این علوم موضوع مطالعه خود را فرد قرار دهند در حد فرد جهت‌گیری اصلاح می‌شود و افراد به صلاح می‌گرایند و اگر موضوع مطالعه، «جامعه» قرار گیرد حرکت اجتماعی اصلاح می‌شود و جامعه صلاح می‌یابد. 

مگر انقلاب اسلامی، خودش یک حرکت جمعی و اجتماعی نبود؟
انقلاب اسلامی یک حرکت جمعی تمدن‌ساز است؛ چراکه در مقابل تمدن مدرن که حرکت خود را در مقیاس جمع صورت داده است، از موضع فردی نمی‌توان مقاومت و پایداری کرد. علاوه‌بر آن تمدن مدرن طبیعت سلطه‌جویی دارد. اگر بدون سلاح جمعی در مقابلش قرار گیریم فرد را در خود مستحیل می‌کند و ‌ای‌بسا که امکان حتی اتخاذ جهت اسلامی در رفتار فردی را هم از ما می‌گیرد. بنابراین چاره‌ای جز دیدن اسلام با رویکرد جمعی برای مسلمانان این عصر باقی نمی‌ماند. این ضرورت توسط علمای دین در قرن نوزدهم احساس شد و در قرن بیستم انواع شیوه‌های مقابله طی دو انقلاب سراسری، پیش‌بینی شد تا نهایتا انقلاب اسلامی جوابگو گردید.  در‌مورد جهت‌گیری امامان انقلاب، گفتیم تمهید آنان تحول در علوم حوزوی از رویکرد فردگرا به رویکرد جمع‌گراست، اما در‌مورد ساختارهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی چاره کار تحول در علوم انسانی است که مقام‌معظم‌رهبری سال‌ها پیش، یعنی در سال 1371 فرمان این تحول را به شورای عالی انقلاب فرهنگی صادر فرمودند. 

تحول در علوم انسانی مورد نظر مقام‌معظم‌رهبری به چه معناست و تا چه حد تامین شد؟
علوم به‌طور‌کلی برای رفع نیاز انسان‌ها به‌وجود می‌آیند. هر‌یک از علوم توسعه‌یافته در جامعه بشری، به رفع نیاز یا نیازهای مربوط به موضوع آن علم می‌پردازد. از نگاه رهبری علوم انسانی ما باید پاسخگوی نیاز‌های ما باشد که در رأس آن تمدن‌سازی اسلامی است. مسلما علومی که برای تحلیل و ترمیم و ساخت تمدن مدرن ایجاد شده است نمی‌تواند نیاز ما را تامین کند. به‌عبارت دیگر ساختارهای علوم انسانی در جامعه امروز ما معیوب است و نیاز به ترمیم دارد.  اولا باید بگوییم که علوم موجود در عالم، مربوط به یک جامعه و مرز جغرافیایی خاص نیستند. از ابتدای تشکیل جامعه بشری هسته‌های اولیه علم‌ها گذاشته شده و به‌تدریج توسط فرهنگ‌ها و تمدن‌های به‌وجود آمده، تکمیل و تنظیم مجدد شده‌اند. از این رو می‌توان گفت که علم‌ها جهان وطنند. اما برحسب نیاز هر قومی، هر علم در فرهنگ‌های مختلف، رنگ آن فرهنگ را به خود می‌گیرد تا به رفع نیازی بپردازد که در بین مردم معتقد و عامل به آن فرهنگ احساس می‌شود.  در‌مورد علوم انسانی هم این قاعده وجود دارد. علوم انسانی همواره با جامعه بشری بوده است، اما بعد از آخرین تمدن بشری، یعنی تمدن مدرن، که در غرب به‌وجود آمد و ابعاد نیاز‌های انسانی گسترش بی‌سابقه یافت، این علوم هم گسترش یافتند و به انواع تخصصی خود تقسیم شدند. گسترش تاسیس و تقسیم‌بندی رشته‌های گوناگون این‌گونه از علم در فرهنگ‌های مختلف، نشان از گستردگی مسائل و نیازهای احساس شده در آن جوامع دارد. 
با توجه به اینکه تمدن مدرن موضع موضوع نگاه اصلی خود را از فرد به جامعه معطوف کرد، مسائل انسانی احساس شده توسط آنان به‌شدت گسترش یافت و متعاقب آن به تاسیس و گسترش این دسته از علوم پرداختند. این احساس نیاز در قرن بیستم میلادی به‌نحوی بالا گرفت که به‌شدت و سرعت رشته‌های مختلف تخصصی در این گروه از علوم، مانند دیگر رشته‌ها، گسترش چشمگیر یافت. اگر زمانی مثلا در قرن هفدهم و هجدهم میلادی، در یک رشته فلسفه می‌توانستند به همه مسائل انسانی مورد نیاز خود بپردازند و پاسخ دهند، گسترش نیاز در قرن نوزدهم و بیستم، به‌گونه‌ای شد که به تاسیس سه دسته از این علوم پرداختند و در هر دسته هم به تاسیس رشته‌های گوناگون مبادرت ورزیدند.  سه دسته مورد‌نظر عبارتند از: ادبیات، علوم انسانی و علوم اجتماعی. در این کلیت، اولین عیب نظام فکری جامعه ما در این زمینه این است که ما همه این سه گروه را تحت عنوان علوم انسانی دسته‌بندی می‌کنیم، یعنی هنوز احساس نیاز برای ورود به دسته‌بندی‌های مختلف و مسلما تقسیم‌بندی‌های درونی آنان در سطح جامعه نکرده‌ایم. اگر در دانشگاه‌ها به تاسیس دانشکده‌ها و بخش‌ها و گروه‌های علمی مختلف کرده‌ایم، متاسفانه شکل تقلیدی دارد و احساس نیاز اجتماعی ما هنوز در همین حد است که همه را علوم انسانی می‌خوانیم. استفاده از متخصصان رشته‌های دیگر در مناصب مدیریتی نیازمند به تخصص انسانی و اجتماعی، دلیلی بر همین عدم‌احساس نیاز به این‌گونه از تخصص‌هاست. این عقب‌افتادگی، بزرگ‌ترین عیب ساختار فکری جامعه ما در موضوع و زمینه مسائل انسانی است که باید مرتفع شود و تفکر علوم انسانی ما باید تحول و ارتقا یابد.  همان‌طور که گفته شد آنچه که ما در فرهنگ خود به‌عنوان علوم انسانی می‌شناسیم در تمدن مدرن غرب به سه دسته ادبیات، علوم انسانی و علوم اجتماعی تقسیم شده است. این سه دسته دارای یک هویت هستند. ما هم به همین علت همگی را تحت یک عنوان می‌خوانیم تا بتوانیم با رشد و گسترش فرهنگ و تمدن اسلامی خود به زیرمجموعه‌های هماهنگ با هم تقسیم‌شان کنیم. در دورانی - اواخر دوره قاجار تا انتهای سلسله پهلوی - که غربی‌ها بر کشور ما مسلط بودند و دست‌شان برای هرکاری باز بود نظام‌های اجتماعی رسمی ما را با کمک علوم اجتماعی خود ساختند. ساختارهایی تنظیم کردند که در راستای منافع خودشان باشد و ما را وابسته به همان تمدن کند. در سیاست، ساختاری به‌وجود آوردند که ضمن تقویت دیکتاتوری شاه، همه اقتدار ملی ایران را در راستای نفوذ بیگانگان تنظیم کند. در فرهنگ، فرهنگ وابسته خود را تحمیل کردند – علم و هنر وابسته - و کلید رشد و پیشرفت آن را دردست خود نگه‌داشتند. اقتصاد را هم به‌گونه‌ای ساختار دادند که ضمن حفظ وابستگی ساختاری و تکنیکی، تمام منابع ملی ما را در راستای منفعت سرمایه‌های خارجی قرار دهد.  برای انجام این کار، ابتدا دیکتاتوری رضاخانی را تحکیم کردند. از طریق آن، نظام آموزشی و هنری وابسته را ساختند و سپس اقتصاد را در دست گرفتند. پول نفت با مدیریت پهلوی اول موجب تاسیس دستگاه اداری و آموزشی وابسته شد. در ادارات دولتی، کسانی که حداقلی از تعلیمات فرهنگی جدید را فراگرفته بودند استخدام شدند و از این طریق پول نفت بین آنان توزیع شد. این قدرت خرید وسیله‌ای برای خرید کالاهای وارداتی گردید. همین چرخه به‌تدریج گسترده‌تر و مدرن‌تر شد. به‌طوری‌که در انتهای دوران پهلوی دوم، با شعار ورود به دروازه‌های تمدن بزرگ، سبک زندگی نزدیک به پنجاه درصد از جمعیت ایران که در شهرها زندگی می‌کردند، تغییر یافته بود. آنان عمدتا وابسته به استخدام در نظام اداری و دولتی بودند. این مناصب از طریق تحصیل در نظام آموزشی وابسته، به‌دست می‌آمد. با این حقوق‌بگیری، مشغول مصرف کالاهایی می‌شدند که یا مستقیم از غرب می‌آمد یا در کارخانه‌هایی مونتاژ می‌شد که سرمایه و تکنیک آن عمدتا غربی بود و به‌‌دلیل ارزانی نیروی کار به داخل انتقال یافته بود. 

بعد از انقلاب اسلامی انقلابیون تا چه حد توانستند این ساختارهای معیوب را ترمیم کنند و جهت منافع آنان را به‌سمت منافع ملی بچرخانند؟
آنان قبل از انقلاب با استعانت از علوم اجتماعی برنامه‌ریزان حوزه تمدنی غرب برای دراختیار گرفتن منابع طبیعی و انسانی کشور ما، ساختارهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی وابسته به‌وجود آوردند. علوم اجتماعی طراح و مدیر ساختار‌های اجتماعی است. این علوم که گفتیم در تمدن مدرن مجزای از ادبیات و علوم انسانی درنظر گرفته می‌شود با آن دو دسته کاملا در هماهنگی است، یعنی فلسفه غرب با رویکرد انسان‌گرایی – بخوانید نژادپرستی – و سکولاریسم – بخوانید بی‌خدایی – در زیربنای این علوم اجتماعی قرار دارد. هرچند فلاسفه اولیه به‌وجود آورنده این مکاتب خداپرست بودند، اما به‌علت اینکه منبع مطمئنی برای شناسایی خدا و دستورات او دراختیار نداشتند یکسره انسان را اشرف موجودات، نه مخلوقات، درنظر گرفتند. در نزد ایشان، این انسان همان انسان سفیدپوست اروپایی بود که خود را برتر از رنگین‌پوستان تصور می‌کرد. آنان با شعار انسان‌گرایی درواقع نژادپرستی را در علوم اجتماعی خود از جمله علوم سیاسی، توجیه و جاری ساختند. این علوم به آنان اجازه داد تا به استعمار و استثمار سرزمین‌های دیگر بپردازند. در کشور ما هم که به‌علت نهضت تنباکو نتوانستند استعمار مستقیم با زور نیروی نظامی به‌وجود آورند به کاشتن مدیر دست‌نشانده بسنده کردند و آن ساختارهای وابسته را به‌وجود آوردند.  طرح شهید بهشتی و یارانش در اصلاح ساختارهای معیوب کشور، با شهادت‌شان به‌دست منافقین متوقف شد. وقتی سخن از طرح اجتماعی خاصی به‌میان می‌آید یعنی یک نظریه اجتماعی در پشت آن وجود دارد و آن را طراحی کرده است. بنابراین طرح شهید بهشتی با پشتوانه نظریات علوم اجتماعی ایشان تنظیم شده بود که با شهادت او و کارشناسان نزدیک به او متوقف ماند؛ همان‌طور که اصلاحات علوم انسانیِ – به‌معنای اعم آن – از نگاه شهید مطهری با شهادت او فقط در حد نشر آثار و بهره‌گیری فردی از ایشان باقی ماند.  در همین اوان دشواری‌های نظام‌سازی اسلامی و وابسته به فرد بودن آن، نزد انقلابیون آشکار شد و تولید انبوه کارشناسان علوم انسانی اسلامی در قالب تاسیس جریانات جمعی تحول در این علوم شکل گرفت. تاسیس دفتر همکاری حوزه و دانشگاه که به پژوهشکده حوزه و دانشگاه و سپس به پژوهشگاه حوزه و دانشگاه منجر شد، یکی از گام‌هایی بود که در این راه برداشته شد. در کنار این جریان تولید انبوه، جریان‌های دیگری که متکی بر نظریه‌های دیگر بود نیز راه افتاد و این نگاه تحولی وقتی به یک جریان اجتماعی پایدار نزدیک شد، فرمان تحول در علوم انسانی در سال 1371 توسط مقام‌معظم‌رهبری صادر گردید.  در اوایل دهۀ 60 و بعد از شهادت شهید بهشتی، با توجه به اینکه یک نظریه علوم انسانیِ - به معنای اعم - مورد توافق جمع در دسترس نبود، برای مدیریت اقتصاد کشور 7 کمیسیون، زیر نظر دولت تاسیس شد و در این کمیسیون‌ها با توجه به اصل 44 قانون اساسی تلاش شد مرز بین سه بخش اقتصادی دولتی، خصوص و تعاونی مشخص شود. به این‌ترتیب با اتکا به علوم اجتماعی موجود طرح اولیه‌ای برای اداره کشور در دوران جنگ فراهم شد. بعد از جنگ تحمیلی که بازسازی کشور و پیشرفت مداوم آن در دستورکار قرار گرفت، هنوز آنچه که باید در علوم انسانی زمینه توافق برای اداره پایدار کشور را فراهم کند حاصل نشده بود. جریان حاکم بر اجرا، علوم انسانی و اجتماعی موجود را کافی برای مدیریت کشور تشخیص داد و کار بازسازی را بر همین اساس پیش برد. به‌تدریج همان ساختار‌های قبل از انقلاب تحکیم شد و وابستگی کشور در زمینه‌های فرهنگی و اقتصادی افزایش یافت.  با توجه به اینکه این ساختارها ساختارهای وابسته بودند، سلاح تحریم از جانب استکبار جهانی به‌عنوان وسیله‌ای برای ارعاب و ایجاد مانع برای رسیدن به استقلال و اقتدار ملی کارایی یافت. غیر از سلاح تحریم، شکستن عزم انقلابی ملت ایران، با برنامه‌های تهاجم فرهنگی نیز در دستور کار آنان قرار گرفت. با توجه به ساختارهای معیوب و مناسب برای برنامه‌های آنان، دشمن به‌راحتی می‌توانست سیاست‌های تخریبی خویش را پی‌گیری کند، به‌طوری که آمارهای فرهنگی و اجتماعی کشور رو به وخامت گذاشت و آسیب‌های اجتماعی افزایش یافت. ساختارهای معیوب ما را به این راه هدایت کردند.  همان‌طور که اشاره شد، اداره کشور براساس ساختارهای تنظیم‌شده در قبل از انقلاب، موجب افزایش آسیب‌های اجتماعی شد. علاوه‌براین دست دشمن را برای اعمال فشارهای تحریمی بازتر گذاشت. علت اتخاذ این رویکرد، وجود علوم انسانی وابسته در کشور بود. علومی که باید به ما در ساختار‌سازی و مدیریت اجتماعی کمک کند علوم اجتماعی‌ بود که متخصصان و کارشناسان موجود در کشور همان علوم اجتماعی تمدن مدرن را می‌دانستند. از این‌رو برنامه‌های تنظیمی برای توسعه کشور تقریبا همان یا دنباله برنامه‌هایی بودند که در دوران قبل از انقلاب توسط کارشناسان و مشاوران عالی آمریکایی تنظیم شده بود. ارزیابی تخصصی بخش برنامه‌ریزی شهری و جامعه‌شناسی دانشگاه شیراز در آن دوران، این بود که برنامه سوم توسعه جمهوری اسلامی ایران تقریبا همان برنامه ششم دوره شاه است. این مطلب به‌صورت مکتوب و حضوری هم به معاونت پژوهشی وقت دانشگاه گفته شد.  همان ساختارها احیا شد و طبیعتا همان نتیجه‌ها، که در رأس آن روند استحاله فرهنگ ملی بود را به‌بار می‌آورد. در همین دوران بود که رهبر معظم انقلاب در سال 1371 فرمان تحول در علوم انسانی را صادر کردند. اشاره کردیم که این حرکت در دوران رهبری حضرت امام(ره) تحت عنوان وحدت حوزه و دانشگاه آغاز شده بود. لازم بود تا روح تازه‌ای در کالبد آن دمیده شود تا هرچه زودتر علوم انسانی و اجتماعی بومی و اسلامی طراحی شود و پشتوانه برنامه‌ریزی‌ها و مدیریت‌های کشور گردد. اینجانب هم در داخل و هم در خارج از کشور شاهد اعتراض‌های متدینان و مسلمانان انقلابی ایرانی و دیگر کشورهای اسلامی برای بازگشت کشور اسلامی ایران به رویکرد توسعه‌ای دوران قبل از انقلاب و تحت فرمان علوم اجتماعی موجود بودم.  گفتیم درمقابل این حرکت، ممانعت‌ها و اصلاحاتی هم صورت گرفت. یکی شدت بخشیدن به تدوین علوم انسانی جدید و متناسب با مسائل ملی و بومی بود که درمیان خواص معتقد به تمدن جدید اسلامیِ این رشته‌ها شکل گرفت. رویکرد دیگر که می‌توان آن را رویکرد عمده دستگاه‌های اجرایی کشور تلقی کرد، قطع وابستگی‌ها بود؛ یعنی ساختار معیوب وابسته احیا شد اما برای درمان وابستگی‌های آن، جریان قطع وابستگی نیز در کنارش به‌وجود آمد. برای مثال این حرکت در دانشگاه‌ها با تاسیس دوره‌های تکمیلی پی گرفته شد که بسیار موفق بود. این رشد ما را از ته قافله علم دنیا به ردیف حدود هشتم آن رساند. البته باز باید توجه داشت که ساختارهای معیوب اثر خود را می‌گذارد. درست است که به‌سمت شکستن بُعد وابستگی این ساختارها پیش رفتیم اما به هرصورت باز مشغول بازی در زمین دشمن بودیم و هستیم. 

گفتید از سال‌های قبل برای رهایی از وابستگی و به‌دست آوردن قدرت برای اعمال اراده بر سرنوشت ملی خود، در کنار احیای ساختارهای طراحی شده در گذشته، جریان قطع وابستگی به‌وجود آمد، البته براساس درایت و دوراندیشی امامان جامعه در دهه اول، توسط حضرت امام(ره)، تحت عنوان وحدت حوزه و دانشگاه و در سال 1371 توسط مقام‌معظم‌رهبری، تحت عنوان تحول در علوم انسانی فرمان هایی صادر شد. اهمیت این فرمان‌ها در اصلاح ساختار‌های معیوب چه بود؟
فرهنگ جامعه از سه لایه بنیادی، تخصصی و عمومی تشکیل شده است. لایه بنیادی موجب هم‌دلی، لایه تخصصی موجب هم‌فکری و لایه عمومی موجب هم‌کاری یک قوم یا یک ملت می‌شود. لایه بنیادی شامل ارزش‌ها و اخلاق اجتماعی می‌باشد. لایه تخصصی علم و معرفت و هنر جامعه و لایه عمومی رفتارهای اجتماعی را شامل می‌شود. این سه لایه نسبت زیر بنایی و روبنایی با یکدیگر دارند. لایه بنیادی زیربنای لایه تخصصی و هر دو زیربنای لایه عمومی هستند. تلاش برای قطع وابستگی، از روبنایی‌ترین لایه فرهنگ که شامل رفتارهای فردی و اجتماعی است آغاز شد. انجام مهندسی معکوس یکی از راهکارهای این قطع وابستگی است که در جامعه ما شروع شد، اما گذشت زمان نشان داد که بدون استفاده از دانش تخصصی نمی‌توان این مهندسی را به تمام‌وکمال انجام داد. از این‌رو با کمک متخصصان دانشگاهی، که آنها هم با تاسیس دوره‌های تکمیلی قطع وابستگی را آغاز کرده بودند، به تکمیل جریان مهندسی معکوس پرداخته شد. یعنی با کمک جریان قطع وابستگی در لایه فرهنگ تخصصی، توانستیم در فرهنگ عمومی، روزبه‌روز زندگی روزمره خود را مستقل‌تر از گذشته کنیم. این جریان تاکنون به‌خوبی پیش‌رفته و در بخش‌های مهمی توانسته‌ایم اراده ملی خویش را اعمال کنیم، اما این کار زمانی کامل خواهد شد که لایه فرهنگ بنیادی هم این مجموع را پشتیبانی کند. در غیراین‌صورت مهندسی معکوس لایه‌های فرهنگی تخصصی و عمومی، در زمینه ارزشی و اخلاقی فرهنگ مدرن به حیات خود ادامه خواهد داد. این ادامه حیات یعنی تداوم سلطه فرهنگ زیربنایی تمدن کشورهای سلطه‌گر بر علم و عمل ما. لازم است همه این پیشرفت‌ها به استخدام ارزش‌ها و اخلاق یا به‌عبارت دیگر فرهنگ بنیادی خودمان درآید. در آن‌صورت است که آسیب‌های اجتماعی موجود که محصول اعمال اراده زیربنای فرهنگ بنیادی تمدن مدرن بر لایه‌های تخصصی و عمومی آنان است، دامن ما را بیش از پیش خواهد گرفت.  رویکرد کلام اجتماعی و تبلیغ دین با توجه به منطقی که عمل‌ونظر، هردو را در بر گیرد راهگشای این بخش خواهد بود که بر عهده حوزه‌های علمیه ماست.  گرایش ساختارهای رسمی جامعه امروز ما به همین نوعِ تمدن مدرن آن است. از این‌رو در بسیاری از موارد که مردم ارزش‌های خود را پایمال و در تهدید می‌بینند، درمقابل آن خود را مصلوب‌الاختیار می‌یابند و احساس می‌کنند که کاری هم از دست‌شان برنمی‌آید. این ساختارهای معیوب با تحول در علوم انسانی و اجتماعی و نظام‌سازی براساس آن قابل حل خواهد بود. البته لازم به ذکر است که در رفع آسیب‌ها هردو شیوه اقناع‌ و اعمال، در شرایط خودش باید به‌کار گرفته شود و اتخاذ سیاست‌های یکجانبه اثر مطلوب نخواهد داشت.