میثم رشیدی، خبرنگار:فائضه غفارحدادی در کارنامه نویسندگیاش پنج کتاب با موضوع دفاع مقدس، دو کتاب با موضوع سفرنامه و یک روزنوشت درباره کرونا دارد. او این بار تغییر ذائقه داده و رمانی را خلق کرده که حول یک هسته مستند شکل گرفته است. رمان «شبیه» زندگی یک زوج دانشجو است که در شهر «نیس» فرانسه زندگی می کنند. اتفاقاتی که برای آنها در آن شهر و در آن بازه زمانی رخ میدهد، منجر به سوالات و تغییر شرایط آن زوج در آن شهر میشود. سوالات آنان از اینکه «چگونه فرزند زمانه خود باشند» شروع میشود و به نقاط باریکتر میرسد. جایی که دیگر چارهای جز شبیه شدن ندارند. گاهنامه من و کتاب، بهتازگی مصاحبهای را با فائضه غفارحدادی ترتیب داده و درباره این کتاب با او گفتوگو کرده است.
چرا بعد از زندگینامه، روایت داستانی روزنوشت و سفرنامه که همه در حیطه مستند طبقهبندی میشوند، این بار سراغ رمان و تحلیل رفتید؟
این رمان هم یک هسته کاملا مستند دارد، من فقط با تخیل به آن عمق و جهت دادم، تا ابعاد آن بهتر برای خواننده مشخص شود و آرزوهایم را حولوحوش آن ماجرا در کتاب گنجاندم. این کتاب مستندی است با یک بسته ضمیمهای از خیال و آرزو برای روشنتر شدن مضمون.
چطور شد که سراغ این موضوع رفتید؟
من سراغ موضوع نرفتم؛ موضوع خودش سراغ من آمد. هسته اولیه رمان را 6 سال پیش، در قالب داستان کوتاهی نوشته بودم و در جشنوارهای منتخب و در مجموعهای چاپ شده بود. به مناسبتی استادی آن را خواند و اصرار کرد رمانش کنم. آنقدر پیگیری کرد که بالاخره آرامآرام سوژه افتاد به جانم و راه به فکر و خیالم پیدا کرد و هی بزرگتر و جالبتر شد؛ آنقدر که دیگر دیدم نمیتوانم ننویسمش!
درباره مراحل نوشتن کتاب توضیحی میفرمایید؟
طرح اولیه را که در ذهنم داشتم، ولی یک ماه رمضان کامل صرف نوشتن طرح تفصیلی شد. کمکم از اول تابستان سال گذشته، نگارش رمان را شروع کردم؛ آن هم از فصل چرا بعد از زندگینامه، روایت داستانی روزنوشت و سفرنامه که همه در حیطه مستند طبقهبندی میشوند، این بار سراغ رمان و تخیل رفتید؟ این رمان هم یک هسته کاملا مستند دارد. من فقط با تخیل به آن عمق و حجم دادم تا ابعاد آن بهتر برای خواننده مشخص شود و آرزوهایم را حولوحوش آن ماجرا در کتاب گنجاندم. دوم! فصل اول را آخر از همه نوشتم. این مرحله تا اول اسفند طول کشید سپس نوبت مخاطبسنجی و کشف ایرادات بود. کتاب را به 15 نفر از مخاطبان مختلف، اعم از نویسنده و خواننده حرفهای و خواننده آماتور در سنین مختلف دادم و تا آخر نوروز امسال بازخوردهایشان را گرفتم و جمعبندی کردم. از فروردین تا تیرماه صرف بازنویسی و اصلاح ایرادات شد. حدود 50 صفحه را حذف کردم و بعضی از فصلها را از نو نوشتم. فصل اول و آخر را هم چند بار عوض کردم.
در مسیر نوشتن با چه موانع و مشکلاتی مواجه شدید؟
اولش که طرحم را برای هرکس فرستادم گفتند امکانپذیر نیست؛ بیخود تلاش نکن! ولی من بیدی نبودم که به آن بادها بلرزم. برای ممکن شدنش تغییراتی دادم، ولی اصل طرح را عوض نکردم. کتاب در مکانها و زمانهای مختلف و بسیار متفاوتی میگذرد. تصویرسازی و توصیف واقعبینانه و درست این موقعیتها و تطبیقشان با مستندات و روایات و شواهد، کار بسیار سختی بود. باید میتوانستم زندگی حانیه و یوسف در اروپا را واقعی دربیاورم. تلاش دکتر کلاهی در سوریه را با توجه به اوضاع آن سال و ماه و روز، درست تصویر کنم، ماموریت وحشتناک محمد بوهلال را به همان اندازه که در واقعیت بوده، هولناک دربیاورم و بتوانم از پس توضیح علائم ظهور و دنیای پس از ظهور هم بربیایم! قضاوت با خوانندگان که توانستهام یا نه.
درباره عنوان فصلها هم توضیحی میفرمایید؟
نامگذاری دو رنگ از اسامی فصول با توجه به این بیت داخل کتاب است: خوشا چون گل به فصلی سرخ مردن، خوشا در فصل دیگر زادنی سبز، بقیهشان رنگی است که با محتوای هر فصل نسبت دارد.
مخاطب کتاب فقط بزرگسال است؟
مخاطب کتاب بزرگسال است، اما سعی کردهام متن کتاب پاکیزه باشد که نوجوانان هم بتوانند از آن استفاده کنند. با توجه به بازخوردهای اولیه که در مرحله پیش از چاپ گرفتم، حتی نوجوان 12ساله هم توانسته بود با کتاب ارتباط بگیرد و این اتفاق مبارکی است اگر سرایت پیدا کند. درباره پیشبینیام برای آینده کتاب باید بگویم من کردهام هرآنچه باید میکردم... بقیهاش را میسپارم به خدا. ایکاش شود هر آنچه باید بشود.